محمدرضا عبدالامير انصاري
ترجمه احمد اميري شادمهري
اسلم بن عمرو كیست؟
نام: اسلم [1] و در بيشتر مآخذ به صراحت نام وي ذكر نشده، بلكه او را غلام ناميدهاند. [2] .نام پدر: عمرو [3] .نژاد: ترك [4] ، او از تركان ديلم نزديك قزوين بود. [5] .شغل: او نزد امام حسين عليه السلام به كتابت مشغول بود و در برخي از موارد كه حضرت نياز داشت او را كاتب خود قرار ميداد. [6] .
اسلم و امام حسين علیه السلام
روزي اسلم در شدت گرما نشسته بود وبا قلم ني خود نخستين حرف را [به جاي كاغذ] بر روي شنهاي تافته از گرما مينوشت، با پيوستن حروف به يكديگر و وزش نسيم باد وصبا، هالهاي [از افكار و رؤياها] بر فراز آسمان دنياي تباه شدهاش پديد آمده بود ناگهان فرياد اربابش او را هراسان كرد روح آزرده و رنجورش تنها با وزش دوبارهي نسيم آزادي مسرور ميشد و تألمات دروني اش التيام مي يافت.
او ديگر برده اي نبود كه كالاي خريداري شده مولايش را به دوش كشد، بلكه كاتبي بود قلم از بند رسته، لذا [زماني كه متوجه شد مولايش آهنگ فروش وي كرده] از خداي سبحان خواست نصيب اربابي شريف وبزرگوار شود تا درسايه او از آزادي بهرهمتد شود وچنين خواستهاي جز نزد امام حسين عليه السلام برآورده نميشد.
روزي امام حسين عليه السلام او را در سال پنجاه خريد، روزي سرورانگيز و شاديآفرين براي اسلم بود و حضرت وي را پس از وفات برادرش امام حسن عليه السلام خريداري كرد. [7]
آن روز اسلم در حالي كه قلبش مملو از شادي بود، با تواضع در مقابل مولايش امام حسين عليه السلام ايستاد و گفت: من غلامي ترك زبانم و زبان عرب [8] و خطاطي [9] را بخوبي ميدانم، انشاءالله مرا مطيع دستورات خود خواهي يافت.امام عليه السلام با تبسم به او نگاه كرد و فرمود: «من تو را كاتب خود در برخي از امور مورد نيازم قرار دادم». [10]
و در آن لحظه بود كه خود را سر فراز يافت، و شكوفههاي تازهاي از اميد كه تا آن زمان برايش سابقه نداشت، در دلش جوانه زد.روزها سپري ميشد و شب هنگام كه سكوت و آرامش همه جا را فرا ميگرفت و علي بن الحسين عليه السلام فرزند مولا و سرورش، قرآن را با ترتيل تلاوت مي كرد، اسلم با علاقه وشوق بسيار به آن گوش ميداد، و روز به روز خاشعتر ميشد و با فهم معاني آيات، وابستگي روحي بيشتري به قرآن پيدا ميكرد و بازتاب فهم قرآني از دهانش شنيده مي شد.
چون امام حسين عليه السلام اسلم را علاقمندي به قرآن و تلاوت آن يافت، او را به فرزندش امام زينالعابدين عليه السلام بخشيد. [11] و از آن زمان به بعد اسلم قاري قرآن شد، [12] و در طول نسلها به داشتن نفس پاك از او ياد ميشود.
اسلم بر در دارالاماره
دنيا با مرگ معاويه شكوفا وبا بيعت گرفتن يزيد پژمرده شد و با قيام امام حسين عليه السلام به هنگامي كه.فسق و فجور اموي بر مسند خلافت امت مستقر گشته بود بار ديگر خرسند گرديد.تنها هدفي كه يزيد داشت بيعت گرفتن از گروهي بود كه به درخواست معاويه براي بيعت با فرزندش يزيد پاسخ مثبت نداده واز آن خودداري كردند.
از اينرو در نامه اي به كارگزار خود در مدينه وليد بن عتبه چنين نوشت: «با كمال شدت و بدون پروا، حسين و عبدالله بن عمرو عبدالله بن زبير را احضار كن و از آنها بخواه تا با من بيعت كنند، از پاي منشين و دست از شدت عمل برمدار تا اين كه آنها را وادار به بيعت كني، والسلام» [13] .
وليد نگران آن بود كه به هنگام بيعت گرفتن از اين افراد، آشوبي پديد آيد، لذا، سراغ مروان فرستاد تا دراين باره با وي مشورت كند. مروان بگيري، و براي اين منظور همين الآن آن دو را احضار كن، اگر بيعت كردند، فبها وگرنه پيش از آن كه خبر سرپيچي آنان از بيعت با يزيد منتشر شود، گردن هر دو را بزن. [14] .
و اما عبدالله بن عمر، گمان نمي كنم با يزيد بجنگد، اساسا او حكومت كردن بر مردم را دوست ندارد مگر واينكه اين امر بر خلاف ميل و ارادهاش به او واگذار شود. [15] .
وليد، عبد الله بن عمرو بن عثمان را نزد امام حسين عليه السلام و عبدالله بن زبير فرستاد و آن دو را در ساعتي كه با هيچ كس ديدار نميكرد، به حضور خويش فراخواند، فرستاده وليد به مسجد رفت و امام حسين عليه السلام و عبدالله بن زبير را در آنجا يافت و گفت: دعوت امير را اجابت كنيد زيرا شما را به حضور خواسته است، گفتند: تو برگرد، ما هم اكنون مي آييم.
سپس با يكديگر به گفتگو و مشورت پرداختند، ابن زبير از امام حسين عليه السلام پرسيد به نظر شما چه چيز باعث شده است كه در اين ساعت وليد سراغ ما فرستاده؟
امام حسين عليه السلام فرمود: حدس ميزنم معاويه مرده است و او مي خواهد پيش از انتشار اين خبر براي يزيد از ما بيعت بگيرد.
ابن زبير نيز گفت: به خدا سوگند من هم گماني جز اين ندارم، آنگاه امام حسين عليه السلام برخاست و رهسپار منزل شد و در پي فرزندان و بستگانش فرستاد و با سي مرد [مسلح] رهسپار خانه وليد شد، [16] و به آنان فرمود: شما جلو در خانه منتظر بمانيد به محض اين كه فرياد برآوردم و صدايي بلند شد، به داخل خانه يورش آوريد ولي كسي را نكشيد و آشوب بپا نكنيد و از جاي خود تكان نخوريد تا من از خانه خارج شده و به شما بپيوندم. [17] .
و گويي اسلم را [در ميان افراد مسلح امام عليه السلام] ميبيني كه سراپا گوش است و بر در دارالامارهي وليد ايستاده است تا ببيند چه خطري مولايش را تهديد مي كند تا او آن را دفع كند، او درحالي كه كاملا سكوت كرده بود، در درون خود شور و التهابي داشت و خنجر به دست منتظر اشارهي امام عليه السلام بود.
چون حسين بر وليد وارد شد، او نامهي يزيد را براي حضرت خواند و خبر مرگ معاويه را به امام عليه السلام داد و خواستار بيعت ايشان با يزيد شد، حسين عليه السلام فرمود: بيعتي را كه تو مي خواهي كسي مانند من در نهاني انجام نمي دهد، و به نظر نميرسد كه تو به اين اكتفا نمايي كه من پنهاني و دور از چشم مردم بيعت كنم.
وليد – كه خواهان مسالمت بود – گفت: برو به اميد خدا. [18] مروان رو به وليد كرد و گفت: به خدا سوگند اگر حسين بيعت نكرده از نزد تو خارج شود هرگز به چنين فرصتي دست نخواهي يافت، مگر اين كه با او بجنگي و تعداد بسياري از افراد تو و او كشته شوند پس اجازه خارج شدن به او نده تا آنكه بيعت كند يا گردنش را بزني.
همين كه حسين عليه السلام سخنان مروان را شنيد، اجازه برخاست و خطاب به وي فرمود: اي پسر زرقاء [19] آيا تو مرا خواهي كشت يا وليد؟به خدا سوگند تو دروغگو و گناهكاري، اين را گفت واز نزد وليد خارج شد.
مروان به وليد گفت: تو با نظر من مخالفت كردي [20] وليد به او گفت: واي بر تو دستور قتل حسين را به من مي دهي؟ به خدا سوگند هركس در قيامت به خاطر ريختن خون حسين عليه السلام مورد بازخواست قرار گيرد ترازوي اعمالش در پيشگاه پروردگار سبك خواهد بود. [21] .
اسلم و وداع با مدينه
اسلم بر بالاي تپه اي ايستاد و با ديدگان اشكبارش شهر مدينه را از نظر گذراند، آنجا كه زير درختان سرسبزش صداي قرآن خواندن وي طنين انداز بود، و زيبايي خطوطي كه [او بر روي شنهايش نوشته بود در واثر وزش باد] زير خاك دفن شده بود.
اسلم بر دوران عمر بر باد.رفتهاش اشك حسرت ميريخت، در لابلاي مژگان او لايه نازكي از غبار با اشك ميآميخت به اين مي انديشيد كه چگونه درسايه رحمت آل مصطفي دلش زنده شد. اسلم با چنين خاطراتي مدينه را بدرود گفت. درحالي كه با خود دفتري داشت تا داستان سفرش را در آن بنويسد.
چون شب شد و تاريكي همه جا را فرا گرفت، امام حسين عليه السلام [شب يكشنبه دو روز مانده از ماه رجب سال شصت با كاروان خود از مدينه خارج شد] خواهرانش ام كلثوم و زينب، دو فرزند برادر و برادرانش ابوبكر، و جعفر و عباس و همه افراد اهل بيت درمدينه جز برادرش محمد بن حنفيه [كه گفته شده.مريض بوده است] حضرت را همراهي كردند. [22] .
حسين عليه السلام به هنگام خروج از مدينه اين آيه را تلاوت كرد: فخرج منها خائفا يتقرب قال رب من و القوم الظالمين؛ [23] «موسي از شهر خارج شد درحالي كه ترسان بود و هر لحظه در انتظار حادثهاي، عرض كرد پروردگارا مرا از اين قوم ظالم رهائي بخش».
برخي از اعضاي خانواده امام حسين عليه السلام به ايشان پيشنهاد كردند: از راه اصلي كناره بگير ومانند ابن زبير راه خود را كج كن تا افرادي كه در جستجوي تو هستند نتوانند به شما دست يابند، حضرت فرمود: «نه به خدا سوگند، من از راه اصلي نمي گيرم تا خداوند به آنچه نزد او محبوبتر است حكم نمايد.» [24] .
گوئي اسلم را مي بيني [كه به محض شنيدن فرمايش امام عليه السلام] مي گويد:آفرين بر شجاعت مولايم حسين عليه السلام. كاروان منازل بين راه راه يكي پس از ديگري در مي نورديد. [و اسم خاطرات سفرش را كه در ده برگ خلاصه شده در دفتري كه با خود داشت مي نوشت:]
وقتي پس از وداع حسين عليه السلام با جدش پيامبر صلي الله عليه و اله كاروان آماده حركت شد محمد حنفيه نزد امام عليه السلام رفت و گفت:برادرم، تو محبوبترين و عزيزترين افراد نزد من هستي. من خيرخواهي خود را براي هيچ ك جز تو نمي اندوزم، و تو را به آن شايسته تر مي دانم، تا مي تواني از بيعت با يزيد و ورود به شهرها خودداري كن، سپس نمايندگان خود را به ميان مردم بفرست و آنان را به بيعت با خود فراخوان، اگر با توبيعت كردند خدا را بر آن سپاسگزار باش و چنانچه بر [بيعت] با كسي غير از تو اتفاق كردند با اين اقدام، خداوند از آيين و خرد تو نكاسته و جوانمردي و فضيلت تو از ميان نرفته است.
من بيمناكم كه تو به شهري وارد شوي و ميان مردم اختلاف به وجود آيد، دسته اي موافق با تو و دسته اي مخالف باشند و با يكديگر به ستيز برخيزند، و هدف نخستين نيزه ها تو باشي و در آن صورت بهترين همه اين امت به لحاظ شخصيت و از نظر پدر و مادر، خوارترين آنها و خونش بي ارزشترين خون باشد.
