ادبیات ماننایی
وجود آغی و بایاتی در زمان آلپ ارتونقا یعنی اواخر سده 8 و اوایل سده 7 ق.م و نمونه های بازمانده از آن تا اندازه ای پرده ابهام را از روی برخی واقعیات بویژه در خصوص ادبیات ماننایان کنار می زند به این ترتیب که :
1- وجود آثار منظوم – بایاتی ، در سده های 7-8 ق.م میان ماننایان بدین معنی است که سر آغاز آفرینش این آثار منظوم ، نه عهد ماننایان ، بلکه پیش از آن ، یعنی دوران گوتیان ، لولوبیان ، ارتتیان و … بوده است و این سنت نه تنها در میان اقوام التصاقی زبان خاور نزدیک وجود داشته ، بلکه با مهاجرت های متمادی اقوام التصاقی زبانی که در حد فاصل خزر و دریاچه آرال و گرداگرد این دریا می زیستند از شرق به غرب و از شمال به جنوب و بالعکس ، انتقال یافته و در نتیجه این فرم منظوم از نظر مضمون ، شکل ، قافیه ، وزن و ویژگی های دیگر به صورت یک ژانر منظوم فولکلوریک اقوام التصاقی زبان درآمده است.
هنوز آثار بدست آمده از ایلامیان و کاسیان و هوریان به قدر کفایت بازخوانی نشده و نمی توانیم درباره شکل ، فرم و حجم آثار منظوم در میان این اقوام به یقین سخن گوییم.
بدون تردید این مسائل با بازخوانی ده هزار کتیبه ایلامی موزه دارالفنون شیکاگو روشن خواهد شد. لیکن نمونه های موجود داستانها و حماسه های سومری که تاکنون ترجمه و منتشر شده و در اختیار ماست ، مؤید آن است که در میان سومریان که اقوامی التصاقی زبان و نیاکان و اسلاف ماننایان و مادیها ، بوده اند ، شعر و آثار منظوم وجود داشته است.
هر چند به دلیل عدم دسترسی به اصل این آثار ، نمی توانیم درباره شکل قافیه ، وزن و دیگر ویژگی های آنها – به رغم اطلاعاتی که دانشمندان اروپایی در این خصوص ارائه داده اند ( ر.ک بهشت و دوزخ در اساطیر بین النهرین ، ن.ک ساندرز ، ترجمه ابوالقاسم اسماعیل پور ) – به یقین اظهار نظر کنیم ، لیکن در مورد برخی ویژگی های این آثار می توان به صورت زیر ابزار عقیده نمود:
الف – در میان اقوام و قبایل التصاقی زبان شرق نزدیک از زمانی که در تاریخ شناخته اند ، یعنی از هزاره 5-6 قبل از میلاد آثار منظوم و نثر موزون وجود داشته است.
ب – مسلما این آثار به مرور زمان و در طول اعصار میان اقوام مزبور بوجود آمده و به تدریج به لحاظ فرم و وزن و غیره شکل یافته ، زیباتر شده و قافیه و دیگر ویژگی های بدیعی را کسب کرده است.
ج – در جامعه بشری چنانکه تاریخ ملتها گواهی می دهد ، پیش از ادبیات مکتوب ، ادبیات شفاهی و فولکلور ویژه هر ملت وجود داشته و ادبیات شفاهی بنیان ادبیات کتبی را پی افکنده بطوری که ادبیات کتبی بر اساس آن شکل یافته و از آن تغذیه نموده است.
2- بلحاظ وزن ، آغی هایی که در سده های 7-8 ق.م در سوگ آلپ ارتونقا سروده شده کاملا هم وزن بایاتی های ترکان امروزی من جمله ترکان آذری است یعنی هر مصراع آن شامل 7 هجا با رکن هایی 3 و 4 هجایی یا 4 و 3 هجایی می باشد. بایاتی ها ( در میان اقوام مختلف ترک نام های گوناگون و اشکال مختلف دارد ) که امروز در ادبیات شفاهی آذریها و تقریبا همه خلقهای ترک رواج گسترده ای دارند کلا دارای وزنی یکسان اند و همانند مراثی آلپ ارتونقا هر مصراع دارای 7 هجا با ارکان 4 و 3 هجایی و 3 و 4 هجایی هستند.
بنابراین وزن بایاتی ها – که قدم به قدم با زندگی مردم ، و حتی رویدادهای سیاسی همگام بوده و همواره به موثرترین و ظریف ترین و کاملترین صورت در برابر حوادث بازتاب داشته است – بر اساس مدارک تاریخی دست کم از 2800 سال پیش در میان خلق ما وجود داشته است در ضمن بایاتی های کنونی مان نیز بسان مراثی ای که در سوگ آلپ ارتونقا سروده شده تنها شامل 4 مصراع می باشند.
بدین ترتیب بایاتی با رواج گسترده اش در ادبیات شفاهی خلق آذری حداقل از چهار ، پنج هزار سال پیش بتدریج شکل یافته و بصورت کنونی متحول شده است. روند این تشکل و تحول تدریجی را می توان با مقایسه قافیه بندی آغی هایی که در رثای آلپ ارتونقا سروده شده با قافیه بندی بایاتی های معاصر مشاهده نمود.
با این توضیح که اگر بایاتی ها و آغی های امروز به شکل ” آ – آ – ب ـ آ ” است یعنی مصراع های اول و دوم و چهارم هم قافیه بوده و قافیه مصراع سوم آزاد است ، بایاتی های دوران آلپ ارتونقا به شکل ” آ – آ – آ ب ” یعنی مصراع های اول و دوم و سوم هم قافیه بوده و قافیه مصراع چهارم آزاد است ، به بیان ساده تر در ادبیات شفاهی ما قافیه بندی بایاتی ها در طول سه هزار سال اخیر تغییر یافته و به شکل کنونی در آمده است.
3- پدید آمدن تدریجی بایاتی ها در طول چند هزاره در فولکلور ما به این معنی است که بی شک ، به موازات آن انواع و اشکال و سبک های مختلف شعر نیز در ادبیات شفاهی ما بتدریج ، در پیوند با حوادث تاریخی پدید آمده و شکل یافته است. مانند امثال و حکم ، مثل ها ، سایاها و … . البته ما مدعی نیستیم که همه انواع فولکلور منظوم کنونی ما ، از دوران باستان موجود بوده و یا از آن ایام آغاز به تشکل نموده است.
شاید در این فاصله زمانی طولانی انواع گوناگون فولکلور منظوم نیز پدید آمده و از میان رفته و یا تغییر شکل یافته به انواع فولکلور منظوم کنونی تحول یافته است. به هر تقدیر مسلما از دوران باستان ، ادبیات شفاهی مان به موازات بایاتی ها دارای اشکال مختلف منظوم دیگری نیز بوده است.
عجالتا امثال منظوم و ضرب المثل های مضبوط در دیوان لغات الترک را میتوان نمونه هایی از آنها به شمار آورد. مانند « تتسیز ترک بلماس ، باشسیز بورک بلماس ». بدینسان می توان گفت که در سده های مورد بحث یعنی قرون دهم تا هشتم ق.م انواع مختلف ادبیات شفاهی و منظوم نیز وجود داشته است.
4- وجود بایاتی و یا بطور کلی انواع گوناگون فولکلور منظوم در میان ماننایان حاکی از وجود آثار منثور چون داستان و افسانه و غیره در میان آنان نیز هست زیرا:
الف – طبیعتا آثار منثور در ادبیات شفاهی ، پیش از شعر و یا لااقل همزمان با آن پدید آمده است. براستی نیز نمی توان گفت که از میان آثار منثور و منظوم ادبیات شفاهی ، نخست کدامیک پدید آمده اند. این هر دو به موازات هم و همزمان با یکدیگر آغاز به تشکل نموده و به مرور با انتقال از نسلی به نسلی تکامل یافته اند.
گرچه بطور منطقی ، تقدم آفرینش آثار منثور معقول بنظر می آید ، مع هذا توجه به این نکته که قدمت موسیقی بیش از آن است ، پدید آمدن سخنان منظوم و آهنگین که اقتضای موسیقی است را ، دست کم همزمان با نثر قابل قبول می نماید. بنابراین آفرینش داستان ، افسانه و بطور کلی آثار منثور ادبیات شفاهی ماننایی در سده های دهم تا هشتم ق.م نیز سرنوشتی مانند انواع منظوم آن را دارا بوده است.
یعنی همان گونه که تاریخ آغاز تشکل و روند تکامل تدریجی بایاتی های عهد آلپ ارتونقا به چند هزار سال پیش از آن یعنی به عهد سومریان و ایلامیان ، هوریان و… باز می گردد ، آفرینش و تشکل آثار منثور نیز با همان دوران و اقوام مربوط می باشد. برای بررسی گسترده تر موضوع باید دید که در ادبیات ماننایی سده های مورد بحث ، کدامین افسانه ها و داستان ها و حماسه ها وجود داشته و یا احتمال وجود آن زیاد بوده است؟
گرچه فعلا از ادبیات شفاهی منثور ماننایی مدرکی در اختیار نداریم ، لیکن اسناد و مدارک مهم دیگری در دست است. این مدارک و اسناد کدامند؟
در سده های مورد بحث و حتی چندهزاره پیش از آن دوران ، یعنی در هزاره های پنجم و چهارم قبل از میلاد در همه ولایات غربی جغرافیای کنونی ایران ، اقوام التصاقی زبانی می زیستند که دارای منشاء قومی واحدی بودند و از نظر زبان و سنن و رسوم با یک دیگر قرابت داشتند. این اقوام دارای مناسبات نزدیک اقتصادی ، فرهنگی ، هنری و فنی با یکدیگر بودند. آثار بجا مانده از آنها بوضوح مؤید این ارتباط است.
بنابراین اقوام مناطق مذکور در سده های مورد بحث و بسیار پیش از آن تحت نفوذ جو هنری و فنی واحدی زیسته ، در زمینه هایی چون هنر ، معماری ، زرگری ، و کار بر روی فلزات و … با همدیگر مربوط بوده ، به جهت ارتباط متقابل و وابستگی آن ها به هم ، از یکدیگر متاثر گشته اند. مجموعه این مناسبات ، جو واحد هنری و تکنولوژیک حاکم و قرابت زبانی و وحدت قومی ، بدون تردید موجب قرابت و یا دست کم تاثیر متقابل ادبیات شفاهی این اقوام در یکدیگر می شد.
در خصوص مناسبات اقتصادی ، سیاسی ، دینی بابل و دیگر دولت – شهرهای میان بین النهرین با ” ارتته ” در دوران حاکمیت سومر ، پیشتر سخن رانده و نشان داده ایم که این مناسبات اقتصادی ، هنری ، فنی و فرهنگی چه در دوران حاکمیت سومریان و چه در روزرگار اقتدار اکدیان قوام یافته و هیچگاه متوقف نشده است.