حسين عليه السلام به وي فرمود: برادرم، كجا بروم؟ گفت: به مكه وارد شو، اگر آنجا را محل امن و آسودهاي براي خود يافتي همان جا بمان [25] و اگر نقطهي امن ديگر خواستي، به سوي شهرهاي يمن برو، زيرا مردمش ياور جد و پدرت بودند، آنان رئوفترين و دلرحمترين مردمانند. يمن وسيعترين كشورهاست، اگر آنجا را امن وامان يافتي،، بهتر، و گرنه به شنزارها و قله كوهها پناه ببر، و از شهري به شهري ديگر وارد شود، تا ببيني كار مردم به كجا انجامد، خداوند ميان ما و گروه فاسقان داوري خواهد كرد.
حسين عليه السلام فرمود: برادر، به خدا سوگند اگر جايگاه امني هم برايم وجود نميداشت، با يزيد بيعت نميكردم [26] … سپس فرمود: برادرم تو خيرخواه بودي و مرا مورد شفقت قراردادي، اميدوارم رأي تو درست و مطابق با حق باشد. [27] .و گويي اسلم را مي بيني كه در طول سفر به نگارش خيرخواهي هاي محمد حنيفه در نخستين برگ دفترش ميپردازد و به اين سؤال مي انديشد كه اين خيرخواهي ها براي چيست؟ و صدايي كه در وادي ذهنش طنين انداز است و به او پاسخ مي دهد چون حسين عليه السلام حرمت دارد در صورتي كه به قتل برسد، حرمت اسلام از ميان خواهد رفت.
زماني كه حسين عليه السلام به قصد ورود به مكه، مدينه را ترك ميكرد. عبدالله بن مطيع به ديدار امام شتافت وگفت: فدايتان شوم، ميخواهيد كجا برويد؟
فرمود: اكنون آهنگ مكه دارم و از آنجا به بعد از خدا اميد خير دارم، عبدالله گفت: خدا براي شما خير پيش آورد و ما را فداي شما گرداند، مبادا نزديك كوفه شوي، كوفه شهر شومي است، در همين شهر بود كه پدرت كشته شد و برادرت تنها وبيياور ماند، سرور عرب تويي و از مردم حجاز هيچ كس با تو برابر نيست، مردم از هر سو يكديگر را به سوي تو خواهند راند، در مكه بمان و آن جا را ترك مكن، خويشان من فداي تو باد، به خدا سوگند اگر تو به قتل برسي، در پي آن ما را به بردگي خواهند گرفت. [28] .
طبق نقل الكامل و تاريخ طبري، و بحار و البداية و النهاية هنگامي كه حسين عليه السلام رهسپار مكه بود و به چشمهي آبي از آبهاي عرب رسيد، عبدالله بن مطيع را در آن جا يافت، او گفت: اي پسر رسول الله، تو را به خدا سوگند ميدهم بپرهيز از اين حرمت اسلام شكسته شود… اگر دشمن تو را بكشد، پس از تو به هيچ كس احترام نخواهند گذاشت، به خدا سوگند كشتن تو حرمت اسلام را ميشكند. [29] .
در روايت العقد الفريد آمده است كه گفت: به خدا سوگند، اگر تو كشته شوي پس از آن هر حرامي، حلال شمرده مي شود. [30] .در روايت سير اعلام النبلاء آمده است كه گفت: به خدا سوگند اگر تو كشته شوي ما را به نوكري و بردگي خواهند گرفت. [31] .
و اسلم را ميبيني كه گفتگوي اين ديدار را با حروفي كه ماه [براي نوشتن آنها] نور افشاني كرده و چشماني كه از انديشه او بهت زده شده در دومين برگ دفتر خاطراتش مي نويسد و مي گويد: اكنون دريافتم كه چرا اين خيرخواهي ها براي آقا و سرورم حسين عليه السلام صورت گرفت.
لحظهي ورود كاروان به مكه در شب جمعه سوم شعبان سال 60 هجري، [32] حسين عليه السلام اين آيه را تلاوت فرمود: ولما توجه تلقاء مدين قال عسي ربي ان يهديني سواء السبيل؛ [33] «و هنگامي كه (موسيعليه السلام) متوجه جانب مدين شد، گفت اميدوارم پروردگارم مرا به راه راست هدايت كند».و گفته اند در شعب علي عليه السلام منزل كردند.
اهالي مكه از حضور حسين عليه السلام درآن شهر استقبال كرده و نزد ايشان آمد و شد ميكردند. افرادي كه از ديگر نواحي به آنجا آمده بودند و براي انجام عمره در مكه حضور داشتند نيز به محضر امام عليه السلام ميرسيدند. [34] ولي ابن زبير در كنار كعبه معتكف بود و نميتوانست با وجود امام عليه السلام آنچه را در باطن داشت ابراز كند، زيرا ميدانست حسين عليه السلام شخصيتي مورد احترام است و مردم آن حضرت را بر او مقدم مي دارند. [35] .
چون به مردم كوفه خبر رسيد كه امام حسين عليه السلام از بيعت با يزيد خودداري كرده است شيعيان در خانه سليمان بن صرد گرد آمدند و او به آنان گفت: شما پيرو حسين عليه السلام و پيرو پدرش هستيد، اگر به يقين ميدانيد او را ياري كرده با دشمنانش خواهيد جنگيد، براي او نامه بنويسيد [و آمادگي خود را براي بيعت با ايشان اعلان كنيد] ولي اگر بيم آن داريد كه سستي كنيد. او را نفريبيد، شيعيان گفتند: ما با دشمنان حسين عليه السلام خواهيم جنگيد و جانمان را فدايش خواهيم كرد. [36] .
شيعيان در نامهاي به امام حسين عليه السلام نوشتند: ما را پيشوايي نيست رو به ما آر، شايد خداوند ما وشما را بر محور حق گرد آورد. نعمان [والي كوفه] در دارالامارة نشسته وما نه درنماز جمعه شركت مي كنيم و نه نماز عيد را با او ميخوانيم و اگر خبر به ما رسد كه شما به سوي ما ميآييد، او را از كوفه بيرون خواهيم كرد.در تذكرة الخواص آمده است: ما خود را وقف بر شما كردهايم و در نماز كارگزاران يزيد حضور پيدا نميكنيم، نزد ما بيا، ما حدود و يكصد هزار نفر هستيم، و اگر خود را به ما نرساني گناهكاري! [37] .
در مقتل الحسين ابن مخنف آمده است:… اي حسين، بدان كه بر لشكري مهيا شده و نهرهاييي سرشار و چشمههايي «وان وارد مي شوي و اگر [بر ديدگان ما] قدم نمينهي، فردي از دودمان خود را به سوي ما بفرست تا درميان ما مطابق حكم خدا و سنت جدت پيامبر صلي الله عليه وآله حكم كند. [38] .
در وقعة الطف و البداية و النهاية و تاريخ الامم و الملوك آمده است: باغها سرسبز شده و ميوهها رسيده و آب بندها لبريز گشته است، هر زمان خواستي بر لشكري كه برايت آماده شده وارد شو، والسلام. [39] .و بالاخره، بشتاب كه مردم در انتظار تواند و به كسي جز تو نظر ندارند، زود زود به جانب ما بيا، درود بر تو. [40] .
وقتي امام حسين عليه السلام خرجين مملو از انبوه نامههاي ارسالي مردم كوفه را مشاهده كرد، در نامهاي كه به آنان نوشت چنين مرقوم كرد: هاني و سعيد آخرين كساني بودند كه نامههاي شما را تسليم من كردند، من از همه مطالبي كه درآنها بازگو كرديد، اطلاع حاصل كردهام، بيشتر شما سخنتان اين است كه: ما امام و پيشوايي نداريم و تو به جانب ما بيا، شايد خداوند ما را به وسيله تو به هدايت برساند. من برادر و پسر عمو و شخص مود اعتماد در ميان اهل بيتم مسلم بن عقيل را به سوي شما ميفرستم، اگر او برايم نامه نوشت كه همه جمعيت و بزرگان و خردمندان شما بر آنچه در نامههاي پياپي خود نوشتيد و پيكهايتان آن را تسليم من كردهاند اتفاق نظر دارند، به زودي نزد شما خواهم آمد. [41] .
و اسلم را ميبيني كه نامههاي مردم كوفه او را به زحمت انداخته است، او مضمون نامههاي كوفيان را به عنوان اسناد تاريخي بر روي برگ سوم دفترش مينويسد، اسنادي كه تاريخ را پر از انقلاب خواهد كرد، آنگاه كه حقيقت منزوي شود.
مسلم در نامهاش.به امام حسين عليه السلام نوشت: همانا جلودار قوم نبايد به قوم خود دروغ بگويد، از مردم كوفه هيجده هزار نفر با من بيعت كردهاند، به محض آنكه نامهام به شما رسيد، زود به جانب ما رو كن، همه مردم با شمايند و دلبستگي و عقيدهاي به دودمان معاويه ندارند، والسلام. [42] .
كم كم كاروان مهيا ميشد و بار سفرش را به جانب عراق ميبست، حسين عليه السلام به هريك از كاروانيان ده دينار و يك شتر داده تا زاد و توشه خود را بر آن حمل كرده وبا آن سفر كنند. [43] .ابن عباس نزد امام حسين آمد و گفت: آيا مردم كوفه حاكم خود را به قتل رسانده وشهرشان را به كنترل خويش درآورده و دشمنانشان را از شهر دور كردهاند كه نزد آنان ميروي؟
اگر اين اقدامات را به عمل آوردهاند به جانبشان حركت كن ولي اگر تو را دعوت كردهاند و اميرشان بر آنان مسلط است، و مزدورانش ماليات شهر را جمعآوري ميكنند، آنان تو را به جنگ فرا خواندهاند و من اطمينان ندارم كه آنان تو را نفريبند و به تو دروغ نگويند و با تو مخالفت برنخيزند و دست از ياري تو برنداشته و به تو پشت نكنند و دشمنترين مردم نسبت به تو نباشند.
حسين عليه السلام فرمود: من خير را از خدا ميطلبم، و دراين باره خواهم انديشيد.ابن عباس بار ديگر نزد امام عليه السلام آمد و گفت: عموزاده من به زحمت شكيبايي ميكنم و نمي توانم بردبار باشم، بيم آن دارم كه تو در اين راه كشته شوي، همانا عراقيان مردمي پر مكرند، پس به آنان نزديك مشو و در همين شهر بمان، تو سرور اهل حجازي. [44]
… و اگر ناچاري مكه را ترك كني، به جانب يمن برو، در آنجا دژها و غارهايي وجود دارد و سرزمين پهناوري است، شيعيان پدرت آن جا هستند، تو مي تواني از مردم كناره گيري كني و دعوت خود را از طريق نوشتن پيام و ارسال آن براي آنان، گسترش دهي، اميدوارم كه در آن صورت با عافيت و خوشي به آنچه دوست داري دست يابي. [45] .
حسين عليه السلام فرمود: پسر عمو، من خوب ميدانم كه تو خيرخواه مني، و نسبت به من مهر ميورزي، ولي مسلم بن عقيل برايم نامه نوشته و گفته است، مردم شهر بر بيعت و ياري من اتفاق كردهاند و من تصميم دارم به سوي آنان حركت كنم. [46] .ابن عباس گفت: پس اگر راهي سفر هستي، زنان و دخترانت را با خود مبر، من بيم آن دارم كه تو كشته شوي [و آنها شاهد كشته شدن تو باشند]همان گونه كه عثمان به قتل رسيد و زن و فرزندش به او مينگريستند. [47] .
حسين عليه السلام فرمود: به خدا سوگند هر جا كشته شوم براي من دوست داشتنيتر از اين است كه در مكه خونم مباح شمرده شود. [48] من خانوادهام را باقي نميگذارم، [49] …
حضرت فرمود: «یابْنَ زُبَیر لَئِنْ اُدْفَنُ بِشاطِی ء الْفُراتِ اَحَبُّ اِلَی مِنْ اَنْ اَدْفَنَ بِفِناءِ الْکعْبَةِ؛ پسر زبیر! اگر در سرزمین فرات دفن شوم، برایم بهتر است از اینکه در آستانه کعبه به خاک سپرده شوم.»