حتی گفته ایم که در جریان مناسبات سیاسی و ارسال پیک میان فرمانروایان ارتته و بین النهرین ، فرمانروا ، شورا و کاهنان ارتته ، الهه بزرگ شهر ” اروک ” یعنی ” ایناننا ” را متعلق به خود دانسته و از طرف مقابل خواستار عودت آن شده اند.
آمد و رفت نمایندگان هیئت های حاکمه بین النهرین ، ایلام و کاسی به ارتته وحدت دینی ، هنری و آداب و سنن مشترک میان ایشان ، وحدت و یا قرابت کم و بیش ادبیات شفاهی آنان را به لحاظ موضوع ، سبک و نوع تردید ناپذیر می سازد.
علاوه بر این موضوع منشاء مشترک نیز امکان چنین اظهار نظری را میسر می سازد که بگوییم مسیر تکامل فولکلور هم ریشه ایشان نیز بسیار نزدیک بهم بوده و آثار پدید آمده مربوط به سراسر منطقه شرق نزدیک و بخصوص آن اقلیم جغرافیایی می باشد که مسکن اقوام التصاقی زبان بوده و محصول مشترک این محیط جغرافیایی است.
داستان کور اوغلو نیز در میان همه اقوام ترک زبان به رغم فاصله جغرافیایی آنان از یکدیگر نشر یافته و امروز از مهمترین داستان های حماسی و ملی آنها بشمار می رود و بنظر همه این اقوام اقامتگاه کور اوغلو چنلی بئل بوده است. قلمرویی که حوادث داستان گیلگمیش در آن رخ می دهد موید نظر ماست. چرا که حوادث این قدیمی ترین حماسه بشری در ناحیه ای که از بین النهرین تا خاک آذربایجان کنونی و دریای خزر امتداد می یابد ، روی می دهد.
می دانیم که داستان گیلگمیش در دوران اولیه حاکمیت سومریان ، یعنی زمانیکه آنان در بین النهرین ( بابل ) میزیستند ، توسط سومریان پدید آمده است.
در این دوران سومریان به تازگی از آسیای میانه فرا رسیده بودند ، دریای خزر و سرزمین آذربایجان کنونی را که سر راهشان واقع بود شناخته و با آذربایجان و ارتته = آراتتا ( آذربایجان غربی ) که شاخه هایی از طوایف سومری نیز در آنجا رحل اقامت افکنده بودند ، مناسبات و روابط نزدیک داشتند. بهمین دلیل نیز نام این مناطق در داستان حماسی گیلگمیش انعکاس یافته است.
برای مثال به خود داستان رجوع می کنیم.
1- پس از آشنایی و دوستی گیلگمیش با انکیدو یکی از اقدامات آنان کشتن ” خومبه به ” بوده است.
” انلیل ” خداوند خاک و سرزمین ها خومبه به را نگهبان جنگل های سدر ( همان ارتته با منطقه کوهستانی مغرب آذربایجان غربی ) نموده بود تا مردم را برماند. گیلگمیش بهمراه دوستش انکیدو و برای کشتن خومبه به به جنگل های سدر رفته و او را می کشد.
2- گیلگمیش پادشاه دولت – شهر اوروک پس از مرگ نزدیکترین و عزیزترین دوستش ” انکیدو ” ، به مرگ خود اندیشیده و بفکر جاودانگی می افتد و برای دست یافتن به آن ، همه جا را جستجو نموده و به تدبیر کاهنان برای پرسیدن اسرار جاودانگی از ” اوتناپیشتیم ” که به جاودانگی دست یافته و دریای دیلمان ( خزر ) زندگی می کند- از اوروک در جنوب بین النهرین از مسیر آذربایجان کنونی به خزر می آید.
3- قهرمان داستان بر سر راه خویش از کوه ” میشو ” ( مشو = ماشو ) یعنی کوهی که در قلب آذربایجان جنوبی کنونی ، در میان مرند و گونئی واقع است می گذرد.
نام این کوه در ترجمه احمد شاملو ” مشو ” و در ترجمه حسن صفوی ” ماشو ” قید شده است. در داستان گیلگمیش این کوه دارای دو قله است. حقیقتا نیز کوه مذکور دارای دو قله می باشد که یکی از آنها از سمت جنوب یعنی از شبستر و قله دوم از مرند دیده می شود.
وجود داستان گیلگمیش در ادبیات شفاهی ماننایان در دوران مورد بحث را یک مدرک تاریخی مهم دیگر نیز تایید می نماید پیش تر گفتیم که در همه صفحات غربی و مرکزی ایران کنونی و سواحل جنوبی و غربی خزر ، جو هنری و تکنولوژیک واحدی در طول چند هزاره حاکم بوده است. در آن دوران نه فقط اقوام التصاقی زبان ، بلکه همه اقوام مختلف شرق نزدیک ، واجد همین خصوصیت بوده و ادبیاتشان در یک دیگر تاثیر متقابل داشته است.
هم چنانکه فرهنگ و هنر و تکنولوژی سومریان با تاثیر و نفوذ در اقوام منطقه ، راهنمای آنان بوده ، ادبیات شفاهیی که آنان پدید آوردند نیز بر ادبیات اقوام منطقه در آن عهد و پس از آن تاثیری جدی نهاده است.
داستان گیلگمیش نه تنها در ادیانی که در آن زمان و پس از آن بوجود آمد و نیز در ادبیات و فولکلور همه اقوام سامی و التصاقی زبان منطقه تاثیر گذارده بلکه این داستان به زبان اکثر اقوام باستانی منطقه ترجمه شده و در نتیجه حفاری های باستان شناسی نسخه های داستان گیلگمیش در زبان برخی از این اقوام بدست آمده است.
یکی از این اقوام هوریان هستند که شاخه شرقی آنها در جنوب غربی دریاچه ارومیه میزیستند و اجداد ماننایان بوده اند. حمید حمید در اینباره چنین می نویسد:
« …. منظومه گیلگمیش نیز که اینک به زبان بابلی زمان حمورابی و زبان اقوام هیتی و سومری و هوری نسخی از آن بدست آمده است در زمان حمورابی تنظیم شده و مدون گردیده است.»
کتاب هفته ، اول بهمن 1340 ، شماره 16 ، ص 15 با توجه به اینکه داستان گیلگمیش در ادبیات مکتوب هیتی و هوریانی وجود داشته میتوان گفت که این داستان در فولکلور و حتی ادبیات مکتوب ماننایان نیز موجود بوده است که حفاری های باستان شناسی در قلمرو اقوام هیتی و هوری موجب کشف نسخه های داستان گیلگمیش در این زبان ها گشته ولی چون در قلمرو اقوام گوتی – لولوبی و ماننا حفاری های باستان شناسی صورت نگرفته ، هنوز نسخه های این داستان به زبان اقوام اخیرالذکر بدست نیامده است.
ما معتقدیم که این داستان در ادبیات شفاهی و کتوب مادی ، ماننایی و ایلامی نیز وجود داشته است و قرائت ده هزار کتیبه ای که در دانشگاه شیکاگو نگهداری میشود ، این حقیقت را روشن خواهد ساخت. در ارتباط با وجود داستان و افسانه در ادبیات شفاهی ماننایان در سده های مورد بحث ، ذکر این نکته را هم لازم می دانیم که در فولکلور آنان ” مادای – قارا ” نیز که در میان طوایف آسیای میانه از جمله اقوام آلتایی رایج بوده ، وجود داشته است.
ما از آن رو این نظریه را مطرح می کنیم که از این دوران به تدریج واژه ” ماد – مادای ” به عنوان نام مکان و قوم ، در میان ماننایان و دیگر اقوام منطقه از جمله در کتیبه های آشوریان ظاهر گشته و بکار رفته است و بدون تردید اقوام ترک زبانی که همنام این داستان بوده اند به نواحی آذربایجان در آمده و داستان اخیر را نیز در ترکیب ادبیات شفاهی خود به این سرزمین آورده اند.
البته این نیز محتمل است که این داستان توسط دیگر اقوام ترکی که تا آن زمان به قلمرو آذربایجان در آمده بودند در میان گوتیان و لولوبیان نشر یافته بود. این همه بدین معنی است که در طول سده های دهم تا هشتم ق.م در میان ماننایان بدون شک ، انواع مختلف منثور و منظوم ادبیات شفاهی وجود داشته است. درباره وجود ادبیات مکتوب میان ماننایان در همین سده ها از آنجا که هنوز اثر و مدرکی در دست نیست نمی توان اظهار نظر کرد.
چرا درباره ماننایان و تمدن آنها سکوت می کنند؟
آثار باستانی بدست آمده از زیویه ، حسنلو و مجید تپه ، مؤید این نکته اند که جغرافیای آذربایجان کنونی در هزاره دوم و سده های نخست هزاره اول پیش از میلاد یعنی در دوران ماننایان ، کانون یک تمدن بسیار متعالی بوده است. این تمدن در قلمرو کنونی ایران پس از شوش ( ایلام ) کهن ترین تمدن و چنانکه برخی محققان نیز گفته اند یکی از منابع الهام و اقتباس تمدن پارس ( هخامنشی ) بوده است.
بدین ترتیب این سوال مطرح می شود که چرا برخی از تاریخ نگاران فارس درباره تمدن ماننا – که دومین تمدن باستانی و پیشرفته کشورمان است – و قوم پدید آورنده آن سکوت می کنند؟
تمدن ماننا کهن تر از تمدن مادی بوده و در واقع زیر بنای تمدن اخیر است. همچنین سرزمینی که تمدن ماننا در آن جا پدید آمده ناحیه ای است که زرتشتی گری و نیز اوستای نخستین در آنجا بوجود آمده است.
چرا آنان که این همه به اوستا اهمیت داده آنرا ترجمه کرده ، بزرگش نموده و یک اثر فارسی قلمدادش می کنند ، درباره تمدن و محیط و قوم اصلی پدید آورنده آن سکوت اختیار می کنند. این مسئله نتیجه دو عامل زیر است.
1- برخی پژوهشگران اروپایی تحت تاثیر نظریات و اندیشه های آریا محورانه ، مادی ها را آریایی زبان نشان داده و معتقدند که تنها اقوام آریایی لایق و قادر به پدید آوردن تمدن هستند. از این رو نیز گویا فقط آریائیان واجد یک رسالت تاریخی و موظف به آفریدن تاریخند و اقوام دیگر دارای چنین رسالتی نیستند.
ا.م دیاکونوف ضمن انتقاد شدید از این نظریه نژادپرستانه و شوونیستی می نویسد:
« نکته مهم دیگر اینکه تحقیقات پژوهندگان تاریخ ماد صورت یکجانبه داشته زیرا دانشمندان غرب به تقریب فقط و فقط از نظرگاه نفوذ آریایی ها به تاریخ آن کشور اظهار علاقه می کردند.