و در ادامه فرمود: «اِنَّ اَبِی حَدَّثَنِی اَنَّ بِها کبْشاً یسْتَحِلُّ حُرْمَتَها فَما اُحِبُّ اَنْ اَکونَ ذلِک الْکبْشُ؛[50] پدرم به من خبر داد که در مکه قوچی کشته می شود که به وسیله او حرمت خانه خدا شکسته می گردد و من دوست ندارم (هتک حرمت الهی با کشته شدن من باشد و) آن قوچ با شم.»
بر طبق آنچه در برگ سوم دفتر اسلم نگارش يافته، تلاشهاي غير ثابت ابن عباس با ترديد همراه بوده [51].
دفاع اسلم از مولاي خود در يك درگيري كوتاه
به رغم خيرخواهيهايي كه به عمل آمد، كاروان حسين عليه السلام كه را ترك ميكند، عزم و اراده در دلهاي انقلابي ياران امام عليه السلام شعلهور است و با ديدگاني كه سيل اشك آنها را خسته كرده، بر گرد كعبه طواف كرده و سعي ميان صفا و مروه ميپردازند تا حجشان را بدل به عمره نموده و هنگامي كه پيكرهايشان در سرزمين كربلا به خون پاك گلويشان آغشته ميشود، آن را كامل كنند. [52] .
پس از خروج امام حسين عليه السلام از مكه فرستادگان عمروعاص از جمله يحيي بن سعيد به ايشان اعتراض كردند و گفتند: بازگرد، ميخواهي كجا بروي؟ امام عليه السلام اعتنايي به گفته آنان نكرد و به راه خود ادامه داد، اين بود كه دو گروه به مقابله با يكديگر برخاستند و با تازيانه به زد و خورد پرداختند. [53] .
واسلم را ميبيني كه در جريان اين زد و خورد خويشتن را سپر ديگران قرار داده تا ايشان را ايمن نگهدارد، و تازيانه تكبيرهاي امام عليه السلام و يارانش جان دشمن را در آتش خود ميسوزاند.در آن هنگام بود كه عمر و عاص ترسيد كار به دشواري بيانجامد، لذا به سردستهي نيروهايش پيغام فرستاد تا عقب نشيند.اسلم را ميبيني كه شروع به جمعآوري اوراق پراكنده شده دفترش كرده و با شوق و شعف و در ادامه حركت بر زخمهايش مرهم مينهد.
سپس حسين عليه السلام و يارانش به راه خود ادامه دادند و چون به الصفاح [54] رسيدند، فرزدق شاعر آنان را ديد، او به حسين عليه السلام گفت: خداوند آرزو و خواستهي تو را همان گونه كه دوست داري، به تو عطا كند، حسين عليه السلام از فرزدق پرسيد: از مردم كوفه خبري برايم داري بازگو كني؟
گفت: از كسي سوال كردي كه از وضع كوفيان به خوبي آگاه است، (بدان كه) دلهاي آنان با شماست ولي شمشيرهايشان در خدمت بني اميه است (البته) حكم از جانب خداست و او آنچه را بخواهد انجام ميدهد. حسين عليه السلام فرمود: راست گفتي، امر از آن خدا ميباشد و فعال ما يشاء اوست، پروردگار ما هر روز در كاري است اگر حكمي كه از جانب او نازل شده مطابق ميل و علاقه ما باشد، او را بر نعمتهايش سپاس ميگوييم، و در سپاسگزاري بايد از خداوند ياري بطلبيم، و چنانچه قضاء الهي بر خلاف اميد و آرزوي ما بود، كسي كه نيتش حق و تقوا باشد از آن گريزان نيست. [55] .
و در روايتي، فرزدق گويد من درسال شصت هجري با مادرم به حج رفتم، در ايام حج هنگامي كه وارد مكه شدم و افسار شتر حامل او را در دست داشتم ديدم حسين عليه السلام با ياران مسلح خود از مكه خارج ميشوند، پرسيدم، اين كاروان متعلق به كيست؟ گفتند: كاروان حسين عليه السلام است، نزد ايشان رفتم و گفتم: پدر و مادرم به فدايت اي فرزند رسول خدا، چه امري سبب شد شما حج را زودتر از ديگران به فرجام آوري؟
فرمود: اگر عجله نكرده بودم، دستگير ميشدم… از مردمي كه آنها را پشت سر گذاشتي (كوفيان) خبري برايم داري بازگويي؟ به ايشان گفتم: دلهاي آنان با شماست ولي شمشيرهايشان در خدمت بني امية است و حكم به دست خداست فرمود: راست گفتي، [مردم بنده دنيا هستند و دين لقلقه زبان آنها است و تا زماني كه وسائل زندگي آنان به وسيله دين افزايش يابد، برگرد آن ميچرخند ولي آنگاه كه با بلا آزموده شوند، دين داران واقعي اندك باشند. [56] .
و در روايت ديگري است كه گفت: به قصد انجام عمره از بصره خارج شده بودم، کاروانی را در بيابان مشاهده كردم [از همسفرانم] پرسيدم، اين کاروان كيست؟ گفتند: کاروان حسين عليه السلام . با خود گفتم؛ من بايد حق رسول خدا صلي الله عليه و آله را ادا كنم، نزد ايشان رفته، سلام كردم، حضرت پرسيد: كيست اين مرد؟ گفتم: فرزدق بن غالب مي باشم».
گفت: نسب تو چه كوتاه است، گفتم: نسب شما كوتاهتر از نسب من است، شما فرزند دختر رسول خدا صلي الله عليه وآله هستيد. [57] .اين گفتگوها [با قلم]بر برگ پنجم دفتر اسلم و با مركب خون بر صفحهي دل شكستهاش نوشته شد تا به عنوان قطره خوني گرم و پر خروش در ژرفاي تاريخ باقي بماند.
راوي گويد، من با زهير بن قين بجلي بودم و موقعي كه از مكه رهسپار عراق بوديم، با حسين عليه السلام همسفر بوديم و براي ما چيزي ناخوشايندتر از اين نبود كه با ايشان هم منزل شويم، هرگاه حسين عليه السلام در بين راه توقف ميكرد، زهير از ايشان جلو ميافتاد و هر وقت حسين عليه السلام به راه خود ادامه ميداد زهير از حركت باز ميايستاد تا آنكه يك روز ناگزير شديم با امام حسين عليه السلام در يك جا منزل كنيم، و هر يك در سويي فرود آمديم
و درحالي كه نشسته بوديم و غذايمان را ميخورديم ديديم فرستادهي حسين عليه السلام به طرف ما ميآيد، او وارد خيمه شد و سلام كرد و گفت: اي زهير ابا عبدالله الحسين عليه السلام مرا سراغ تو فرستاده تا به نزد ايشان برويم، راوي گويد، تا او اين جمله را گفت، هركس آنچه در دست داشت بر زمين گذارد و [چنان وحشت زده شديم كه] گويي عقابي بر بالاي سرمان فرود آمده است….
همسر زهير به او گفت: فرزند رسول خدا صلي الله عليه وآله به دنبال تو ميفرستد و تو نزد او نميروي؟ سبحان الله كاش خودت نزد وي بروي و دعوتش را از زبان خود او بشنوي، و باز گردي! زهير نزد امام عليه السلام رفت و طولي نكشيد كه با خوشحالي برگشت و چهرهاش نوراني شده بود. دستور داد خيمهاي به پا كنند و بارو بنه خود را مهيا ساخت تا به حسين عليه السلام بپيوندد.
سپس رو به همسرش كرد و گفت: به خاندانت ملحق شو، من دوست ندارم جز خير چيزي از ناحيه من و به تو برسد [من مصمم شدهام همراه حسين عليه السلام باشم و جان خود را فداي او كرده، با جان و دل از ايشان مراقبت كنم، آنگاه دارايي زنش را به او داد و وي را به برخي از عموزادگانش سپرد تا او را به خانوادهاش برسانند. همسرش از جا برخاست و با گريه از زهير خداحافظي كرد و گفت: خدا به تو جزاي خير دهد، من از تو ميخواهم در قيامت نزد جدش رسول الله مرا شفاعت كني].
سپس زهير رو كرد به همسفران خود و گفت: هركس از شما مايل است با من بياييد وگرنه اين آخرين ديدار من با شماست و ميخواهم خبري را برايتان نقل كنم: ما در بلنجر [58] [با كفار] ميجنگيديم و خداوند ما را پيروز كرد و غنائمي به دست آورديم [و خوشحال بوديم] سلمان [فارسي] به ما گفت: آيا به خاطر اينكه خدا شما را پيروز كرده و به غنائمي دست يافتيد، خوشحاليد؟
گفتيم: آري، گفت: هرگاه جوان آل محمد [حسين عليه السلام] را درك كرديد و در ركاب او جنگيديد به خاطر منافعي كه به شما خواهد رسيد، خوشحالتر خواهيد شد. پس من خداحافظي كرده، شما را به خدا ميسپارم. [59] .گويي همان شب بود كه زير نور مهتاب برگ ششم دفتر اسلم در حالي كه نسيم شبانه آن را نوازش ميداد با اين عنوان كه: «زهير عثماني [60] حسيني شد»با آب طلا نوشته گرديد، و در اين برگ عباراتي [خطاب به همسر زهير]به چشم ميخورد كه از آنها بوي محبت [اهل بيت]و فداكاري [در راه آنها] به مشام ميرسد، به اين مضمون كه: اي ديلم پيوستن شوهرت به حسين عليه السلام و پيروي او از راه آن حضرت فضيلت و كمالي براي تو است، [زيرا تو بودي كه شويت را ترغيب به اين كار كردي].
كاروان از هر باديهاي عبور ميكرد، مردم زيادي با آن همراه ميشدند، تا آن كه به زبالة [61] رسيد، در آن جا امام حسين عليه السلام خطبه خواند و پس از حمد و ثناي الهي و ياد كردن از پيامبر صلي الله عليه وآله بر ايشان درود فرستاد و آنگاه با صداي بلند فرمود: اي مردم، تجمع شما در اين جا براي اين است كه [گمان ميكنيد حكومت] عراق به دست من افتاده، حال آنكه خبر صحيح به من رسيده كه مسلم بن عقيل و هاني بن عروة كشته شدهاند و شيعيانمان دست از ياري ما برداشتهاند، بنابراين هركس از شما تحمل ضربات نيزه و شمشير را دارد بماند و گرنه از همين جا برگردد، براي من هيچ حقي بر او نيست.
همه سكون كردند و از راست و چپ متفرق شدند تا آن كه كسي جز از اهل بيت و دوستان اباعبدالله عليه السلام نزد ايشان باقي نماند… و اينان همه هفتاد و اندي مرد بودند كه از مكه با امام عليه السلام بيرون آمدند. سخنراني حسين عليه السلام به خاطر اين بود كه ميدانست مردم تنها با اين انگيزه پشت سر ايشان به راه افتادهاند، كه گمان ميكنند، [و حسين عليه السلام آگاه بود كه اگر مطلب براي مردم روشن شود فقط كساني همراه ايشان باقي خواهند ماند كه بخواهند با او همياري كرده با او كشته شوند]آنگاه كه از فاجعه كشته شدن دوستان و ياران حسين عليه السلام خبر داده شد [و افراد منفعت طلب كاروان غربال شدند] اندوه نمايان شده بود و كلمات اسلم در برگ هفتم دفتر خاطراتش گويي از درد به خود ميپيچيدند، ولي تقواي اسلم و محبت او نسبت به مولايش عليه السلام او را بر ادامه راه پايدارتر ميساخت.
حسين عليه السلام به حركت خود ادامه داد تا به قصر بني مقاتل رسيد، ديد در آنجا خيمهاي برپاست و نيزهاي به زمين كوبيده شده و شمشيري آويخته است و اسبي در كنار آخوري ايستاده است، حسين عليه السلام پرسيد: اين خيمه متعلق به كيست؟
گفته شد: از آن مردي است به نام عبيدالله بن حر جعفي. حسين عليه السلام مردي از اصحاب خود را كه حجاج بن مسروق جعفي ناميده ميشد، نزد وي فرستاد. او وارد خيمه عبيدالله شد و بر او سلام كرد، عبيدالله پاسخ داد و آنگاه از حجاج پرسيد: با خود چه خبر آوردي؟
گفت: اي پسر حر به خدا سوگند، خبر خير برايت دارم، همانا خداي متعال كرامت بزرگي را متوجه تو كرده، اگر آن را بپذيري، عبيدالله پرسيد: چه كرامتي؟ حجاج گفت: حسين بن علي عليه السلام تو را به ياري خود فرا ميخواند، اگر سعادت پيكار در ركاب او را پيدا كني، مأجور خواهي بود و اگر كشته شوي، به فيض شهادت نائل شدهاي
عبيدالله گفت: اي حجاج به خدا سوگند، من تنها به اين خاطر از كوفه خارج شدم كه ميترسيدم حسين وارد آن شود و من در آنجا باشم و او را ياري نكنم، در كوفه حسين عليه السلام شيعه و ياوري ندارد كه خواهان دنيا و زرو زيور آن نباشد، مگر كساني كه خداوند آنان را از دلبستگي به دنيا حفظ كرده است، به سوي حسين بازگرد و اين خبر را به ايشان بده، حجاج نزد حسين عليه السلام برگشت و سخنان عبيدالله را براي حضرت بازگو كرد.
حسين عليه السلام برخاست و كفشهايش را پوشيد و همراه گروهي از اهل بيت و برادرانش نزد عبيدالله رفتند، چون امام عليه السلام بر او وارد شدند از جايش كه در بالاي مجلس بود پريد و حسين عليه السلام را در آنجا نشاند. حضرت پس از حمد و ثناي الهي فرمود: اي پسر حر مردم شهر شما [كوفه] برايم نامه نوشتند و به من اطلاع دادند كه بر ياري من اتفاق دارند، و از من خواستهاند بر آنان وارد شود و من به سوي ايشان ميروم و باور ندارم كه آنان راست بگويند، زيرا به كشتن پسر عمويم مسلم بن عقيل و طرفدار وي [هاني بن عروة] كمك كردند و براي بيعت با يزيد دور ابن زياد جمع شدهاند.
اي پسر حر، همانا خداي متعال تو را به خاطر گناهاني كه در گذشته مرتكب شدي، مواخذه خواهد كرد. من تو را به توبهاي فرا ميخوانم كه همهي گناهان تو را ميشويد، از تو دعوت ميكنم كه ما اهل بيت را ياري كني، اگر حق به ما داده شد خداي تبارك و تعالي را بر آن سپاس گفتهي آن را ميپذيريم و اگر از حق خود منع شده و مورد ستم واقع شديم تو در طلب حق از ياوران من بودي
عبيدالله گفت: اي پسر رسول خدا، اگر تو در كوفه شيعيان و ياراني ميداشتي كه در ركاب تو بجنگند، من بيشتر از آنان بر دشمنت ميتاختم، ولي ديدي كه شيعيان تو در كوفه از ترس شمشيرهاي بني اميه در خانه هايشان ماندند، اي پسر رسول خدا تو را به خدا سوگند ميدهم چيز ديگري از من بخواه من به آنچه در توان دارم شما را ياري خواهم كرد، اين اسب من است، آن را براي خودت ببر، خدا گواه است كه با او در تعقيب هر چه تاختم به آن رسيدم و در جستجوي هر چه بودهام آن را دريافتهام، اين شمشير من است، آن را بگير، به خدا سوگند آن را به هيچ جانداري نزدم جز آن كه جام مرگ را به او چشاندم.
حسين عليه السلام به او فرمود: اي پسر حر ما براي گرفتن اسب و شمشير تو به نزدت نيامدهايم، بلكه آمديم تا از تو ياري بخواهيم، اگر تو جانت را از ما دريغ كني ما به چيزي از مال تو نياز نداريم، من كسي نيستم كه گمراهان را دستيار خود قرار دهم. [62] من از جدم رسول الله صلي الله عليه وآله شنيدم كه فرمود: «هركس فرياد اهل بيت مرا بشنود و آنگاه آنان را در رسيدن به حقشان ياري نكند، خدا او را به رو در آتش جهنم خواهد افكند.
سپس حسين عليه السلام از نزد عبيدالله حر جعفي برخاست…، گفتهاند: او كه از اين كه امام عليه السلام را همراهي و ياري نكرد، [سخت] پشيمان شد. [63] .
اسلم بهت زده شده بود از اين كه ديد به رغم رهنمودهاي حسين عليه السلام و مجسم ساختن بهشت جلو ديدگان عبيدالله، انديشه ياري نرساندن به امام عليه السلام در ذهن او باقي است.آيا اسلم برگ هشتم دفتر خاطراتش را – كه به شرح ماجراي عبيدالله بن حر جعفي مربوط ميشود – از شدت.افسوسهايي كه در دل دارد پاره خواهد كرد و در آتش حسرت خوردنش به حال او خواهد سوخت، و يا به خاطر آن كه عبيدالله از ته دل پشيمان خواهد شد، آن را باقي مي گذارد [تا آيندگان دربارهي او به داوري بنشيند؟!]
كاروان به راه خود ادامه داد و خورشيد در وسط آسمان بود كه مردي از ياران حسين عليه السلام تكبير گفت، حضرت از وي پرسيد، چرا تكبير گفتي؟ مرد پاسخ داد: درخت خرمايي ديدم، دو نفر از بني اسد گفتند ما هرگز نخلي در اين سرزمين مشاهده نكردهايم، حسين عليه السلام فرمود: پس آن چيست؟
گفتند، ما تنها گردن اسباني را ميبينيم، حضرت فرمود: من نيز آنها را ميبينيم. حسين عليه السلام به آن دو مرد فرمود: آيا پناهگاه امني وجود دارد كه ما آن را پشت سرمان قرار دهيم تا از روبرو با دشمن بجنگيم؟ گفتند: آري، كوه ذو حسم كه نزديك شماست و بايد مايل به چپ برويد و اگر پيش از سپاه دشمن به آن جا برسي، آن جا همان گونه است كه ميخواهيد. حسين عليه السلام به طرف دامنه كوه رفت و پيش از آن كه سپاه ابن زياد سر برسد و راهش را به سوي حسين عليه السلام و يارانش كج كند به دامنه كوه رسيد و همان جا فرود آمد.
سپاه سواره ابن زياد كه تعدادشان هزار نفر بود به فرماندهي حر بن يزيد رياحي به سوي حسين عليه السلام آمد، و در مقابل حضرت و يارانش متوقف شد ظهر بود و هوا بسيار گرم، حسين عليه السلام و ياران و جوانانش فرمود: به آنان آب بدهند و اسبانشان را نيز سيراب كنند، آنها به دستور امام عليه السلام عمل كردند… حر و سپاهيانش همچنان در برابر حسين عليه السلام درنگ كردند تا آن كه وقت نماز ظهر فرا رسيد، حسين به مؤذن خود دستور داد اذان بگويد، او اذان گفت و…
حسين عليه السلام در مقابل سپاه حر به سخنراني ايستاد و پس از حمد و ثناي الهي فرمود: اي مردم، سخنان من براي اعتذار (و رفع مسئوليت) در پيشگاه خدا و اتمام حجت با شماست، من به سوي شما نميآمدم تا آن كه با نوشتن نامه از من دعوت كرديد به سوي شما بيايم و در نامههايتان نوشتيد ما رهبر و پيشوايي نداريم، شايد خداوند ما را به دست تو هدايت كند، من نزد شما آمدم و اگر به من اطمينان بدهيد و بر سر پيمانتان باشيد با شما ميآييم ولي چنانچه پيمانتان را شكستيد يا از آمدن من خشنود نيستيد، به همان جائي باز ميگردم كه بودم.
حر و سپاهيانش سكوت كردند، امام عليه السلام به مؤذن فرمود: اقامه بگو، او شروع كرد به اقامه گفتن، حسين عليه السلام به حر فرمود: آيا ميخواهي با يارانت نماز بگزاري؟
حر جواب داد: شما به نماز بايستد، ما هم با شما نماز ميخوانيم، حسين عليه السلام نماز [ظهر] را با آنان خواند و سپس وارد [خيمه] شد و يارانش نزد او جمع شدند و حر نيز به مقر سپاه خود بازگشت و پس از آن نماز عصر را نيز با حسين عليه السلام خواندند، سپس امام عليه السلام رو كرد به حر و يارانش و پس از حمد و ثناي الهي فرمود:
«اي مردم شما اگر از خداوند بترسيد: و حق و اهل حق را بشناسيد، نزد خدا پسنديدهتر است اگر شما وجود ما را ناخوشايند ميبيند و حق ما را نميشناسيد و نظر شما خلاف آن چيزي است كه در نامههايتان نوشتيد و به دست من رسيده، من از آمدن به سوي شما صرف نظر ميكنم.
حر گفت: به خدا سوگند: ما از نامههايي كه شما ميگويي بياطلاعيم،آنگاه حضرت خرجين پر از نامه را بيرون آورد و نامههاي ارسالي كوفيان را پيش روي آنان پخش كرد. حر گفت: ما از كساني براي شما نامه نوشتهاند، نيستيم
ما مأمور شدهايم هرگاه شما را ديديم از شما جدا نشويم تا شما را به كوفه نزد عبيدالله بن زياد ببريم، حسين عليه السلام فرمود: مرگ از اين كار به تو نزديكتر است، سپس به اصحاب خود دستور داد بر اسبهايشان سوار شوند تا بازگردند، حر مانع حركت امام عليه السلام و يارانش شد، حسين عليه السلام به او فرمود: مادرت به عزايت بنشيند، چه ميخواهي؟
حر به ايشان گفت: به خدا سوگند اگر فردي غير از تو نام مادرم را بر زبان ميآورد، هر كس بود، نام مادرش را ميبردم. ولي چه كنم كه چارهاي ندارم جز آن كه نيكوترين وجه از مادرت ياد كنم.حسين عليه السلام فرمود: ميخواهي چه كني؟
حر گفت ميخواهم تو را نزد ابن زياد ببرم، حسين عليه السلام فرمود: در اين صورت به خدا سوگند از تو پيروي نخواهم كرد. حر گفت: پس به خدا سوگند تو را رها نخواهم كرد، ميانشان سخناني رد و بدل شد، حر به حسين عليه السلام گفت من مامور جنگ با تو نشدهام، بلكه به من دستور داده شده از تو جدا نشوم، تا تو را به كوفه ببرم، حال كه از آمدن با من خودداري ميكني، راهي را در پيش گير كه تو را نه به كوفه وارد كند، و نه به مدينه برگرداند، تا من با ابن زياد مكاتبه كنم شايد دستوري به من برسد كه عافيت و سعادت من در آن باشد و من ناگزير نباشم خود را به خاطر مأموريت مربوط به شما گرفتار سازم…
دو سپاه همچنان با هم در حركت بودند تا آن كه به نینوا جايي كه حسين عليه السلام در آن فرود آمد، رسيدند، همين كه بار ير زمين نهادند مشاهده كردند سواري از جانب كوفه ميآيد، همه ايستادند و به او مينگريستند، او [جلو رفت و] بر حر سلام كرد ولي به حسين عليه السلام و يارانش اعتنايي نكرد، و نامهاي را كه از جانب ابن زياد با خود داشت به حر سپرد.
در آن نامه نوشته شده بود: به مجرد اينكه فرستادهام بر تو وارد شد و ناگه مرا به تو رساند، كار را بر حسين سخت بگير، او را در بياباني خشك و بي آب و بدون برج و بارو متوقف كن، من به فرستاده خويش دستور دادهام كه همراه تو باشد و از تو جدا نشود تا برايم خبر بياورد كه آيا دستور مرا اجرا كردهاي يا نه. والسلام.
حر حسين عليه السلام و يارانش را در جايي كه نه آباداني بود و نه كسي در آن سكونت ميكرد، به اقامت واداشت، آنان گفتند، به ما اجازه بده در نينوا يا غاضرية و يا شيفية منزل كنيم، گفت: نميتوانم زيرا، ابن زياد جاسوس فرستاده و بر من گمارده است. زهير بن قين به حسين عليه السلام گفت: اي فرزند رسول الله به خدا سوگند آنچه پس از اين خواهي ديد بدتر خواهد بود از آنچه تا كنون اتفاق افتاده است الان جنگيدن با اينان براي ما آسانتر است از جنگ با كساني كه پس از اين به سراغ ما خواهند آمد، به جانم سوگند ما توانايي مقابله با نيروهايي را كه از اين پس خواهند آم نداريم. [64] .