دانشمندان مزبور تحت تاثیر این سابقه ذهنی قرار داشتند و معتقد بودند که اقوام شرقی – به استثنای برخی ” برگزیدگان ” لیاقت رشد تاریخی مستقل را ندارند و بر عکس آنهایی که به زبان های هند و اروپایی سخن می گویند واجد نقش و رسالت تاریخی خاصی می باشند و این نظر را دانشمندان مزبور به صورت تجلیل و تحسین ” نژاد آریایی ” موهوم و افسانه ای در آوردند.» ا.م. دیاکونوف . پیشین . ص 72
می دانیم که 10 قبیله پارسی که در اوایل سده نهم پیش از میلاد به فلات ایران درآمدند ، به هیچ وجه موفق به نفوذ در اراضی ماد مرکزی و آذربایجان نشده و در مناطق مجاور جنوب و شرق نواحی مذکور مستقر شدند. لیکن محققان آریائیست در بزرگ نمایی این قبایل و طوایف معدود هند و اروپایی مبالغه نموده و این موضوع را نادیده می گیرند که هنگام ورود طوایف کوچرو مزبور به فلات ایران در اراضی ماننا و ماد مرکزی ( قلمرو آذربایجان و همدان کنونی ) تمدن عالی وجود داشته و طوایف بدوی آریایی که به لحاظ فرهنگی بسیار عقب مانده بودند ، فرهنگ ، کتابت ، خط و غیره را در طول اعصار متمادی ، از ایلامیان ، گوتیان – لولوبیان ، کاسیان و ماننایان آموخته اند.
دیاکونوف در اینباره چنین می نویسد:
« این دانشمندان ( دانشمندان آریائیست ) به وسایل گوناگون آثار علامات وجود زبان هند و اروپایی را در سرزمین ماد باستانی بزرگ جلوه داده و از روی قصد از اهمیت این حقیقت می کاستند که پیش از ورود هند و اروپائیان صحرانشین و خانه به دوش ، در اراضی مزبور ، فرهنگ عالی و دولتی متکامل ( مثلا در سرزمین ماننا ) وجود داشته و این خود در تکامل تاریخی نو رسیدگان که سطح رشدشان پست تر بود ، موثر واقع گشته». دیاکونوف ، همان ، ص 72
لیکن برخی محققان آریائیست اروپایی چون « پراشک » محقق چکوسلواکیایی اولا کارهای ده قبیله هند و اروپایی مذکور را بزرگ نموده و آن را به سرتاسر جغرافیای فلات ایران و همه زمانها تعمیم می دهند ، ثانیا اقوام و تمدن های پیشرفته ای که تا پیش از ورود آریائیان در این ناحیه وجود داشتند ، نادیده می گیرند.
ا . م . دیاکونوف در انتقاد از این محققان چنین می نویسد: « حرف بر سر این است که دانش غرب به اهمیت قبایل مزبور ( قبایل آریایی ) در تاریخ جنبه مطلقیت داده و قدمت و علو فرهنگ محلی را – که نو رسیدگان جذب کردند – مسکوت گذاشته و اعلام کرد که جمله دیگر اقوام محکوم به وجود خارج از تاریخ می باشند. طرح موضوع بدین صورت در واقع مدح و ستایش ستمی است که اقویا نسبت به اقوام مستعمرات روا می دارند.» دیاکونوف ، همان ، ص 72
خطای عمدی و شاید غیر عمدی محققان اروپایی مانند پراشک ( همینطور اکثر تاریخ نگاران ایرانی ) این است که مادی ها را بی هیچ دلیل و برهانی قوم آریایی معرفی نموده اند و در نتیجه به اصطلاح شعر گفته و در قافیه اش معطل مانده اند. یعنی نمی دانند که با اقوام گوتی ، لولوبی ، ماننا و هوری و … که پیش از مادها در اراضی ماد سکونت داشته اند و با تمدنی که این اقوام در طول هزاران سال پدید آورده و به ارث گذارده اند چه بکنند؟
اینان چون کسروی عمل کرده اند. کسروی بدون توجه به واقعیات تاریخی نخست چنین حکمی صادر نموده که گویا اهالی آذربایجان پیش از مغولان فارس زبان بوده اند و سپس کوشیده است تا با دلایلی بی اساس و پوچ ، که محصول وهم و خیال و تعصب است ، این ادعای خود را اثبات نماید. پراشک نیز بدون ارائه دلیل و مدرکی حکم آریایی بودن مادیها را صادر نموده ، سپس کوشیده است که با دلایلی بی اساس این ادعا را اثبات کند.
وی به رغم واقعیات تاریخی پیشاپیش می گوید که اقوام هند و اروپایی بر اراضی ماد مرکزی تسلط یافته بودند و برای اثبات این ادعا ، تحت تاثیر تعصبات آریائیستی خود دلایلی بی پایه و غیر مسئولانه ارائه می دهد و گوتیان ، لولوبیان و ماننایان را بی لیاقت ، و نالایق در پدید آوردن تاریخ و تمدن ، و آریائیان را لایق و مستعد برای اینکار نشان داده و می نویسد:
« همین که آریائیان در سرزمین ماد استوار گشتند ساکنان محلی را عقب زدند و رهبری سیاسی به دست محکم و جوان آریایی افتاد. بومیان برای یک زندگی تاریخی مستقل شایستگی چندان نداشتند.» دیاکونوف ، پیشین ، ص 73
حال اینکه تاریخ هیچ درگیری و پیکاری را میان گوتیان ، لولوبیان و ماننایان سراغ ندارد. دیاکونوف در انتقاد از پراشک می نویسد:
« این عقیده با حقیقت موافق نیست ، زیرا که بومیان در آن زمان که از هند و اروپائیان نشانی نبود واجد زندگی تاریخی بودند پراشک این نکته را هم ناگفته می گذارد که مادهای بومی با همسایگان جنوبی و غربی خود که به رغم غیر آریایی بودن آن چنان تمدن های عظیم پدید آورده اند. چه تفاوتی داشتند.» دیاکونوف ، پیشین ، ص 73
ساکنان قلمرو مادمرکزی و آتروپاتن ( آذربایجان کنونی ) همانطور که در عهد باستان التصاقی زبان بوده اند ، امروز نیز به زبان ترکی تکلم می کنند ، یعنی التصاقی زبان هستند.
از سخنان دیاکونوف چنین برمی آید که پراشک احتمالا بر ترک زبان بودن آذربایجانیان واقف بوده لیکن اهالی همدان و ایالات مرکزی ایران کنونی را تماما فارس پنداشته و آتروپاتن را از قلمرو ماد مرکزی جدا نموده تا لطمه ای به نظریات آریا محورانه اش وارد نشود. یعنی بدین سان وی خواسته است تا از یک سو ادعای فارس شدن اهالی ماد مرکزی را در نتیجه ورود آریائیان به فلات ایران و از سوی دیگر این ادعا را که آذربایجانیان در دوران متاخر ترک شده اند تایید نماید. دیاکونوف می نویسد:
« پراشک به دنبال مارکوارت ، آتروپاتن را جزو ماد نمی داند و این تصادف محض نیست زیرا که در غیر اینصورت ناگزیر می بایست نظر خویش را بی اساس بشمارد» دیاکونوف ، همانجا
گرچه دیاکونوف در این خصوص توضیح بیشتری نمی دهد ، لیکن به عقیده ما دلیل جدا ساختن آتروپاتن از اراضی ماد توسط پراشک غیرماد و غیر آریایی دانستن ماننایان است. بهرحال نظریات پراشک در خصوص تاریخ باستان و معاصر ماد مرکزی و آتروپاتن و منشاء قومی ساکنان این نواحی نادرست است.
حتی نظریات دیاکونوف نیز درباره ترکیب قومی ماد مرکزی در دوران باستان و حتی امروز دقیق نبوده و تا اندازه ای دور از واقع می باشد. زیرا ساکنان ماد مرکزی ، نه در سده های مورد بحث ( سده های دهم تا هشتم ق.م ) و نه امروز ، هند و اروپایی زبان ، یا به اصطلاح آریایی ( که عنوان جعلی و ساختگی است ) نبوده و نیستند. بنظر می رسد که دیاکونوف در دوران دیکتاتوری استالین ، برای اجتناب از دچار شدن به وضعی که ” مار ” گرفتار آن شد ، درباره ترکیب نژادی ساکنان ماد مرکزی در سده های نخست پیش از میلاد نظریات متناقضی ابراز داشته است .
او در صفحه 72 کتاب خود می نویسد:
« هند و اروپائیانی که از شاخه هند و ایرانی ( آریایی ) برخاسته بودند در خاک ماد نقش بسیار بزرگی بازی کردند و ساکنان ماد سفلی هم از ادوار پیشین هند و اروپایی شده بودند. قبایل هند و اروپایی سهم خویش را به فرهنگ کشور ادا کردند و از هیچ جهت از قبایل و اقوام دیگری که در آن خطه رحل اقامت افکندند ، عقب نماندند. از اواسط هزاره اول قبل از میلاد در بخش اعظم پهنه های ایران زمین هند و اروپایی ( ایرانی ) کسب برتری کردند و اقوامی که متکلم به السنه مزبور بودند بعدها فرهنگ بزرگ ایران را آفریدند.
حتی در نقاطی که زبان قبایل هند و اروپایی بعد ها از آنجا طرد گشت نیز قبایل مزبور اثر قابل ملاحظه ای در تاریخ باقی گذاشتند. دانش غرب ، در عصر حاضر ، به درستی متوجه نفوذ ایشان در سرزمین ماد و حرکت تدریجی شان از شرق به غرب گشت». دیاکونوف ، پیشین ، ص 72
در جملات اخیر دیاکونوف برخی نقاط مبالغه آمیز وجود دارد ، بدین قرار که :
الف – طوایف هند و اروپایی نه در ماد سفلی بلکه در جنوب آن ، یعنی اراضی کنونی فارس ساکن شده بودند.
ب – این طوایف تمدن و هنر و … پدید آمده به وسیله اقوام محلی را اخذ کردند.
ج – اقوام هند و اروپایی زبان نه تنها در اواسط هزاره اول ق.م در گستره وسیعی از سرزمین ایران کسب برتری نکرده و واجد اکثریت نشدند بلکه چه در آن عهد ، و چه امروز اقوام مذکور به لحاظ جمعیتی ، جایگاه دوم را در این کشور پس از ترکان دارا بوده اند و هستند.
د – اقوام هند و اروپایی از دوران باستان تا امروز قادر به پیشروی از شرق به غرب ایران ، یعنی قلمرو ماد مرکزی و آذربایجان نشده اند.
لیکن دیاکونوف پس از سخنان مبالغه آمیزش درباره اقوام هند و اروپایی با انتقاد از پراشک می نویسد:
« با اینکه ” لنورمان ” وجود دو عنصر ( هند و اروپایی زبان و التصاقی زبان ) را در ترکیب ساکنان ماد خاطرنشان ساخته ولی به عقیده ” پراشک ” عنصر محلی به کوه ها و دره های دست نایافتنی رانده شده ، فقط عنصر هند و اروپایی واجد اهمیت بوده. اسامی خاص مادی که در منابع آشوری نقل شده برتری کامل عنصر زبان محلی را در اراضی غربی و مرکزی و شمالی ماد نشان می دهند. و این خود با نظر ” پراشک ” تناقض دارد.
پراشک چون نمی تواند اشتقاق نام های مربوط را در زبان ایرانی توجیه کند بدین اشاره اکتفا می کند که نام هایی از قبیل ” بیت ظتی ” و ” بیت تزکی ” و غیره هند و اروپایی هستند فقط به این دلیل که ، برروی هم ، در اسامی هند و اروپایی تلفیقات صوتی ” ظت ” و ” تز ” نیز دیده می شود و به هیچ وجه به تحقیق معانی این اصوات نمی پردازد.
در موارد دیگر بدون هیچ دلیل و توضیحی فلان یا بهمان نام را ( مثلا نام ” میتاکی ” را ) ایرانی می خواندند.
وی می کوشد مادهای هند و اروپایی را در سراسر خاک ماد – حتی در اقصی نقاط غربی آن سرزمین – مستقر سازد و بدین منظور به تعدادی اسامی جغرافیایی که با ” کینگی ” و ” کیندی ” و … آغاز می گردند و در ناحیه جبال ” زاگرس ” متداول می باشند ، متوجه و متوسل می گردد و این عنصر ( کین ) را با کلمه اوستایی کینها مربوط می سازد و حال آنکه مشابهت بسیار بعید است و اجزای دیگر این اسامی که بعد از عنصر مزبور می آیند بالکل غیر هند و اروپایی هستند.» دیاکونوف ، همان ، ص 74
بنابراین دیاکونوف برخلاف دانشمندان آریائیست اروپایی ، سکوت در خصوص ماننایان را تقبیح نموده و مادها را غیر آریایی می داند گرچه در بخش های جنوبی و شرقی ماد مرکزی وجود اقوام هند و اروپایی زبان را نیز ، به ناحق تایید می کند. 2- دلیل دوم سکوت تاریخ نگاران شوروی سابق درباره اهالی ، دولت و تمدن ماننا دیکتاتوری حاکم در اتحاد شوروی سابق بوده است.
در آثار کمونیستی پیش از انقلاب اکتبر موضع گیری در قبال مسئله ملی ظاهرا مثبت بود و رعایت حقوق ملی اقوام وعده داده می شد. پس از پیروزی انقلاب اکتبر همه قولها و وعده هایی که از سوی لنین به ملتها و اقوام داده شده بود زیر پا نهاده شد لیکن مخالفت با حقوق ملی اقوام نه به صورتی کاملا آشکار بلکه در نهان و به تدریج اعمال می شد چرا که برای اجرای آشکار این سیاست زمانی دراز لازم بود.
از اینرو نیز در این مدت در اتحاد شوروی سابق بودند تاریخ نگارانی که درباره اقوام و تمدن ماننا – ماد ، نظریاتی روی هم رفته درست داشتند. لیکن پس از آنکه استالین در اثر خود بنام « مسائل زبانشناسی » که در اواخر عمر خویش تالیف کرد ، لزوم استحاله زبان های ملی را در یک زبان واحد در آینده مطرح ساخت ، ستم ملی در سیاست های دولت شوروی به شکلی بارز ، نمود پیدا کرد. در جمهوری های مختلف شوروی ، مدارسی که در آنها تحصیل به زبان روسی بود سریعا افزایش یافت.
در جمهوری فدراتیو روسیه ، سیاست روسی سازی و استحاله ملل کوچک غیر روس شتاب بیشتری یافته و آشکارا اعمال شد. مثلا در اواخر جنگ جهانی دوم ، در روزهایی که حتی نان کمیاب بود ، در مدارس روسی زبان داغستان به دانش آموزان غذا نیز میدادند ، در حالیکه در مدارس دیگر چنین چیزی وجود نداشت.
پس از جنگ جهانی دوم برخی اقوام ترک به بهانه های واهی گوناگون بالکل از موطن خود به آسیای میانه تبعید شدند ( مانند تاتارهای کریمه و چچن ها ). در این دوران محققانی را که واقع بینانه به تحقیق تاریخ ماد – ماننا می پرداختند با انگ پان ترکیست ، خاموش ساختند و تاریخ نگاران آریائیست یکه تاز میدان شدند. در نتیجه ، نظریات آریائیستی دانشمندان اروپایی از جمله نظریه آریایی بودن مادها تقویت شد و قوم التصاقی زبان ماننا که پایه گذار تمدن مادیها بود به فراموشی سپرده شد و سیاست سکوت درباره تاریخ ماننا حاکم گشت.
دلایل سکوت برخی تاریخ نگاران جهان و محققان ایرانی را در این خصوص چنین می توان جمع بندی نمود.
1- برای آریایی قلمداد کردن مادها ، سکوت در مورد ماننایان که در واقع اعقاب و اجداد مادیها و پایه گذاران تمدن آنان بودند ضروری بود. همچنین لام می نمود که به موازات ماننایان ، اجداد آنان یعنی گوتیان و لولوبیان نیز از عرصه تاریخ زدوده شوند.
2- برای قطعی جلوه دادن اینکه آئین زرتشت از سوی اقوام هند و اروپایی پدید آمده و انکار حقیقت تکوین آیین مزبور در میان ماننایان و در ناحیه اطراف دریاچه ارومیه و ساوالان ، لازم می نمود که تاریخ و تمدن ماننایان از تاریخ ایران حذف گردد.
3- پیشتر گفته ایم که تمدن هخامنشیان با الهام و اقتباس از تمدن های گوتی – لولوبی ، اورارتو و ماننا پدید آمده است. لذا برای انکار این حقیقت و منسوب ساختن دستاوردهای هنری و فنی و فرهنگی اقوام مذکور به پارسیان ، و لایق و با کفایت نشان دادن اقوام هند و اروپایی و بی کفایت قلمداد نمودن اقوام التصاقی زبان سکوت درباره تمدن ماننایان ضروری بود چرا که در غیر اینصورت ، مبالغه در بزرگ نمایاندن تمدن هخامنشی و ” کبیر ” خواندن کوروش ها و داریوش ها میسر نمی شد.
دیو کیست؟
یکی از دلایل سکوت پژوهشگران آریائیست درباره تمدن ماننا آن است که ماننایان در آن دوران مالک یکی از پیشرفته ترین تمدن های منطقه شرق نزدیک بودند. حال اینکه ده طایفه پارسی که در آن دوران به فلات ایران درآمدند کاملا عقب مانده بودند.
توضیح درباره این دو تمدن که به لحاظ سطح پیشرفت کاملا با هم تفاوت داشتند به نفع آریائیزم نبود ولی با سکوت درباره تمدن ماننا و با مبالغه در بزرگ نمایی تمدن ده قبیله پارسی ، منسوب نمودن دستاوردهای فرهنگی ماننایان به اقوام آریایی میسر می شد و چنین نیز شده است. لیکن واقعیت را نمی توان برای همیشه در زیر پرده تزویر و دروغ پنهان نمود.
طوایف پارسی چند قرن پس از ورود به فلات ایران بر ماننایان و مادیها که مدتها پیش از آنان ، تمدن متعالی در این منطقه برآورده بودند غلبه کرده و دستاوردهای فرهنگی آنها را تصاحب نمودند. لیکن مرور زمان پرده از روی حقایق گشود.
بخش های نخست شاهنامه فردوسی مربوط به شاهان سلسله پیشدادی – که از سلسله های افسانه ای پارسیان است – می باشد. این سلسله افسانه ای مربوط به دوران نخستین ورود پارسیان به فلات ایران است. دانسته است که پارسیان به تقریب دو قرن پس از ورود به فلات ایران در قرن نهم ق.م ( از ساکنان محلی منطقه ) خط و کتابت آموخته و نخست به زبان ایلامی و سپس در دوران امپراتوری ماد به زبان خود کتیبه نقر کرده اند.
در افسانه های مزبور شاهان پارسی در عهد پیشدادیان خواندن و نوشتن می آموزند. بنابراین دوران بر آمدن سلسله پیشدادیان ، سده نهم تا هفتم ق.م بوده است.
حال ببینیم که نخستین شاهان پیشدادی در شاهنامه چگونه ترسیم شده اند؟ کیومرث نخستین شاه پیشدادی در کوه مسکن می گزیند و پوست پلنگ می پوشد:
کیومرث شد بر جهان کد خدای
نخستین بکوه اندرون ساخت جای
سر بخت و تختش بر آمد بکوه
پلنگینه پوشید خود با گروه
کیومرث برای خود و قومش در کوه مامنی می سازد و همه پوست پلنگ می پوشند چرا که هنوز تربیت نیافته اند یعنی هنوز نمی دانند که خوراک و پوشاک رسمی چیست.
از او اندر آمد همی پرورش
که پوشیدنی نو بود نو خورش
شاهنامه ، ج 1 ، مسکو ، 196 ، ص21
کیومرث در جهان دشمنی نداشت ، مگر اهریمن بد ذات و حیله گر ، این اهریمن ، دیو بچه ای داشت.
به گیتی نبودش کسی دشمنا
مگر بدکنش ریمن آهرمنا
یکی بچه بودش چو گرگ سترگ
دلاور شده با سپاه بزرگ
سپه کرد و نزدیک او راه جست
همی تخت و دیهیم کی شاه جست.
شاهنامه ، ج 1 ، مسکو ، 196 ، ص21
کیومرث جز این اهریمن بد ذات و حیله گر دشمنی نداشت. این اهریمن بچه ای داشت چون گرگ سترک که سلحشور و دلاور بود و سپاهی بزرگ داشت. او لشکری آراست و در صدد بدست آوردن تاج و تخت کیومرث بر آمد.
کیومرث با مشاهده اوضاع به فکر چاره می افتد ، موضوع به گوش سیامک پسر کیومرث می رسد و سیامک برای نبرد با دیو مهیا می گردد. لیکن در اینجا موضوع غیر طبیعی و عجیبی وجود دارد ، چرا که دیو وحشی همه چیز لازم برای دولت و حکومت اعم از لشکر منتظم ، سلاح ، لباس رزم و … را دارد ولی کیومرث شاه هیچ یک از اینها را ندارد. سیامک بدن خود را با پوست پلنگ می پوشاند و با تن برهنه با دیو می جنگد.
بپوشید تن را به چرم پلنگ
که جوشن نبود و نه آیین جنگ
پذیره شدش دیو را جنگ جوی
سپه را چو روی اندر آمد به روی
سیامک بیامد برهنه تنا
بر آویخت باپور آهرمنا
شاهنامه ، ج 1 ، مسکو ، 196 ، ص30
( سیامک بدن خود را با پوست پلنگ پوشاند ، زیرا جوشن برای رزم نداشت. او اصول و قواعد جنگ را نمی دانست. سیامک چون با سپاه دشمن روبرو شد برهنه به میدان آمد و با پسر اهریمن در آویخت ) اوضاعی بسیار عجیب و متناقض ترسیم می شود . شاه و پسرش ، نه لباس ، نه سلاح و نه جوشن ( لباس رزم ) دارند ، لیکن دیو وحشی همه اینها را داراست. این چگونه شاهی است و آن چگونه دیوی؟
اقوامی که از سده های نهم تا هفتم ق.م ، در مجاورت طوایف پارسی در نواحی پارس و کرمان می زیستند و کم و بیش با آنان ارتباط داشتند عبارت بودند از ایلامیان ، گوتیان – لولوبیان و ماننایان.