حسين عليه السلام فرمود من دوست ندارم آغازگر جنگ باشم،… تا آنكه وارد كربلا شدند، حر و سپاهيانش حسين عليه السلام را متوقف كرده، مانع حركت آنان شدند، حر به امام حسين عليه السلام گفت در اين مكان فرود آي، رود فرات نزديك شماست، حسين عليه السلام پرسيد: نام اينجا چيست؟
گفتند: كربلاء، فرمود: اين جا داراي اندوه و بلاست پدرم موقعي كه به جانب صفين ميرفت از اين جا عبور كرد و من با او بودم، ايستاد و پرسيد نام اينجا چيست؟ چون نامش را گفتند، فرمود: اينجا همان جايي است كه شترانشان فرود ميآيند و خون پاك آنان بر زمين ميريزد، از حضرت سؤال شد از چه كساني سخن ميگوييد؟ فرمود: مسافراني از اهل بيت محمد صلي الله عليه و آله در اين مكان فرود خواهند آمد.
آنگاه حسين دستور داد بارهايش را همان جا بر زمين نهند. [65] .در نوشتههاي برگ نهم دفتر خاطرات اسلم نوعي خوشبيني آميخته با بيم و اميد به چشم ميخورد خوشبيني از آن رو كه هزار سوارپشت سر مولايش نماز گزارد و دل دردمندش از فخر و مباهات آن قوت يافت. بيم و نگراني اسلم به خاطر نزاع و مشاجرهاي بود كه ميان مولايش و حر رخ داد و نيز آمدن پيك ابن زياد با اين دستور كه او بايد در بياباني خشك و بي آب و علف كار را بر حسين سخت بگيرد، دل با محبت او در برابر سرنوشتي كه در انتظار خاندان علي عليه السلام بود تحت فشار قرار گرفت.
و اما اميدي كه به دل اسلم راه يافت زماني بود كه.نشانههاي شهادت او و همراهانش در سرزمين كربلا نمايان شد و دريافتند كه به زودي به خاطر ياري حق در خون پاكشان خواهند غلطيد و با حوريان بهشتي هم آغوش خواهند شد.
عقبة بن سمعان گويد: ما ساعتي با حسين عليه السلام حركت كرديم ايشان در همان حال كه بر روي اسب بود، به خواب فرو رفت و پس از آنكه بيدار شد فرمود: «انالله و انا اليه راجعون و الحمد لله رب العالمين» و اين جملات را دو يا سه بار تكرار فرمود
و فرزندش علي اكبر رو به پدر كرد و پرسيد: چرا خدا را سپاس گفتي و آيه استرجاع را خواندي؟ فرمود: فرزندم، لحظاتي كه مرا چرت فرا گرفت، كسي را به خواب ديدم كه سوار بر اسب بود و گفت: اين جماعت راه ميپيمايند و مرگ به سوي آنها حركت است. [66] پس دانستم كه روحمان از مرگ ما خبر ميدهد.
علي اكبر عليه السلام به حسين عليه السلام گفت: پدر جان، خدا تو را [در وضع] بدي نبيند، آيا ما بر حق نيستيم؟ فرمود: چرا فرزندم، بازگشت همه به سوي خداست. علي اكبر گفت: در اينصورت ما را از مردن چه باك است؟ حسين عليه السلام به او فرمود: خدا بهترين پاداشي را كه از جانب پدري به فرزندش ميدهد، به تو عطا كند. [67] .
و اسلم را ميبيني كه چون گفتگوي مولاي خود با فرزندش شنيد لذا عشق به و شهادت فكر او را به خود مشغول ميكند و برگ دهم دفتر خاطرات اسلم ناتمام ميماند [آن شب يعني شب عاشورا را] گويي بسر برد در حالي كه به چهرهي حسين و يارانش مينگريست تا آن سپيده روز دهم ماه محرم الحرام دميد و روشنايي صبح سياهي شب را زدود.
همياري اسلم با امام حسين علیه السلام
چون سپاه ابن زياد در مقابل حسين عليه السلام فرود آمد و براي حضرت يقين حاصل شد كه با او خواهند جنگيد، در ميان اصحاب خود به سخنراني ايستاد و پس از حمد و ثناي الهي فرمود: شما ميبينيد آنچه را كه اتفاق افتاده است، دنيا دگرگون شده و به بدي گراييده، خوبي دنيا به ما پشت كرده و جز ته ماندهاي مانند ته مانده ظرفي كوچك از آن باقي نمانده است، زندگاني دنيا مانند چراگاهي نامطلوب است، آيا نميبينيد كه به حق عمل نميشود و از باطل نهي نميگردد؟
مؤمن بايد خواهان ديدار معبود باشد، من مرگ [در راه خدا را] جز سعادت و زندگاني با ستمگران را جز ذلت و پشيماني نميدانم… بار خدايا، تو ميداني من ياران و دودماني بهتر از ياران و دودمان خود نميشناسم، خدا به شما جزاي خير دهد، شما به ياري و كمك من شتافتهايد [ولي] اين گروهي جز من كسي را نميخواهند و اگر مرا بكشند، به سراغ كسي غير از من نخواهند رفت، پس زماني كه تاريكي شب همه جا را پوشاند، پراكنده شويد و جان خودتان را نجات دهيد. [با شنيدن سخنان حسين عليه السلام]دلها از جا كنده شد و ياران حضرت از سويداي دل فرياد برآوردند: هرگز! و ضمن رد پيشنهاد ايشان اعلان كردند كه حاضرند در ركاب او به شهادت برسند.
[آن شب] ستارههاي آسمان گريستند و شمشيرهاي آمادهي نبرد به جولان درآمد و تپههاي بلند دشت نينوا در برابر عظمت اظهارات ياران حسين عليه السلام سر فرود آوردند.برادران و فرزندان حسين عليه السلام و فرزندان عبدالله بن جعفر به حضرت گفتند: ما براي منظوري از شما جدا ميشويم؟ براي اين كه پس از شما زنده بمانيم؟ نه! خدا هرگز چنان روزي را برايمان نياورد. [68] .فرزندان مسلم بن عقيل گفتند: نه به خدا سوگند، ما هرگز از شما جدا نخواهيم شد تا آن كه شمشيرهايمان از شما مواظبت كنيم و نزد شما كشته شويم. [69] .
مسلم بن عوسجة گفت: ما شما را رها نميكنيم و حال آن كه در محاصره دشمن هستيد! خدا هرگز آن را برايمان پيش نياورد، من بايد نيزهام را در سينه دشمنان فرو برم و با شمشيرم گردنشان را بزنم، اگر سلاحي در اختيار من نباشد با سنگ با آنان خواهم جنگيد و از شما جدا نخواهم شد. [70] .
سپس، سعيد بن عبدالله حنفي برخاست و گفت: نه، اي پسر رسول خدا به خدا سوگند ما هرگز تو را تنها نميگذاريم، تا خدا بداند كه ما به سفارش رسولش محمد صلي الله عليه و آله عمل كردهايم و اگر بدانم كه در ركاب تو كشته ميشوم و دوباره زنده شده و به قتل ميرسم و اين كار هفتاد مرتبه تكرار ميشود، باز هم از تو جدا نميشوم. [71] .
آنگاه زهير بن قين گفت: نه به خدا سوگند، هرگز چنين كاري ممكن نيست، آيا من فرزند رسول الله صلي الله عليه و آله را اسير در دست دشمن رها كنم و خودم را نجات دهم؟! خدا چنان روزي برايم پيش نياورد. [72] .و اسلم را ميبيني كه همصدا با ديگران ميگويد: جانمان فدايت باد [اي حسين] ما با نثار خون و سر و دستمان از شما پاسداري خواهيم كرد، و هر زمان كشته شديم به عهد خود وفا كرده و دين خويش را ادا نمودهايم [73] و حسين عليه السلام فرمود: خدا به شما جزاي خير دهد. [74] .
اسلم و آغاز نبرد
[در شب حادثه] قلم اسلم از نوشتن باز ايستاد و شمشيرش بيدار ماند و همه چشمها جز چشم ياران حسين عليه السلام كه در پرتو نور ماه زيبا جلوه مي كرد و گويي سياهي شب بر آنها سرمه كشيده بود، در خواب بود آنان آيات قرآن را با اشك و فروتني تلاوت ميكردند، و با استغفار به درگاه پروردگارشان در انتظار لحظههاي ديدار با معشوق ازلي خويش بسر ميبردند.
سي و دو سوار و چهل پياده [75] ، و به روايتي هشتاد و دو پياده [76] با حسين عليه السلام بودند سيد بن طاووس گويد: از امام باقر عليه السلام روايت شده است كه ياران امام حسين عليه السلام چهل و پنج پياده و يكصد نفر سوار بود. [77] . ولي سپاهيان عمر بن سعد – كه لعنت خدا بر او باد – بيش از بيست و دو هزار نفر بودند [78] ، و گفتهاند: سي هزار نفر بودند. [79] .
حسين عليه السلام در روز جمعه دهم محرم پس از نماز ظهر يارانش براي نبرد آماده كرد، زهير بن قين را با بيست نفر در سمت راست، و حبيب بن مظاهر را بيست نفر در سمت چپ جبههي خويش قرار داد و پرچم جنگ را به دست برادرش عباس سپرد و خود با ساير يارانش در جبههي مياني مستقر شد [80] ، و خيمهها را پشت سرشان قرار دادند. حسين عليه السلام دستور داد خار و خاشاك جمعآوري كنند و در خندق حفر شده در اطراف خيمهها بريزند و آتش بزنند، تا مبادا دشمن از پشت به آنها يورش برند. [81] .
آنگاه و امام عليه السلام با بيانات مختلف و شيوههاي متعدد با سپاهيان ابن سعد سخن گفت، و هنگامي كه زبان به تحريك عواطف و احساسات گشود، عمر بن سعد جلو آمد و تيري به سوي حسين و يارانش وافكند و [خطاب و به لشكريانش] گفت: نزد امير [عبيدالله بن زياد] گواهي دهيد كه نخستين تير را من به سوي حسين پرتاب كردم و پس از تيراندازي او تيرهاي دشمن بر سر سپاه حسين عليه السلام باريدن گرفت، در آن هنگام حسين عليه السلام به و يارانش فرمود: براي مرگي كه گريزي از آن نيست بپاخيزيد، خدا شما را رحمت كند، اين تيرها پيكهاي دشمن به سوي شماست. [82] .
ياران حسين عليه السلام كه تعدادشان اندك ولي در استواري ايمان بسان كوه پا بر جا بودند يورش خود را به سمت دشمن و آغاز كردند، و أسلم را ميبيني كه همراه ديگر ياران امام عليه السلام مانند شيران گرسنه به سپاه سرگشتهي ابن زياد يورش ميبرد و از مولايش دفاع ميكند.
اسلم از امام اجازه نبرد ميطلبد
او با لبهاي خشكيده از تشنگي در مقابل مولايش ايستاد و با چشمان خسته از انتظار و با دلي خواهان ابراز محبت نهفته شدهي حسين عليه السلام در آن، خود را بر روي قدمهاي مولايش انداخت و آنها را بوسيد و در حالي كه اشك از گونههايش سرازير بود ميگفت: مولايم آيا به من اجازه پيكار ميدهيد؟!
حضرت فرمود: من تو را به فرزندم زينالعابدين بخشيدهام. أسلم نزد امام سجاد عليه السلام رفت و [ديد] ايشان بيهوش است، پايين پاي حضرت نشست و بر پاهاي ايشان بوسه ميزد و صورت خود را بر كف پاي ايشان ميماليد، امام سجاد عليه السلام به هوش آمد و نگاهي به اسلم كرد و پرسيد چه ميكني؟ خواسته تو چيست؟
گفت: سرورم، از پدرتان اجازه نبرد طلبيدم، فرمود مرا به شما بخشيده است، از شما درخواست ميكنم اجازه نبرد با اين قوم را به من بدهيد، ايشان فرمود: تو آزادي و من تو را براي خدا آزاد كردم اسلم با خوشحالي از نزد امام خارج شد. [83] .