بنابراین اهریمنی که دشمن کیومرث بود و نیز دیوی که سیامک با او پیکار می کند ، در واقع همان اقوام اخیرالذکر بوده اند که از چندهزار سال پیش از آن دولت ، سپاه ، هنر ، تکنولوژی و فرهنگی پیشرفته داشته اند.
بنابراین در افسانه پارسیان ، حقیقت به کلی واژگونه انعکاس یافته و آنان ایلامیان و ماننایان و … را ” دیو ” و طوایف بدوی و عقب مانده خود را حاکم قلمداد نموده اند.
سومریان ، ایلامیان ، گوتیان و لولوبیان و … از چند هزاره پیش از در آمدن پارسیان به فلات ایران آتش را می شناختند و از آن استفاده می کردند. حتی از هزاره دوم ق.م نطفه های زرتشتی گری که با آتش مرتبط بود در میان ماننایان بوجود آمده است.
لیکن ، هوشنگ پسر سیامک گویا از جرقه ای که از برخورد دو سنگ چخماق ایجاد می شود ، آتش را کشف می کند و در واقع پارسیان آتش را بوسیله ایلامیان و گوتیان و لولوبیان شناخته اند و بدین سان در زمان کیومرث با استفاده از آتش ” نو خورش ” یعنی غذای جدید درست کرده اند.
برآمد بسنگ گران سنگ خرد
همان و همین سنگ بشکست گرد
فروغی پدید آمد از هر دو سنگ
دل سنگ گشت از فروغ آذرنگ
جهاندار پیش جهان آفرین
نیایش همی کرد و خواند آفرین
که اورا فروغی چنین هدیه داد
همین آتش آنگاه قبله نهاد
بگفتا فروغیست این ایزدی
پرستید باید اگر بخردی
شاهنامه ، ج 1 ، مسکو ، 196 ، ص 34
( سنگ کوچکی به سنگ بزرگی برخورد ، هر دو سنگ بشکست و جرقه ای پدید آمد که دل سنگ از روشنایی آن به رنگ آتش در آمد … شاه در برابر جهان آفرین که چنین آتشی را به او هدیه داده بود ، نیایش نمود ، سپس همین آتش را قبله گاه ساخت و آن را نور ایزدی خواند که باید پرستیده شود. )
هوشنگ همچنین برای قوم خود که لباس نمی شناسد ، از پوست حیوانات گوناگون لباس و پوشش درست می کند:
ز پویندگان هر چه مویش نکوست
بکشت و بریشان برآهیخت پوست
چو روباه و قاقم ، چو سنجاب نرم
چهارم سمور است کش موی گرم
برین گونه از چرم پویندگان
بپوشید بالای گویندگان
شاهنامه ، ج 1 ، مسکو ، 196 ، ص35
( از چارپایانی که دارای موهای زیبا بودند بکشت ، پوستشان را کند و بدین ترتیب برای کسانی که از پوست این حیوانات صحبت می کردند لباس فراهم ساخته و بر آنان پوشاند.)
تمام اشیاء و لوازمی که برای یک فرهنگ متعالی ضروری بود چندین هزاره پیش از دوران مورد بحث ، بوسیله اقوام التصاقی زبان سومری ، ایلامی ، هوری و … پدید آمده و در سرتاسر شرق نزدیک و حتی مصر منتشر شده و از طریق جزیره کرت به اروپا راه یافته بود. گرچه فردوسی کشفیات مورد اشاره را به شاهان افسانه ای پیشدادی منسوب می کند ، لیکن دانسته است که در دوران ورود طوایف پارسی به این منطقه ، همه این لوازم وجود داشت و نو رسیدگان آنها را از ساکنان محلی اخذ کرده اند.
طهمورث گویا کارهای نیکی انجام می داد و دیوها از او خوششان نمی آمد به همین دلیل نیز آن ها حرف شاه را گوش نمی دادند. طهمورث با آنان پیکار کرده و اسیرشان ساخته و در صدد کشتن آنان برمی آید. دیوها امان طلبیده و چنین می گویند که:
ما را نکش تا آنچه را که نمی دانی به تو بیاموزیم. شاه آنان را امان می دهد و آنها خواندن و نوشتن به شاه می آموزند و قلب تاریک او را به نور دانش روشن می سازند. فردوسی در واقع آشکارا می نویسد که شاه نوشتن نمی دانست و بی سواد و بی دانش بود و دیوان او را سواد آموخته اند.
یکایک بیاراست با دیو جنگ
نبد جنگشان را فراوان درنگ
کشیدندشان خسته و بسته خوار
بجان خواستند آن زمان زینهار
که ما را مکش تا یکی نو هنر
بیاموزی از ما کت آید ببر
کی نامور دادشان زینهار
بدان تا نهانی کنند آشکار
چو آزاد گشتند از بند او
بجستند ناچار پیوند او
نبشتن به خسرو بیاموختند
دلش را بدانش برافروختند
شاهنامه ، ج 1 ، مسکو ، 196 ، ص 37 – 38
دیوها به این شاه بی سواد که تنها زور دارد خواندن و نوشتن آنهم نه فقط در یک زبان بلکه به سی زبان می آموزند. بنابراین دیوها ، کسانی دانشمند ، دانا و بسیار مترقی تر و هنرمندتر از شاه و قوم وی بوده اند و بالعکس شاه فردی بوده بی سواد و عقب مانده و بی فرهنگ.
دیوها نه فقط خواندن و نوشتن به زبان خود را بلکه به زبان سی ملت دیگر را هم می دانند ، در حالی که شاه حتی خواندن و نوشتن بزبان خود را هم بلد نیست.
نبشتن یکی نه که نزدیک سی
چه رومی ، چه نازی و چه پارسی
چه سغدی ، چه چینی و چه پهلوی
ز هر گونه کان همی بشنوی
جمشید که پس از طهمورث شاه شد سلاح جنگ اختراع می کند وی به مردم پشم ریسی و پارچه بافی ، زراعت و پیشه های گوناگون دیگر می آموزد ، برای آنان حمام می سازد و خانه ساختن را به آنان می آموزد و برای خود کاخی بر می آورد. خلاصه اینکه وی قواعد و اصول عادی زندگی را از همسایگان خود ایلامیان و ماننایان می آموزد و به قوم خود یاد می دهد.
اگر آثاری که تاکنون از حفاری های باستان شناسی بدست آمده ، مثلا آثار فلزی در منطقه خوزستان متعلق به هزاره هشتم ق.م است ، آثار متعلق به ماد مرکزی مربوط به هزاره ششم ق.م بوده و شهر همدان نیز به لحاظ قدمت دومین شهر ایران ، پس از شوش می باشد. بدیهی است اجتماعی که با فلز آشنا بوده و از آن بهره مند می شده طی چند هزاره پیش از آن از سنگ و سفال استفاده می نموده است. عزت الله نگهبان درباره اشیاء فلزی بدست آمده از قلمرو ماد مرکزی ، از جمله دشت قزوین چنین می نویسد:
« نمونه اولیه و ابتدایی مته های فلزی که ساختمان آنها از یک تکه بسیار کوچک مس طبیعی که از سنگ مس مستخرج بوسیله چکش کاری و کوبیدن بدست آمده و در انتهای استخوان پای پرندگان کارگذارده شده است و در حفاری تپه زاغه در دشت قزوین در فلات ایران بدست آمده و متعلق به اواخر هزاره ششم پیش از میلاد مسیح میباشد از شاهکارهای صنعتی این اجتماع بوده و دلیل واضحی بر پیشرفت این تمدن در زمینه صنایع در این دورانهای باستانی میباشد.
مدارک و آثار استخراج فلز به وسیله سنگ فلز و ذوب فلز در ضمن حفاری تل ابلیس که در نزدیک کرمان واقع شده است و قدمت آن به اواخر هزاره پنجم پیش از میلاد میرسد بدست آمده است. همچنین در ضمن حفاری تپه قبرستان در دشت قزوین در 2 کیلومتری تپه زاغه نیز آثار و مدارک استخراج فلز که شامل بوته ذوب و قالب های مختلف بود مربوط به نیمه دوم هزاره پنجم پیش از میلاد بدست آمده».
نگهبان ، عزت الله ، ظروف فلزی مارلیک ، ص23
زبان ، ادبیات و خط ماننایان
گرچه هنوز از خط رسمی ماننایان در آن عهد مدرکی در دست نیست مع هذا شکی نیست که خط آنان نوعی خط میخی مخصوص و شاید همان خط ایلامی بوده است ، چرا که خط رایج در میان همه اقوام پیوندی زبان آن عهد خط میخی بود. ( سارگون دوم در گزارش سال 714 ق.م می گوید:
” پادشاه ماننا سنگ یادبود خود را وقف او کرده است. این سنگ یابود هنوز بدست نیامده لیکن در میخی بودن خط و ماننایی بودن زبان این نبشته تردیدی نمی توان داشت.”
گفتیم که زبان ماننایان جزو گروه زبانهای پیوندی بوده و با زبان هوریان ، گوتیان ، لولوبیان و کاسیان و ایلامیان ، هم ریشه بوده و قرابت بسیار با آنها داشت.
ابن اثیر( 1234 – 1160 م ) یکی از مورخان نامی دوران اسلامی است که در دوران جنگ های صلیبی زیسته و تاریخ اتابکان موصل را به نام اولوالابصار به رشته تحریر در آورده است. وی در اثر معروف خود بنام ” الکامل فی التاریخ ” ضمن بحث از دوران حضرت موسی علیه السلام می نویسد:
« رائش بن قیس بن صیفی بن سبا ” پادشاه یمن در زمان منوچهر ( پادشاه فارس ) سوارانی فرستاد که در میان آنها مردی بود بنام شمربن عطاف. وی وارد آذربایجان گردید و با ترک ها نبرد نمود. در نتیجه ، ترک ها مغلوب شدند و عطاف کیفیت مسیر را بر دو سنگ نوشت و آن سنگ در آذربایجان معروف بوده است. منوچهر پادشاه در زمان موسی علیه السلام بوده است. بعد از یمانی ها ” اسعد بن کرب ” معروف به ” تبع ” وارد آذربایجان شد. اسم تبع ” ذوالاذعاربن ذی المنار رائش ” است و آن هم با ترکان مقاتله نموده و ترکان را شکست داده و به یمن مراجعت نموده است. پس از بازگشت یمنی ها ، آذربایجان مدت درازی در تحت سیطره ترک ها باقی ماند تا اینکه کی خسرو و افراسیاب (پادشاه ترک) با هم جنگ نمودند…»
از عبارات ابن اثیر بوضوح ملاحظه می گردد که در زمان حضرت موسی علیه السلام یعنی سده سیزدهم قبل از میلاد و پس از آن در دوران اعتلای دولت های ماننا و ماد در قلمرو آذربایجان کنونی ترکان سکونت داشته و تمدنی بر آورده بودند. بدون تردید مقصود ابن اثیر از ترکان ، نیاکان آن روزی ترکان در آذربایجان یعنی ماننایان بوده است.
در بحث از زبان اقوام آسیانیک ، به زبان ماننایی نیز اشاره کرده ایم در اینجا به ذکر نمونه هایی که حاکی از هم ریشگی زبان ماننایی با زبان ترکی آذربایجانی معاصر است می پردازیم.
1- بسان زبان سومری ، در زبان ماننایی نیز ” پدر ” را ” آدا ” ( آتا ) می خواندند. حتی امروز نیز در برخی از روستاهای آذربایجان بجای ” آتا ” واژه ” آدا ” بکار می رود.
2- کلمه ” خان ” در زبان ماننایی به همان معنایی که این واژه امروز در ترکی آذری دارد بکار می رفت بعنوان مثال می توانیم به نام ” شوما خان ” اشاره کنیم. این کلمه در میان ایلامیان نیز به همین معنی بکار رفته است.
3- پسوند ” تاش ” در زبان ماننایی به همان صورتی که در زبان های معاصر و باستان ترکی وجود داشت در ترکیب اسامی خاص بکار رفته است مانند:
الف- شیموت وارتاش
ب- لی لاایرتاش
ج- اون تاش قال
د- باتاش
4- نام آتیلا که نامی شناخته در زبانهای ترکی است در میان ماننایان نیز وجود داشته است. چنانکه در نام ” هورپ آتیلا ” ملاحظه میشود.
5- در زبان ماننایی همچون زبان ترکی آذری معاصر واژه ” اوچ ” ( سه ) به صورت ” اوش ” و واژه ” قایا ” ( تخته سنگ ) بکار می رفت ، چنانکه در نام ” اوش قایا ” ( نام قدیمی اسکوی کنونی ) ملاحظه می گردد.
6- کلمه ” آت ” – گرچه نمیتوان معنی دقیق آنرا روشن ساخت – در ترکیب برخی واژه های قدیم ماننایی بچشم می خورد مانند اسامی:
– آت تارکیت تا
– آت کال شو
– آت کال سو
رئیس نیا ، پیشین ، ص 236
پیشتر در خصوص موسیقی ماننایان گفتیم که ساز و طرز نواختن آن در میان ماننایان کاملا به همان گونه ای بود که در میان ترکان است در اینکه خنیاگران ماننایی به همراه نواختن ساز نغمه سازی نموده و اشعاری را نیز ترنم می کرده اند تردیدی وجود ندارد.
شعر و موسیقی از دیر باز لازم و ملزوم یکدیگر بوده اند. به یقین این خنیاگران ماننایی در آن دوران یعنی سده های دهم تا هشتم ق.م هنگام نواختن از اشعار توده مردم یعنی بایاتی بهره می جستند ، چرا که این نوع شعر در آن دوران در فولکلور ترکان رواج بسیار داشت. بایاتی ها و آغی های ( مرائی ) سروده شده در سوگ آلپ ارتونقا ( افراسیاب که در سده های 7-8 ق.م می زیسته ) که تا امروز باقی مانده ، موید همین واقعیت است. دیوان لغات الترک ، عربی ، آنکارا 1941 ، ص33
ساختار دولتی و اجتماعی
فرهنگ ماننا – مادی و اورارتویی به دلیل همسایگی و منشاء واحد قومی این اقوام ، همسانی بسیاری با یکدیگر داشت. آثار تاریخی مکشوفه مربوطه به تمدن ماننا – ماد در زیویه ، حسنلو و گؤی تپه بوضوح مؤید این موضوع است ، چرا که این آثار تقریبا همانند آثار اورارتویی است. از سوی دیگر بدلیل خویشاوندی و وحدت نژادی ماننایان ، گوتیان و لولوبیان با کاسیان و ایلامیان ، بدون تردید فرهنگ آنان در فرهنگ ماننا – مادی تاثیر گذارده است. مجموع این پیوندها و قرابت ها در ساختار دولتی و مناسبات تولیدی و اجتماعی ماننایان تاثیر نهاده است.
در میان این اقوام من جمله در جامعه ماننایی نظام برده داری وجود نداشته ، چرا که این سیستم دارای زمینه و ریشه های اجتماعی و اقتصادی در میان این اقوام نبوده است. در میان ماننایان از دو سه هزار سال پیش از میلاد نظام اداری طایفه ای ، ساختار ایلی و پیشوای ایل وجود داشت که این سیستم بمرور زمان تبدیل به پادشاهی شده ، با اتحاد پادشاهی های کوچک ، نظام پادشاهی از قرن هفتم ق.م موروثی گشته است.
لیکن در عین حال در میان ماننایان – مادها شورای شیوخ که از مظاهر سنن ایلی کهن بود وجود داشت که قدرت پادشاه را محدود ساخته ، مانع دیکتاتوری و استبداد وی می شد و حتی در مواقع لزوم اختیارات او را سلب و به دیگری تفویض می نمود. اعضای این شورا از میان اعیان و اشراف ، شخصیت های مختلف ،رؤسای محلی ، نزدیکان شاه و فرمانروایان ایلات و ولایات انتخاب می شدند و به همین دلیل نیز این شورا بیشتر در راستای منافع طبقات فرازین عمل نموده و بتدریج ، نفوذ آن تحت الشعاع اقتدار پادشاه قرار گرفته و از میان رفت.
سرزمین ماننا به ایالات و ولایات چندی تقسیم می شد. مبنای این تقسیم بندی اتحادیه های قومی و قبیله ای و ساختار طایفه ای بود. بعبارت صحیح تر مبنای این تقسیم بندی طوایف بودند. امرای ایالات و ولایات و رؤسای طوایف ، تابع و خراجگزار مرکز ، لیکن در عین حال به نوعی خود مختار و در امور داخلی خویش دارای آزادی عمل بودند.
دولت ماننا
سده های دهم تا هشتم پیش از میلاد دولت ماننا در اصل یکی از وارثان اقوام گوتی ، لولوبی ، هوری و بطور کلی اقوام و قبائلی است که در هزاره های پیش از میلاد در اراضی آذربایجان – همدان اسکان داشتند. بنظر می رسد که کلمه ” ماننا ” نیز با نام طایفه ای که در دوران مذکور در حوزه دریاچه ارومیه سکونت داشته مربوط بوده است.
در منابع کهن آشوری و یهودی به نام های ” موننا ” ، ” ماننا ” بر میخوریم. حتی در کتاب ارمیای نبی از کشور ” منی ” نام برده شده است.
بنظر پژوهشگران تاریخ باستان این اسامی در واقع اشاره به همان سرزمین ماننا میباشند. با توجه به این واقعیات تاریخی است که تاریخ پژوهان ، دوران آغازین تشکل قوم ماننا را اواخر هزاره سوم و اوایل هزاره دوم پیش از میلاد می دانند. ا.ن.قلی یف در اثر خویش بنام ” تاریخ آذربایجان ” می نویسد:
« اتحاد قبایل ماننایی در اوایل سده 19 پیش از میلاد موجب شد تا این قبایل دولت بزرگی پدید آوردند.»
این نظر قلی یف مبالغه آمیز نیست چرا که حملات هر از گاهی بابلیان ، اکدیان ، کاسیان و ایلامیان به سرزمین گوتیان و لولوبیان در دوران مذکور و حتی بسیار پیش از آن ، اقوام اخیرالذکر را به سوی اتحاد کشانده و بدون تردید در نتیجه این فشارها ، اتحادیه های کوچک محلی بوجود آمده که زمینه ساز اتحادیه های بعدی طوایف ماننا و ماد گشته اند.
ا.م.دیاکونوف در خصوص حدود و مرزهای دولت ماننا چنین می گوید:
« قلع و قمع ” ساردوری دوم ” که بدست لشکریان ” تیگلت پیلسر سوم ” صورت گرفت به ناگهان «ماننا» را دراس سرزمین آذربایجان ایران قرار داد. پادشاهی که در آن زمان در ماننا فرمان می راند ( نمی دانیم که آیا او همان ایرانزو که در حدود سنه 718 قبل از میلاد در گذشته بوده است یا نه ) جربزه و جدیت نشان داده از وضعی که پیش امده بود استفاده کرد و در نتیجه در دهه سوم و دوم قرن هشتم قبل از میلاد کشور ماننا و نواحی تابع آن ، به هر تقدیر تمام خطه جنوبی دریاچه ارومیه را لااقل تا خط مستقیم المیاه بین ارومیه و ارس و شاید نواحی دیگری را هم شامل بود. مرزهای شمال شرقی و بویژه شمالی و شمال غربی ماننا برای ما روشن نیست. بدیگر سخن اراضی ماننا و نواحی تابع آن به تقریب با آنچه در آینده ماد آتروپاتن نامیده شد و آذربایجان کنونی ایران قابل انطباق است.» ا ، م ، دیاکونوف ، پیشین ، ص 165
بنابراین حملات خارجی وجود حکومتی واحد را ضروری می ساخت و از دیگر سو پیدایش نظام طبقاتی ، تاسیس دولتی نیرومند و متمرکز را در شاهک نشین ها و امارات کوچک ناگزیر می کرد. بی شک ماننایان ، گوتیان و لولوبیان قرن های متمادی به طور مستقیم و غیرمستقیم مناسباتی با اورارتوئیان ، بابلیان و ایلامیان که به لحاظ اقتصادی و علمی پیشرفته و دارای منشاء قومی واحد و قرابت زبانی با اقوام گروه نخست بودند ، داشتند.
بخصوص که حاکمیت 91 ساله گوتیان در بابل بی تردید در جامعه گوتی ، لولوبی و ماننا تاثیری مثبت گذارده بود. همه این عوامل از میان اجتماعاتی که مهیای تشکیل دولت واحد می شدند ، ماننا را جلو انداخت. دلیل آن نیز مسلما هم نزدیکی به اوراتوئیان و هم قرار داشتن هر چه بیشتر آنان در معرض حملات اورارتوئیان و آشوریان بوده است. رحیم رئیس نیا این موضوع را چنین تصویر نموده است:
« … زمینه عینی و ذهنی برای پیدایش دولت که نطفه اش در بطن اتحادیه طوایف بسته شده بود در اراضی اطراف دریاچه ارومیه فراهم آمد و ماننا که یکی از سازمانهای حکومتی لولوبی – گوتی بود ، بر اعضای دیگر اتحادیه و اتحادیه های دیگر فایق آمد و سازمانهای دولتی فراگیر پدید آمده نام ماننا یافت». رئیس نیا ، رحیم ، پیشین ، ص 197
این اتحاد محصول لشکرکشی های متمادی دولت های آشور و اورارتو طی سده های 9 – 10 ق . م و دوران پیش از آن به اراضی لولوبیان و کوتیان بود. و در عین حال «کشور ماننا بعدها از لحاظ فرهنگ و تمدن و اقتصاد هسته پادشاهی ماد را در قرن ششم قبل از میلاد تشکیل داد.» آذربایجان در سیر تاریخ ایران ، رئیس نیا ، ص 197
در این دوران ( قرن هشتم ق . م ) اراضی دولت ماننا هم از سوی اشغالگران خارجی و هم بدلیل عدم وجود اتحاد میان قبایل در داخل به ده ها امارت و شاهک نشین کوچک تجزیه شده بود. دیاکونوف این موضوع را چنین بیان کرده است: « در حدود سال 720 قبل از میلاد وضع سیاسی کشور بقرار زیر بود:
اقصای شمال ( آن سوی دریاچه ارومیه ) ظاهرا تحت تصرف اورارتو قرار داشت (منظور نواحی گونئی ، مرند ، قره داغ ، قره ضیاءالدین است) و به تقریب باقی سرزمین آذربایجان کنونی ایران بطور مستقیم یا غیرمستقیم تحت حکومت «ایرانزو» پادشاه ماننا بود. ولی در مرزهای آن پادشاهی متصرفات فرمانروایان نیمه مستقلی قرار داشتند که برای موجودیت ماننا خطرناک بودند.