شهادت اسلم
او در حالي كه شمشيري به دست و زرهي بر تن و دو نوع شادي بر چهره داشت يكي شادي رهايي از بردگي و ديگري شادي پيكار با دشمن و ياري مولايش حسين عليه السلام به ميدان نبرد شتافت و اين آيه را زير لب زمزمه ميكرد:
كم من قليلة غلبت فئة كثيرة باذن الله و الله مع الصابرين؛ «چه بسيار گروههاي كوچكي كه به فرمان خدا بر گرو.ههاي عظيمي پيروز شدند، و خداوند با صابرين (استقامت كنندگان) است».
نيزههاي دشمن به لرزه افتاد و شمشيرها تيرهايشان سست شد در حالي كه اسلم با شمشير براي خويش ميجنگيد و ميگفت:البحر من طعني و ضربي يصطلي و الجو من سهي و نبلي يمتلي [84] .اذا حسامي في يميني ينجلي ينشق قلب الحاسد المبجل [85] .
علي بن الحسين عليه السلام فرمود: دامن خيمه را بالا بزنيد تا ببينم اسلم چگونه ميجنگد [86] ؟! و او را خوب پيكارگري ديد.
او گروهي را و به قتل رساند [87] و گفتهاند: تعدادشان هفتاد نفر بود. [88] . تا آنكه تشنگي بر او غلبه كرد و جراحات او را از پا انداخت و سرانجام نيروهاي دشمن او را محاصره كردند و دسته جمعي اسلم را از پا در آوردند. [89] او كه [در خون خود غوطهور بود] با صدايي خسته مولاي خود حسين عليه السلام را صدا زد!
حسين عليه السلام به بالين اسلم شتافت و او با رمقي كه در بدن داشت به امام عليه السلام فهماند [كه هنوز زنده است]، حسين عليه السلام صورت به صورت اسلم نهاد و او كه متوجه عمل امام عليه السلام شده بود چشمانش را با تبسم گشود و گفت: چه كسي مثل من است كه فرزند رسول الله صلي الله عليه و آله صورت به صورت وي نهاده و لحظهاي بعد روح پاكش از قفس تن پركشيد. [90] .
هنگامي كه اسلم بر زمين افتاد، اوراق خاطراتش در هوا پراكنده شد تا بر بالاي جسدش سايه افكند و مانع تابش آفتاب سوزان بر پيكر به خون غلتيدهاش شوند. حرف حرف كلماتي كه بر روي آن اوراق نوشته شده بود به او مينگريستند و با زبان حال در رثاي وي ميگفتند: او برده زيست ولي آزاد از دنيا رفت، آري، اسلم مايه افتخار همه كساني است كه به آزادي چشم دوختهاند، به ويژه تركهاي هم نژادش.
اسلم از كساني است كه حسين به بالينشان رفت
امام حسين عليه السلام روز عاشورا بر بالين هفت نفر از دوستان و يارانش پس از آن كه در خون پاكشان غلطيدند – حضور يافت، اين افراد عبارت بودند از:
1- مسلم بن عوسجه: كه چون كشته شد حسين عليه السلام با حبيب بن مظاهر نزد جسد او رفتند و حضرت برايش دعا كرد و فرمود: خدا تو را رحمت كند اي مسلم. [91] .
2- حر بن يزيد كه چون كشته شد، امام عليه السلام به بالين او رفت و فرمود: تو حر (يعني آزاده) هستي همان گونه كه مادرت تو را به اين نام، ناميد. [92] .
3- واضح يا اسلم تركي كه چون شهيد شد، امام عليه السلام به بالين او شتافت و دست بر گردن وي كرد و صورت مباركش را بر صورت خود نهاد. [93] .
4- جون غلام ابوذر؛ كه چون شهيد شد، امام عليه السلام به بالينش رفت و فرمود: هدايا روي چون را سفيد و بوي بدنش را خوش و او را با محمد و آل محمد صلي الله عليه و آله آشنا گردان. [94].
5-عباس بن علي عليه السلام كه چون به شهادت رسيد امام عليه السلام نزد او رفت و بر بالينش نشست و فرمود: اكنون كمرم شكست و توانم كم شد. [95]
6- علي اكبر؛ كه چون كشته شد، امام عليه السلام بر بالين او ايستاد و فرمود: فرزندم! پس از تو دنيا نابود باد!
7-قاسم بن حسين عليه السلام كه چون به شهادت رسيد، امام عليه السلام به بالينش شتافت و فرمود: رحمت خدا به دور باد از مردمي كه تو را كشتند. [96] .
آنچه دربارهي اسلم گفته شده
سعيد عسيلي در كتاب كربلاء خود گويد: بطل نشا في بيت آل محمد و مع الحسين فكان من اعوانه [97] .هو اسلم تبدو عليه شجاعة موصوفة تمسو علي اقرانه [98] .طلب البراز وراح يخطر للردي متبسما و العزم رهن ضمانه [99] .وسطا علي الباغين سطوة باسل فلق الرووس بسيفه و سنانه [100] .كانو ثعالب يقفزون امامه خوفا لشده ضربه و طعانه [101] .و تكاثروا بسمها مهم فهوي علي وجه الثري كالز هر من اغصانه [102] .نادي الي الي يا ابن محمد انت الذي ارجوندي احسانه [103] . فمضي اليه و كان فيه بقية لم تفترق با لوعي عن جثمانه [104] .حتي اذا اعتنق الحسين تبسمت شفتاه عن فرح برفعة شأنه [105] .من ثم جاد بمهجة لاتنطوي الا علي شوق الي رضوانه [106] .
بررسي منابع شيخ محمد سماوي در كتابش ابصار العين ميگويد: اسلم بن عمرو غلام حسين بن علي عليه السلام بود… او هنگامي كه به سوي نبرد شتافت رجز ميخواند و ميگفت:أميری حسين و نعم الاميرسرور فؤاد البشير النذير [107] .
اين را سيد محسن امين در كتاب اعيان الشيعة رد كرده و گفته است: اين بيت شعر نخستين بيت اشعار منسوب به جواني است كه پدرش در جنگ كشته شده بود و مادرش همراه او بود، و ظاهرا او كسي غير از اسلم ياد شده بوده است. [108] .
شيخ سماوي سپس افزوده است: چون اسلم كشته شد، حسين عليه السلام به بالينش رفت و ديد هنوز جان دارد، او اشارهاي به حضرت كرد و ايشان دست به گردن وي انداخت و صورت مباركش را به صورت اسلم نهاد، او لبخندي زد و گفت: نظير من چه كسي يافت ميشود كه فرزند رسول خدا صلي الله عليه و آله صورت به صورت او بگذارد، و لحظهاي بعد مرغ جانش از قفس تن پر كشيد. [109] .
وي در صفحهي 85 در كتاب ابصار العين خود نوشته است: اسلم غلامي ترك و شجاع و قاري قرآن بود… روز عاشورا در برابر دشمن ظاهر شد و در حالي كه پياده با شمشيرش با آنان به نبرد ميپرداخت ميگفت:البحر من ضربي و طعني يصطلي و الجو من عثير نقعي يمتلياذا حسامي في يميني ينجلي ينشق قلب الحاسد المبجل [110] .
و چون از پا در آمد در خواست كمك كرد، آنگاه حسين عليه السلام به سوي اسلم شتافت و دست در گريبان او انداخت و او در حالي كه جان ميباخت گفت نظير من كيست كه فرزند رسول خدا صلي الله عليه و آله صورتش را بر صورت او من نهاده است، سپس مرغ جانش از قفس تنش پر كشيد. [111] .
سيد محسن امين ميگويد: آنچه كه شيخ سماوي گمان كرده [درست است]، با مطلبي كه نخست ذكر كرده منافات دارد، ايشان ابتدا گفته است كه سراينده دو بيت شعر فوق اسلم بن عمرو است، نه واضح و احتمال اين كه دو بيت مزبور به دو واقعه باشد، بعيد است، زيرا محمد بن ابوطالب آن دو بيت را به غلامي ترك زبان كه متعلق به حسين عليه السلام بوده نسبت داده است!
مرحوم مقرم در كتاب مقتل الحسين خود واضح و اسلم را يكي دانسته و از اسلم تحت عنوان: واضح و اسلم ياد كرده است.سيد ابراهيم ميانجي در كتاب العيون العبري خود ميگويد: در كتاب المناقب آمده است: برز غلام تركي للحر؛ يعني غلام ترك متعلق به حر در برابر دشمن ظاهر شد و گمان ميكنم لفظ للحر تصحيف للحسين است.
از كتاب القمقام نقل شده كه اين غلام نامش قارب بود… به گمان صاحب كتاب العيون العبري عبارت «المناقب» ترخيم للحارث است به حذف ثاء آن كه به اشتباه يا از روي فراموشي افتاده است، نه اين كه تصحيف للحسين عليه السلام باشد. و قارب غلام امام حسين عليه السلام بود كه در نخستين حمله كشته شد. [112] .
شيخ محمد مهدي شمس الدين در كتاب انصار الحسين [113] خود ميگويد: ترجيح ميدهم كسي كه در كربلا كشته شد نامش اسلم باشد نه سليمان [چنان كه طبري ذكر كرده [18] و كتاب الزيارة [19] است]يا سليم [چنان كه شيخ طوسي در رجالش ذكر كرده است. [20] [سيد محسن امين در كتاب اعيان الشيعة [21] خود و مامقاني در تنقيح المقال [22] و زنجاني در وسيلة الدارين [23] ، و حائري در معالي السبطين [24] نوشته اند، آن كه در كربلا كشته شد، اسلم بن عمرو بوده است. [ صفحه 51] …
سرانجام،اسلم همان غلام ترك و ناشناخته ايست كه دريافت به كدامين مشعل فروزان هدايت رو كند و از چه چشمه ساري آسماني آب بنوشد، او با بصيرت و آگاهي خود را به سرور جوانان بهشت حسين عليه السلام سپرد، و – براي هميشه – با كسب بالاترين نشان افتخار كه دستيابي به آن آرزوي همه خدا پرستان است، به رستگاري رسيد. و در آن هنگام بود كه اسم با مسمي در آميخت و لفظ با معنا ادغام شد، و أسلم كاملترين جلوهي حقيقت اسلام گرديد. و اين امر در حقيقت يكي از جلوههاي شگفت انگيز توحيد است.
و آخر دعوانا ان الحمد لله رب العالمين
پاورقي
[1] أعيان الشيعة 303: 3، تنقيح المقال 125: 1، أنصار الحسين 57، ابصار العين 53، وسيلة الدارين 100، كربلا 401، معالي السبطين 391: 1.
[2] بحار 30: 45، العوالم (الامام الحسين عليه السلام) 273، المحتار من مقتل بحارالانوار 129، متاقب: 104: 4، مقتل الحسين خوارزمي 24: 2، ذريعة النجاة 114، مقتل الحسين مقرم 249، نفس المهموم 294، الدمعة الساكبة 334، (چاپ سنگي)، أسرار الشهادة 298، العيون العبري 127، جلاء العيون، 192: 2.
[3] اعيان الشيعة 303: 3، تنقيح المقال 125:1،.انصار الحسين 57، ابصار العين 53، وسيلة الدارين 100، كربلا، 401، معالي السبطين 391: 1.
[4] رجوع شود به مأخد فوق الذكر.
[5] وسيلة الدارين 100، كربلا 401 (پاورقي).
[6] تنقيح المقال 125 1، وسيلة الدارين 100، ر. ك معالي السبطين 391: 1، اعيان الشيعه 303: 3، ابصار العين 53.
[7] ر. ك وسيله الدارين، ص 100، و تنقيح المقال، ج 1، ص 125.
[8] ر. ك مقتل الحسين خوارزمي، ج 2: ص 24، و كربلاء، ص 401، و أنصار الحسين عليه السلام، ص 57.
[9] ر. ك أعيان الشيعة ج 3، ص 303 و معالي السبطين ج 1 ص 391، و ابصار العين، ص 53. [
[10] ر. ك تنقيح المقال ج 1، ص 125، و وسيلة الدارين، ص 100.
[11] ر. ك وسيلة لدارين، ص 100، و تنقيح المقال ج 1، ص 125، و معالي السبطين ج 1، ص 392، و كربلا ص 401 (پانوشت)، و أعيان الشيعة ج 3، ص 304.