همه آنها حاکم یا جانشین ماننا به حساب آمده و شاکنو نامیده می شدند لیکن تا حدی مستقل بودند گرچه در واقع شاهکانی تابع ماننا بودند. اینها عبارت بودند از پادشاهی «اوئیش دیش» ( تقریبا در ناحیه مراغه کنونی ) و «زیکرتو» ( تقریبا در ناحیه میانه – اردبیل کنونی ) و «آندیا» ( در بخش سفلای دره قزل اوزن – سفید رود – و سرزمین دیوک ( به احتمال قوی در بخش علیای همان دره ) اینها تابع ماننا بودند. دیگر ، در مرز آشور پادشاهی های «آلابریا» و «کاراللا» در قسمت بالای زاب کوچک و شاخه های علیای آن قرار داشتند که تا حدی تابع آشور بودند.
در نقاط جنوبی تر و شرقی تر کماکان ولایات بسیار کوچک و مستقل وجود داشتند که با ماننا یا آشور مربوط بوده و یا بالکل مستقل بودند و بیشتر آنها مشمول مفهوم سرزمین مادای یعنی اتحادیه قبایل ماد می شدند – ولی اتحادیه مزبور در آن زمان به هیچ گونه اظهار وجود نمی کرد. از میان آنها فقط پادشاهی «الی پی» ( نزدیک کرمانشاه کنونی ) به سبب مجاورت مرزهای دولت بزرگی چون عیلام تا اندازه ای ممکن بود خود را از تعرض آشور مصون بداند و به این علت نسبتا قوی و مهم به شمار می رفت». دیاکونوف ، همان ، ص 194
همه این امارات و شاهک نشین های کوچک دارای منشاء قومی واحدی بودند و زبانشان بسیار به هم نزدیک و بعضا یکی بود. بعنوان مثال زبان اهالی زیکرتو با زبان ماننایان یکی بود و یا در حد یک لهجه با آن تفاوت داشت ،از اینرو « آشوریان با هیئت فرستادگان زیکرتو بوسیله مترجمی از زبان ماننایی سخن می گفته اند.» دیاکونوف ، همان ، ص 511
قدرت یافتن ماننا برای این شاهکان و امرای کوچک خطرناک بود زیرا با موقعیت و منافع شخصی آنان تعارض داشت.
لیکن استقلال این شاهکان کوچک نیز به زیان کشور و مردم و با روند پیشرفت و تکامل جامعه در تضاد بود. در این دوره دولت ماننا نسبت به دولت های دیگر منطقه یعنی آشور ، اورارتو و ایلام ضعیف بود و شاهک نشین های کوچک آن ، گاه به این و گاه به آن دولت متمایل می شدند و از اینرو سیاست دولت های نیرومند در قبال ماننا متغیر بود. در نتیجه دولت ماننا نیز از نظر سیاسی خط مشی ثابتی نداشت و در واقع از اختلاف میان دولت های رقیب به سود خویش استفاده می کرد. حتی گاه در مقابل یکی از آنان از دیگری تقاضای کمک و اعزام سپاه می نمود.
منابع آشوری و اورارتوئی نشان می دهند که دولت ماننا در آن زمان یکی از دولت های مهم منطقه بشمار میرفته و دارای تمدنی با شکوه و اقتصادی توانا بوده و زمینه های تاسیس دولت آینده ماد را به وجود آورده است. به تدریج به موازات بزرگتر و نیرومندتر شدن دولت ماننا طوایف و امارات و پادشاهی های کوچک اطراف دریاچه ارومیه و دیگر نواحی آذربایجان برخی به میل خود و برخی به اجبار به اتحادیه ماننا پیوستند.
اهالی این امیر نشین های کوچک که به اتحادیه پیوسته بودند از آنجا که یا از ساکنان محلی و یا از طوایف برآمده از آسیای میانه در ادوار مختلف بودند ، همه و یا قریب به اتفاق آنان التصاقی زبان و به لحاظ نژادی دارای قرابت با یکدیگر بودند. به همین دلیل نیز اسناد موجود نشان می دهند که از هزار سال پیش از میلاد تا قرن هفتم ق . م در آذربایجان ایران ، نواحی شرقی کردستان امروزی ، یعنی ناحیه ای که دولت ماننا در آن فراروئیده بود ، اهالی به زبان لولوبی و گوتی تکلم می کردند.
ا ، م ، دیاکونوف در این باره می نویسد: « زبان نواحی کنونی آذربایجان و کردستان ایران از قرن نهم تا هفتم قبل از میلاد غیرایرانی بوده و ساکنان آن نقاط به زبان های لولوبی و گوتی و مانند آن تکلم می کردند». ا ، م ، دیاکونوف ، پیشین ، ص 146
به عبارت دیگر اگر چه به لهجه های مختلف سخن می گفتند ، لیکن زبانشان التصاقی بود و با یکدیگر قرابت داشت.
منابع بررسی تاریخ ماننا
یکی از منابع اساسی در بررسی تمدن ماننا کتیبه ها و نوشته های متعلق به دولت های باستان منطقه و دومین منبع مهم در این بررسی ، آثار بدست آمده از قلمرو دولت مانناست.
” برای نشان دادن میزان پیشرفت تمدن ماننایی از میان گنجینه های زیویه ، حسنلو و مجید تپه که در اراضی آذربایجان کشف شده اند تنها در خصوص آثار بدست آمده از تپه حسنلو به اجمال سخن خواهیم راند .
لازم به ذکر است مولف در صفحه 162 کتاب تذکر داده است که اطلاعات و اشکال مربوط به تپه های باستانی آذربایجان را از کتاب « آذربایجان در سیر تاریخ ایران » تالیف رحیم رئیس نیا ، اخذ نموده است. ”
تپه حسنلو
تپه باستانی حسنلو در 12 کیلومتری جنوب غربی دریاچه ارومیه و 9 کیلومتری شمال شرقی نقده قرار دارد و به مناسبت نام دهکده مجاورش ، حسنلو نام گرفته است.
ارتفاع این تپه در حدود 20 متر از بستر رودخانه گدار – که در پای آن جاری است – و قطر آن در حدود 250 تا 280 متر است.
چند تپه باستانی دیگر هم که ارتفاع آن ها از 15 متر تجاوز نمی کند ، در اطراف این تپه که بزرگ تر از آن ها می باشد ، پراکنده اند.
حدس زده اند که تپه بزرگ ، مرکز و محل دژ شهری که نامش دانسته نیست بوده و بر تپه های اطراف مردم سکونت داشته اند که هنگام جنگ و حمله دشمن به داخل دژ که احتمالا مراکز مذهبی شهر را در بر می گرفته و جای سکونت ارباب یا رئیس محلی و نیز روحانیون مذهبی بوده ، پناه می برده اند.
از سال 1313 شمسی هیات های باستان شناسی غیر ایرانی و ایرانی در این تپه دست به کاوش های تجاری علمی زده اند و آثار با ارزش مختلفی را از زیر خاک به در آورده اند. از سال 1344 یک هیات مشترک ایران و آمریکا به ریاست رابرت دایسون در این تپه به حفاری پرداخت.
هیات مزبور این تپه را دارای 10 دوره متمایز سکونت دانسته است. به نظر دایسون تاریخ تقریبی سکونت دوره اول به حدود هزاره هشتم ق.م و دوره چهارم به 1300 تا 800 ق.م می رسد.
در طرف غربی حیاط در حدود 15 باب اتاق بزرگ و کوچک وجود داشته و جام زرین معروف حسنلو در یکی از اتاق های همین قسمت کشف گردیده است.
در یکی از اتاق های بناهای شمالی حیاط استخوان های نیمه سوخته 11 اسکلت در هم و بر هم مرد و زن و کودک کشف گردیده است. از قرار معلوم در اینجا آتش سوزیی رخ داده است.
محققان بر اساس عمرسنجی کربن 14 زمان این آتش سوزی را بین سالهای 815 تا 790 ق.م دانسته اند. این سالها مصادف با دوران اشپوئینی و مئنوا شاهان اورارتو بوده است.
از این رو نیز گمان میرود که آتش سوزی از سوی اورارتوئیان یا آشوریان پدید آمده باشد.
در جریان کاوشهای تپه حسنلو ، اشیای استخوانی ، سنگی ، سفالی و شیشه ای و فلزی گوناگونی کشف شده که در موزه های ایران باستان و آذربایجان و آمریکا نگهداری می شوند. برخی از مجسمه ها و گردن بندهای سفالی بدست آمده از حسنلو ساده و برخی دیگر لعاب دار هستند.
ظروف ساده ساخته شده از گل سیاه مایل به خاکستری و گل قرمز رنگ که در ساختن آنها از چرخ کوزه گری استفاده شده و دارای تزئینات و نقوشی برجسته یا کنده شده هستند به اواسط هزاره دوم ق.م تعلق دارند
در حالی که ظروف سفالی رنگی ساخته شده از گل قرمز و زرد که با دو رنگ قرمز تیره و سیاه به اشکال هندسی رنگ آمیزی گشته اند ، در ادوار بعدی ساخته شده اند.
در حفاری های حسنلو اشیایی که از فلزاتی چون مفرغ ، نقره ، طلا و آهن ساخته شده اند ، به دست آمده است.
چند مجسمه شیر بدست آمده از کاوش های حسنلو که از مفرغ ساخته شده شبیه شیرهای برنزی لرستان هستند.
در میان اشیاء گوناگون بدست آمده از حسنلو ساغر نقره ای یافته شده در مرداد سال 1337 بیشتر از همه شایان توجه است.
ارتفاع این ساغر 17/5 ، قطر دهانه اش 10 و قطر پایه آن 6/8 سانتی متر است.
و دیواره خارجی آن مزین به دو ردیف نقوش برجسته طلاکاری است که ضمن آنها صحنه های پیکار جنگ جویان پیاده و ارابه سوار که حیواناتی مانند گاو ، اسب و شیر را به پیش می رانند به شکلی که گویی با آنها پیکار می کنند ، مشاهده می شود.
در حفاری های حسنلو گوشواره های خوشه ای ، دست بندها ، گردن بندها ، پیشانی بندها ، دگمه ها ، … و نیز یک جام بی بدیل بدست آمده است.
این جام از لایه چهارم سکونت حسنلو که به عصر ماننایی تعلق دارد کشف شده است.
بلندای این جام 21 ، محیط دهانه اش 60 سانتی متر و وزن آن 590 گرم است و از زر ناب می باشد. یک مجله انگلیسی در 1985 ارزش این ساغر را چنین برآورد کرده است:
« ارزش عادی ظرف مزبور معادل بیست هزار لیره تعیین گشته است ، لیکن اهمیت هنری و تاریخی آن بس فزون تر و بالاتر از این ارقام می باشد.»
آذربایجان در سیر تاریخ ایران ، رئیس نیا ، رحیم
سید محمد تقی مصطفوی که ( به هنگام کشف جام ) مدیر کل اداره کل باستان شناسی بوده درباره این جام چنین می نویسد:
« نه تنها در تاریخ باستان شناسی ایران این کشف بی سابقه و از لحاظ تاریخ ایران دارای اهمیت فوق العاده است
بلکه از لحاظ کاوش های علمی دنیا هم یکی از مهم ترین اکتشافات علمی و از نادرترین آثار تاریخی و مذهبی و هنری دنیای قدیم به شمار می رود.»
رئیس نیا رحیم ، همانجا
این ساغر طلایی که از شاهکارهای بی بدیل تاریخ آذربایجان و دارای شهرتی جهانی است موجب حیرت محققان جهان شده و درباره آن توصیفات ارزشمند گوناگونی به عمل آمده است.
رابرت دایسون محقق آمریکایی که خود مستقیما در جریان کشف این جام حضور داشته ، چگونگی کشف آن را برای گزارشگر مجله لایف و خانم پرادا چنین تشریح نموده است:
« سه ماه بعد از خاک برداری در تپه و هویدا شدن قسمت عمده کاخ درون دژ ، غروب یک روز پنجشنبه ، یکی از کارگران حفاری ( امام قلی محمدی ) به استخوان های دست مردی با اسلحه او برخورد می کند و موضوع به سرپرست هیات گزارش می شود.
دایسون با دونفر از همکاران خویش شروع به پاک کردن گل و لای اطراف استخوان ها میکند و ناگهان خطی از طلا ظاهر میشود.
کاوشگران ابتدا گمان می برند که یک النگو پیدا کرده اند و با هیجان زدکی به کار خود ادامه می دهند و تیغه باریک طلا بزرگ تر و پهن تر می شود تا جای منقش نمایان می گردد.
جام به آهستگی از میان استخوان های دستی که نزدیک به سه هزار سال آن را نگه داشته بود بیرون کشیده می شود.
جام در آمده از زیر خاک ، بعد از سه هزاره در زیر واپسین پرتوهای آفتاب در حال غروب برقی رازناک می زند و بعد از شسته شدن ، در جشنی که افراد هیات به میمنت این کشف بزرگ ترتیب داده بودند ،
دست به دست انسان هایی که در پرتو چراغ دانش و تجربه به نوک کلنگ راز شکاف ، « افسانه گذشت جهان گذشته را از یاد فراموشی سیاه بیرون می کشیدند» گردید و آن محفل را شادی و شور و روشنی بخشید.
جام بعد از آنکه مدتی به عنوان امانت در بانک ملی ارومیه نگهداری شد ، به موزه ایران باستان انتقال یافت.»
رئیس نیا ، همان ، ج 1 ، ص228
این جام طلایی همراه با بقایای اجساد سه سرباز در زیر آوارهای یک اتاق حریق زده یافته شده است.
قراین حکایت از آن دارد که سربازان با آتش گرفتن اتاق وارد آن شده ، و در حالی که می خواسته اند جام مزبور را از آنجا خارج سازند سقف فرو ریخته و آنان در زیر آوار مانده اند.
این سربازان که محتملا از مدافعان دژ بوده اند با زنده به گور شدن خویش در میان شعله های حریق ، نمونه ای از هنر بی مانند و تاریخ پرشکوه آذربایجان را با خود محفوظ داشته اند
تا سه هزار سال بعد به جهان نشان دهند که ملت آذربایجان پس از ایلامیان ، کهن ترین ساکنان ایران و دارای فرهنگ و هنر و صنعتی بی بدلیل بوده است.
مجله آمریکایی ” لایف ” صحنه اخیر را به شکلی زیبا چنین تصویر نموده است:
« در حدود 800 سال پیش از میلاد ، قلعه را ( در اراضی آذربایجان ) محاصره کردند و آن را آتش زدند
سه نفر از مدافعین قلعه با شمشیر ها و گرز های آخته در طبقه فوقانی قلعه به هر سو روی آورده ، در حال نومیدی تلاش می کردند تا کاسه طلایی را که ظاهرا میراث موطنشان بود ، از دست اندازی دشمن مصون دارند.
بنای کاخ فرو ریخت و این سه سرباز مدافع در زیر آوار مشتعل مدفون ماندند و با مرگ خود ماموریت خویش را به نحو اکمل انجام دادند.
زیرا هم خودشان و هم کاسه طلا از نظر پنهان شدند ، تا متدرجا قلعه فرو ریخته و متروک در زیر خاک و شن های بادآور محو گردیده و هنگامی که در تابستان گذشته این صحنه از زیر خاک نمایان گشت
جنگجویان مزبور که به صورت اسکلت در آمده بودند ، در کنار سلاح خویش خفته و یکی از آنان هنوز ظرف نفیس مورد علاقه خود را در بازوی استخوانی خویش گرفته بود.»
رئیس نیا ، رحیم ، پیشین ، ص 229
درباره نقوش متنوع این جام نظرهای گوناگونی ابراز شده است که برخی از این نظریات محصول تعصب بوده و ناصواب می نماید.
از آن جمله است که مدعی است نقش های این جام با الهام از داستان های کهن فارسی پدید آمده اند چرا که اینزمان ، تنها صد سال از حضور پارسیان در فلات ایران سپری شده بود
و سکونت گاه آنان اراضی ماننایان ، گوتیان ، لولوبیان ،هوریان و اوراتوئیان بسیار دور بود و برای نشر داستان های پارسیان در میان اهالی محلی قرن ها زمان لازم بود و مهمتر اینکه در این سده ها اغلب پارسیانی که در استان فارس کنونی مستقر بودند کوچرو و تابع ایلامیان بوده و عناصر اولیه تمدن را از آنان آموخته اند. بنابراین تظریه فوق محصول تعصب بوده و با واقعیات تاریخی در تضاد می باشد.
برخلاف این محققان ، پژوهشگرانی چون ” ایدات پرادا ” نقش های این جام را ملهم از یک داستان هوریانی به نام کوماربی می داند.
هوریان نزدیک ترین همسایه غربی ماننایان بودند و این اقوام بلحاظ قومی و زبانی و شرایط زیستی بسیار با یک دیگر قرابت داشتند
و بدون تردید فولکلور و ادبیات شفاهی آنان نیز بهم نزدیک بوده و از افسانه ها و داستان های حماسی یکدیگر آگاهی داشتند و شاید حتی عناصر مزبور میان آنها مشترک بود. علاوه بر این اعتقادات دینی آنان نیز یکسان بود.
سعید نفیسی درباره این جام نظری به غایت زیبا و صحیح دارد. وی می نویسد:
« اهمیت فوق العاده ای که این کاسه زرین حسنلو دارد که از یک سو جزئیات تمدن مردم ماننا را می رساند و از سوی دیگر نفوذی که تمدن ماننا در تمدن هخامنشی و مخصوصا سنگ تراشی های تخت جمشید دارد ، کاملا آشکار است.
از طرف دیگر برخی از نقوش کاسه حسنلو با نقش های کاسه زرینی که در 1315 در کلاردشت بدست آمده ، شباهت فراوان دارد و پیداست که تمدن ماننا از سوی شرق تا خاک مازندران هم رفته است
و کاسه زرین کلاردشت را از قرن دوازدهم تا قرن هشتم پیش از میلاد دانسته اند.»
رئیس نیا ، همانجا
س.م.ت مصطوی نیز با عباراتی که در واقع به نوعی مؤید نظر نفیسی است چنین می نویسد:
« تاریخ ظروف حسنلو قریب به سه قرن جلوتر از آثار تخت جمشید است.
بدین جهت باید گفت که در نقوش و هنرهای عهد هخامنشی از آثار هنری آذربایجان غربی هم به خوبی اقتباس و استفاده نموده اند.»
رئیس نیا ، همانجا
اصولا نیازی به مقایسه هنر و تکنولوژی بکار رفته در آثار بدست آمده از زیویه با هنر و تکنیک بکار رفته در آثار تپه حسنلو وجود ندارد.
چرا که هر دو این گنجینه ها به قوم و دوره ای واحد تعلق دارد.
یکی از کشف های حسنلو ، کشف گوری است که در آن علاوه بر استخوان های مرده ، استخوان های سه اسب نیز وجود دارد.
بدون تردید این اسب ها متعلق به شخص وفات یافته بوده که هنگام تدفین وی اسبها را نیز قربانی کرده و به خاک سپرده اند لیکن چون قبر جای زیادتر نبوده ، نتوانسته اند گردونه را نیز در خاک نهند.
شایان توجه است که تدفین اسب به همراه مرده در میان سکایان معمول بوده است . از این رو می توان گفت که این گور متغلق به سکایان است.
همچنین ( تزئینات ) مربوط به زین و برگ اسبها نیز مؤید تعلق این گور به سکایان است. در این گور در کنار مرده لوحه ای بدست آمده است که در آن نقش سرآهو منقوش است و این یکی از علائم مخصوص سکایان ( ایشگوز ) بود.
بنابراین به یقین می توان گفت که گور مزبور متعلق به سکایان است.
تعلق این قبر به سکایان مؤید این موضوع است که طوایف ایشگوزی ( سکایی ) از سده هشتم و نهم ق.م از طریق گذرگاه قفقاز به آذربایجان وارد شده اند.
لیکن در تاریخ تنها از سده هفتم قبل از میلاد با ورود به عرصه سیاست شناخته شده اند.
بنابراین تشکیل دولت از سوی سکایات در اراضی آذربایجان دارای زمینه های اجتماعی چند صد ساله بوده بدین معنی که آنان از چندین سده پیش از تشکیل دولتشان در آذربایجان شمالی و جنوبی با اهالی محلی در هم جوشیده ، به خلقی یکپارچه و دارای زبانی واحد تبدیل شده بودند.
منبع : تاریخ دیرین ترکان ایران ، نویسنده: پروفسور محمدتقی زهتابی ، انتشارات: اختر ، سال نشر: ۱۳۸۱
مطالب جالب
بزرگترین شکست قاجار در اشغال قلعه ایروان از سوی روس ها
صفحه برنزی با تصاویر اساطیری ، شمال غرب ایران – دوره ماننا/کاسیت
پلاک برنزی با نقش جنگجوی تورک و تصاویر اساطیری