[12] ر. ك بحار، ج 45 ص 30 (پانوشت)، و معالي السبطين ج 1، ص 391، و ذريعة النجاة ص 114، و الدمعة الساكبة، ص 334 (سنگي)، و وسيلة الدارين ص 100، و أسرار الشهادة ص 134، و جلاء العيون ج 2، ص 192، العيون العبري ص 127 به نقل از نفس المهموم ص 294.
[13] ر. ك وقعة الطف، ص 75، و تاريخ الأمم و الملوك، ج 4 ص 250، و الكامل في التاريخ، ج 4 ص 14.
[14] ر. ك وقعة الطف، ص 75، و تاريخ الامم و الملوك، ص 4 ص 250، و الكامل في التاريخ، ص 4 ص 14.
[15] ر. ك، الاخبار الطوال، ص 227.
[16] ر. ك الاخبار الطوال 227، و تاريخ ابن خلدون ج 19: 3، و الفصول المهمة ص 182، و مقتل الحسين ابي مخنف ص 19، و الفتوح ج 5: ص 10، و تاريخ الامم و الملكوت ج 4، ص 251.
[17] ر. ك المناقب ج 4، ص 88، روضة الواعظين ص 171، و الله وف ص 9، و مقتل الحسين ابي مخنف ص 19، و تاريخ الامم و الملوك ج 4 ص 251، و تذكرة الخواص 213، واعلام الوري ص 220، و ارشاد المفيد ص 200، و تاريخ ابن خلدون ج 3، ص 19، و الاخبار الطوال ص 227، و الفصول المهمة ص 182.
[18] تاريخ الامم و الملوك، ج 4، ص 251.
[19] زرقاء دختر موهب جده پدري مروان بن حكم و از زناني بوده كه به فحشاء و زنا شهرت داشته است. الكامل في التاريخ، ج، ص 194.
[20] ارشاد شيخ مفيد، ص 201.
[21] الاخبار الطوال، ص 227.
[22] مطلبي كه ميان دو قلاب
[23] آمده دركتاب وقعة والواعظين، و تاريخ الامم و الملوك، ج 4، ص 252، و ارشاد شيخ مفيد، ص 201 نقل شده است.
[24] الاخبار الطوال، ص 228، و مطلب ميان دو قلاب
[25] در روضة الواعظين، ص 172 نقل شده است.
[26] الفصول المهمة، ص 183، وقعة الطف، ص 85 اعلام الوري، ص 221، روضة الواعظين، ص 172 تاريخ الامم و الملوك، ج 4 ص 254، الكامل في التاريخ ج 4، ص 17، ارشاد شيخ مفيد ص 202، (قصص / 21).
[27] وقعة الطف، ص 87، ارشاد شيخ مفيد، ص 202، در ارشاد به جاي «أحب اليه»، «قاض» آمده است.
[28] ارشاد مفيد، ص 201، وقعة الطف، ص 84 الكامل في التاريخ، ج 4، ص 16، تاريخ الامم و الملوك، ج 4، ص 253، و ر ك به تاريخ ابن خلدون، ج 3، ص 20 و مقتل الحسين عليه السلام از ابي مخنف ص 22.
[29] بحار، ج 44، ص 329.
[30] ارشاد مفيد، ص 202، وقعة الطف، ص 84، الكامل في التاريخ، ج 4، ص و16، تاريخ الامم و الملوك، ج 4، ص 253.
[31] ر. ك الكامل في التاريخ، ج 4، ص 41، و تاريخ الامم و الملوك، ج 4، ص 298، و البداية و النهاية ج 8، ص 162، بحار ج 44، ص 371 به نقل از ارشاد شيخ مفيد، ص 220.
[32] الكامل في التاريخ، ج 4، ص 41، تاريخ الامم و الملوك، ج 4 ص 298، بحار ج 44، ص 371 به نقل از ارشاد مفيد، ص 220، مقتل الحسين عليه السلام از مرحوم مقرم، ص 176 به نقل از بداية و النهاية، ج 8 ص 162.
[33] العقد الفريد، ج 5، ص 125.
[34] سير اعلام التبلاء، ج 3، ص 296، ور.ك به الطبقات اكبري، ج 5، ص 145، و مختصر تاريخ دمشق ابن عساكر، ج 7، ص 139.
[35] اللهوف، ص 13، وقعة الطف، ص 88، ارشاد شيخ مفيد، ص 202.
[36] الكامل في التاريخ، ج 4 ص 17، تاريخ الامم و الملوك، ج 4 ص 254، ارشاد شيخ مفيد، ص 202، روضة الواعظين، ص 172، الفصول المهمة، ص 182، (قصص / 22).
[37] روضة الواعظين، ص 172، و ر.ك به الاخبار الطوال، ص 228.
[38] البداية و النهاية، ج 8، ص 151.
[39] وقعة الطف، ص 90، ارشاد شيخ مفيد، ص 202، تاريخ الامم و الملوك ج 4 ص 261.
[40] تدكرة الخواص، صص 215 و 216.
[41] مقتل الحسين عليه السلام، أبي مخنف، ص 28.
[42] وقعة الطف، ص 95، و البداية و النهاية، ج 8، ص 151، تاريخ الامم و الملوك، ج 4 ص 261. و ر.ك به أنساب الأشرف، ج 3، ص 158، و ارشاد شيخ مفيد، ص 203، و اعلام الوري، ص 221.
[43] وقعة الطف، ص 93، المناقب، ج 4، ص 90، أنساب الأشراف، ج 3 ص 158، تاريخ الامم و الملوك، ج 4 ص 261، و ر.ك به الله وف، ص 15، و الفصول المهمة، ص 184، و تاريخ يعقوبي، ج 2، ص 241.
[44] ارشاد شيخ مفيد، ص 204، الكامل في التاريخ، ج 4، ص 21، وقعة الطف ص 69، اعلام الوري ص 221، تاريخ الامم و الملوك، ج 4، ص 261، و ر.ك به الاخبار الطوال، ص 230، و المناقب، ج 4 ص 90 و تظلم الزهراء، ص 130.
[45] تاريخ الامم و الملوك، ج 4، ص 281، وقعة الطف ص 112، ر.ك به الاخبار الطوال ص 243 و أنساب الأشراف، ج 3 ص 167، و الحسين و السنة، ص 53.
[46] ر.ك به الفتوح، ج 5، ص 77. الكامل في التاريخ، ج 4، ص 37، وقعة الطف، ص 148، تاريخ الامم و الملوك، ج 4، ص 287، الفصول المهمة، ص 185، و.ر.ك، أنساب الأشراف، ج 3، ص 161، و أخبار الطوال ص 243، و البداية و النهاية، ج: 8، ص 159، و مقتال الطالبين ص 109، و مروج الذهب، ج 3، ص 54 و تذكرة الخواص، 216.
[47] الكامل في التاريخ، ج 4، ص 38، وقعة الطف، ص 150، تاريخ الامم و الملوك، ج 4 ص 288، الفصول المهمة، ص 7 187 أنساب الأشراف، ج 3، ص 161، ور.ك به الأخبار الطوال ص 244، و مقتل الحسين عليه السلام ابي مخنف، ص 62.
[48] الكامل في التاريخ، ج 4 ص 39، تاريخ الامم والملوك، ج 4 ص 288، وقعة الطف ص 150، الاخبار الطوال، ص 244، الفصول المهمة، ص 187، ور.ك به مقتل الحسين عليه السلام ابي مخنف، ص 63، و أنساب الأشراف، ص 161.
[49] مروج الذهب، ج 3، ص 54.
[50] کامل الزیارات، ابن قولویه، نجف، مرتضویه، باب 23، ص 72
[51] مروج الذهب، ج 3، ص 54.
[52] الفصول المهمة، ص 187.
[53] المناقب، ج 4، ص 89.
[54] زيرا، يزيد به ابن عباس نامه نوشت و گفت: به من خبر رسيده كه مرداني از شيعيان حسين در عراق با او مكاتبه ميكنند و او نيز براي آنان نامه مينويسد، آنان خلافت را به او ميبخشند و او آنان را آرزومند امارت خود ميكند… تو كه بزرگ خاندان خويش و سرور و همشهريانت ميباشي، با وي ديدار كن و او را از تلاش براي ايجاد تفرقه بازدار و فتنه را از اين امت دفع كن. ابن عباس پاسخ داد: من علت آمدن حسين عليه السلام به مكه را جويا شدم، معلوم شد مزدوران تو در مدينه با ايشان بدرفتاري كرده وبا سخنان زشت از او فورا بيعت خواستهاند، لذا ايشان به حرم خدا پناه آورده و من به زوري دربارهي موضوعي كه بدان اشاره كردي با وي ديدار خواهم كرد وهرگز نصيحت و خيرخواهي را ترك نخواهم گفت: تذكرة الخواص ص 216، و ر.ك به سير اعلام النبلاء، ج 4، ص 304 و مختصر تاريخ دمشق ابن عساكر، ج 7 ص 141. ابن عمر و ابن عباس با يزيد بيعت كرده بود، ر.ك به البداية و النهاية، ج 8، ص 151 و تاريخ ابن خلدون، ج 3، ص 20.
[55] گفتهاند: حسين عليه السلام طواف خانه كعبه و سعي بين صفا و مروه را بجا آورد و از احرام خارج شد و آن را عمرهي خويش قرار داد، زيرا بيم آن را داشت كه در مكه دستگير و نزد يزيد برده شود و نتواند اعمال حج را به پايان برساند. ر.ك: تاريخ الامم و الملوك، ج 4، ص 289، و ارشاد شيخ مفيد، ص 218، و روضة الواعظين، ص 177، و اعلام الوري، ص 227.
[56] تاريخ الأمم و الملوك، ج 4، ص 289، ور.ك به الكامل في التاريخ، ج 4، ص 39، و مقتل الحسين خوارزمي، ج 1، ص 220، و مثير الأحزان ابن نما، ص 39، و ارشاد شيخ مفيد، ص 219، و نيز ر.ك به الأخبار الطوال، ص 244.
[57] مكاني است ميان حنين و أنصاب الحرم و در سمت چپ كسي قرار ميگيرد كه از «مشاش» وارد مكه ميشود. معجم البلدان، ج 3، ص 412.
[58] الكامل في التاريخ، ج 4: ص 40، تاريخ الأمم و الملوك، ج 4، ص 290، وقعة الطف، ص 158، الفصول المهمة، ص 188، ور.ك، به الاخبار الطوال، ص 245، و أنساب الأشراف ج 3: ص 164، البداية و النهاية، ج 8، ص 167، و العقد الفريد، ج 5، ص 133، و مقتل الحسين خوارزمي، ج 1، ص 222، و الحسين و السنة، ص 51.
[59] تاريخ الامم و الملوك، ج 4، ص 290، ارشاد شيخ مفيد، ص 218، اعلام الوري ص 227، ميان دو قلاب
[60] از كشف الغمة، ج 2 ص 207 نقل شده است.
[61] أنوار الربيع، ج 5، ص 350.
[62] بلاذري گويد: اين شهر را سلمان بن ربيعة باهلي فتح كرد. معجم البلدان ج 2، ص 489.
[63] تاريخ الامم و الملوك، ج 4، ص 298، و ميان دو قلاب
[64] در بحار 44، ص 372 است كه از لهوف ص 31 نقل شده است، ر.ك ارشاد شيخ مفيد، ص 221، وقعة الطف ص 161، و روضة الواعظين، ص 178، و مقتل الحسين عليه السلام خوارزمي، ص 225، و الكامل في التاريخ، ج 4 ص 42، و أنساب الاشرف، ج 3، ¸ 167، و الاخبار الطوال، ص 246، و مثير الأحزان ابن نما، ص 46، و الحسين و السنة، ص 54 و تظلم الزهراء، ص 158.
[65] رك أنساب الاشراف، ج 3، ص 167، و الكامل في التاريخ، ج 4، ص 42.
[66] «زبالة» از منازل معروف بين راه مكه تا كوفه و قريهاي آباد بود، بازارهايي در آن وجود داشت، و به علت اين كه آب را در خود نگه مي داشت «زبالة»ناميده شده است. معجم البلدان، ج 3، ص 129.
[67] جمله اخير فرمايش حضرت از آيه 51 سوره كهف اقتباس شده است.
[68] مقتل الحسين عليه السلام از خوارزمي، ج 1، ص 226، ورك، مقتل أبي مخنف، ص 72؛ و الكامل في التاريخ، ج 4، ص 50، و تاريخ الامم و الملوك، ج 4، ص 307، و الاخبار الطوال، ص 250، و البحار، ص 379 44، به نقل از ارشاد شيخ مفيد، ص 226، و ص 351 به نقل از امالي شيخ صدوق، ص 132، و ر.ك، مثير الاحزان ابن نما، ص 48 و الفتوح، ج 5، ص 83.
[69] الكامل في التاريخ، ج 4، ص 46، تاريخ الامم و الملوك، ج 4، ص 302، ورك بحار، ج 44؛ ص 375، به نقل از ارشاد شيخ مفيد، ص 226، و ر.ك، الفتوح، ج 5، ص 85، و النئمناقب، ج 4، ص 95، و الله وف ص 33، و اعلام الوري، ص 229، و الفصول و المهمة، ص 190، و روضة الواعظين، ص 179، و وقعة الطف، ص 167، و مقتل الحسين عليه السلام از خوارزمي، ج 1، ص 229، و مقتل الحسين عليه السلام از ابي مخنف، ص 67، و أنساب الاشراف، ج 3، ص 169.
[70] الاخبار الطوال، ص 352، و ر.ك حياة الحيوان، ج 1، ص 87.
[71] در روايت مقتل الحسين خوارزمي، ج 1، ص 226 و مثير الأحزان ابن نما، ص 44 و الله وف، ص 20 چنين نقل شده: «شما كاروانيان با شتاب در حركتيد و مرگ به سرعت شما را به سوي بهشت ميراند» و به نظر ميرسد كلمه «جنة» (بهشت) را نسخه نويس اوضافه كرده است، به دليل سؤال فرزند آن حضرت كه پرسيد: آيا ما بر حق نيستيم؟ حسين عليه السلام فرمود: چرا.
[72] بحار، ج 4، ص 379 به نقل از ارشاد شيخ مفيد، ص 226، ور.ك به روضة الواعظين، ص 180، و الكامل في التاريخ، ج 4، ص 51، و تاريخ الامم و الملوك، ج 4، ص 308، و اعلام الوري، ص 230 و البداية و النهاية ج 8، ص 174، و مقتل الحسين ابي مخنف ص 74.
[73] مثير الاحزان، ابن نما، ص 52.
[74] مثير الاحزان، ابن نما، ص 52، و ر.ك بحار، ج 44، ص 316، به نقل از امالي شيخ صدوق، ص 133.
[75] مثير الاحزان، ابن نما، ص 53.
[76] الله وف، ص 40.
[77] بحار، ج 101، ص 272 به نقل از اقبال الاعمال، ص 713.
[78] وقعة الطف، ص 199، و ر.ك الله وف، ص 41.
[79] امالي شيخ صدوق، ص 133.
[80] بحار، ج 4، اخبار الدول للقرماني، ص 108.
[81] بحار، ج 45، ص 4.
[82] الله وف، ص 43.
[83] كشف الغمة، ج 2، ص 47.
[84] بحار، ج 45، ص 4، و ص 44، ص 298 به نقل از امالي شيخ طوسي، ص 374.
[85] رك: ارشاد شيخ مفيد، ص 7233 و شرح شافيه ابي فراس تحت عنوان «مقتل الامام الحسين عليه السلام ص 5 (نسخه خطي).
[86] رك: الكامل في التاريخ، ج 9، ص 59، و اعلام الوري، ص 237.
[87] رك: الله وف، ص 43.
[88] معالي السبطين، ج 1، ص 392.
[89] از ضربهي شمشير من دريا به آتش كشيده ميشود. و تيرهاي من آسمان را پر ميكند.
[90]پاره ميشود.
[91] بحار، ج 45، ص 30، المختار من مقتل بحار الانوار ص 129، عوالم الامام الحسين عليه السلام، ص 273، المناقب ج 4، ص 104، مقتل الحسين عليه السلام از خوارزمي، ج 2، ص 42، و سيلة الدراين، ص 100، معالي السبطين، ج 1 ص 391، ابصار العين، ص 85، اسرار الشهادة، ص 298، الدمعة الساكبة، ص 334، جلاء العيون، ص 192، ادب الحسين و حماسته، ص 213، ذريعة النجاة، ص 114، العيون، ص 127، نفس المهموم ص 294، لواعج الاشجان، ص 134، اعيان الشيعة، ج 3 ص 303.
[92] معالي السبطين، ج 1، ص 392.
[93] بحار، ج 45، ص 30، المختار من مقتل بحار الانوار، ص 129، عوالم الامام الحسين عليه السلام، ص 273، مقتل الحسين عليه السلام از خوارزمي، ج 2، ص 24، الواعج الاشجان، ص 134، الدمعة الساكبة، ص 334، ذريعة النجاة، ص 114، جلاء العيون، ج 2، ص 192، اسرار الشهادة، ص 298.
[94] المناقب، ج 4، ص 104، ج 2، ص 24. (شماره پاورقي در متن معلوم نيست.)
[95] مقتل الحسين عليه السلام خوارزمي، ج 1، ص 392، وسيلة الدارين، ص 100، اعيان الشيعة، ج 3، ص 303، ابصار العين، ص 54. تنقيح المقال، ج 1 ص 125.
[96] الله وف، ص 46، مثير الاحزان، ابن نما، ارشاد شيخ مفيد، ص 237.
[97] الله وف، ص 45.
[98] بحار، ج 45، ص 30، مقتل الحسين عليه السلام از خوارزمي، ج 2، ص 24.
[99] بحار، ج 45، ص 22، وسيلة الدارين، ص 116، قاموس الرجال، ج 2، ص 467، مستدرك سفينة البحار ج 2، ص 159، مثير الاخران جواهري ص 75. [
[100] بحار، ج 45، ص 42.
[101] مقتال الطالبين 7 ص 88، و ر.ك: وسيلة الدارين، ص 415، و ابصار العين، ص 132.
[102] با حسين و از ياران آن حضرت بود.
[103] … اسلم است. او شجاعت قابل وصفي از خود نشان داد كه وي را بر امثالش برتري داد.
[104] او مبارزه جو بود و با خنده از مرگ ياد ميكرد و ارادهاش در گرو تعهد او بود.
[105] و دليرانه بر ستمگران يورش ميبرد،. فرق دشمنان را با شمشير و نيزهاش ميشكافت.
[106] دشمنان به خاطر ترس از شدت ضربات او و نيزه زدنش مانند روباه از پيش او ميرميدند.
[107] دشمنان اسلم را تيرباران كردند و او مانند شاخه گلي بر زمين افتاد.
[108] صدا زد اي فرزند رسول الله مرا درياب، تو همان كسي هستي كه من آرزومند نهايت احسان و بخشش اويم.
[109] حسين عليه السلام به بالين اسلم شتافت و هنوز رمقي در بدنش باقي بود و هوشياري خود را از دست نداده بود.
[110] تا آنگاه كه حسين عليه السلام دست به گردن اسلم انداخت و او به خاطر مقام بلندي كه يافته بود، از شادي لب به خنده گشود.
[111] از آن رو جانش را كه جز عشق وصال به رضوان الهي در آن نبود، در راه خدا بذل كرد.
[112] حسين سرور من است و نيكو سروري است، همو كه سبب شادي دل پيامبر بشير نذير است. ابصار العين، ج 3، ص 303.
[113] اعيان الشيعة، ج 3، ص 303.
[114] ابصار العين، ص 54.
[115] اين دو بيت در چند صفحهي قبل با اندكي تفاوت در الفاظ مصراع دوم بيت نخست، ترجمه شده است.
[116] اعيان الشيعة، ج 3، ص 303.
[117] العيون العبري، ص 128، به نقل از المناقب، ج 4، ص 104، و قمقام زخار، ج 1، ص 424.
[118] انصار الحسين، ص 57.
[119] تاريخ الامم و الملوك، ج 4، ص 359.
[120] بحار، ج 45، ص 69.
[121] رجال الطوسي، ص 74، شمارهي 2.
[122] اعيان الشيعة، ج 3، ص 303.
[123] تنقيح المقال ج 1، ص 125.
[124] وسيلة الدارين، ص 100.
[125] معالي السبطين، ج 1، ص 391.
اسلم ترکی؟! چنین شخصیتی وجود تاریخی نداشته، مناطق گیلان و دیلمان به زبانهای دیلمی و گیلکی صحبت می کردن، گویی در متن هم تلاش مذبوحانه ای برای ترک نشان دادن اون داده شده: روبروی مولایش ایستاد و گفت من ترک زبانم!! چه تاکید و اصراری داشته بگه اینو ، اونم تو اون شرایط اضطرار.. یه کم مضحک نیست؟
اقای محترم تاریخ رو تحریف نکن ابن شهر اشوب که خودش مازندرانی بوده هم تو کتابش هم این شخص رو ترک اورده سعی کنید در برخورد با تاریخ سفسطه گری نکنید …التماس تفکر
باسلام به علی داش علامه دهر .منتظر جوابهای نوشته شده را از شما میخواهم شاید از دانش شما بهره مند شدیم چی شد قفل کردی تاریخ دوسه کلمه نیست که یادت دادند تاریخ ترکان ایران به بیش از هشت هزار سال میرسد
تاریخ ترکان ایران با غزنویان شروع شده قبل از اون ترکان که در ایران بودن به عنوان غلام شاهان بودن مثل مرد آویج یا پادشاهان سامانی و سلطان محمود غزنوی که خودش ترک بود از غلامان ترک استفاده میکردن. بعدشم تاریخ ایران هشت هزار ساله ام باشه میشه زمان قبل حضرت آدم چون حضرت آدم ۷۳۰۰ یا ۷۴۰۰ سال پیش به زمین اومد. اونوقت تاریخ ترکان ایران ۸۰۰۰ سال است؟
🙂 شما خودت تاریخو از کجا یاد گرفتی؟! تعارف نکن هشت هزارسال کمه یهو بگو ده هزار سال اصلا بیست هزار سال کی به کیه
در این که این مطلب درست باشه تردید زیاده !! اولا اینکه اصلا آذربایجان در اون زمان ترک زبان نبوده به روایت متقن تاریخ از ترک زبان شدن آذربایجان 700 سال بیشتر نمیگذره دوما اینکه این مطلب تناقض داره با کتاب لهوف چرا که اسلم رو در کتاب لهوف سیه چرده معرفی کردن نه ایرانی و سفید پوست!!!!!
قوم آذری از اقوام ایرانی بوده که زبانش پهلوی بوده و بعد از حمله مغول ها و با جای گیری اقوام ترک زبان حاکم از جمله آل جلایر و بعد توسعه سلجوقیان زبانش به ترک مبدل شده اما زبان ترکی بومی این منطقه نیست.
فاعتبروا یا اولی الابصار
بازدیدکننده گرامی , ضمن عرض سلام
مطالب فوق از مولف و مترجم محترم , پس از بررسی در سایت قرار گرفته است ، منابعی که برای ترک بودن اسلم بن عمرو ذکر شده اند مطابق با مستندات ذکر شده توسط مولف می باشد.
کتاب إبصار العين في أنصار الحسين عليه السلام نوشته الشيخ محمد بن طاهر السماوي ، جلد : 1 صفحه : 95
« كان أسلم من موالي الحسين ، وكان أبوه تركيا ، وكان ولده أسلم كاتبا. »
کتاب أنصار الحسين نوشته محمّد مهدي شمس الدين جلد : 1 صفحه : 73
« اسلم التركي ، مولى الحسين عليه السلام »
کتاب تنقيح المقال في علم الرجال نوشته مامقاني جلد : 9 صفحه : 326
« و كان أبوه عمرو تركيّا »
در کتاب لهوف غلام سیاه چهره ای که ذکر فرمودید مربوط به جون غلام ابی ذر می باشد
رجوع کنید به کتاب اللهوف في قتلى الطفوف نوشته السيد بن طاووس صفحه 64 :
«ثم برز جون مولى أبى ذر وكان عبدا أسود فقال له ثم برز جون مولى أبى ذر وكان عبدا أسود فقال له الحسين عليه السلام أنت في إذن منى فإنما تبعتنا طلبا للعافية »