محمدرضا عبدالامیر انصاری
ترجمه احمد امیری شادمهری
اسلم بن عمرو کیست؟
نام: اسلم [1] و در بیشتر مآخذ به صراحت نام وی ذکر نشده، بلکه او را غلام نامیدهاند. [2] .نام پدر: عمرو [3] .نژاد: ترک [4] ، او از ترکان دیلم نزدیک قزوین بود. [5] .شغل: او نزد امام حسین علیه السلام به کتابت مشغول بود و در برخی از موارد که حضرت نیاز داشت او را کاتب خود قرار میداد. [6] .
اسلم و امام حسین علیه السلام
روزی اسلم در شدت گرما نشسته بود وبا قلم نی خود نخستین حرف را [به جای کاغذ] بر روی شنهای تافته از گرما مینوشت، با پیوستن حروف به یکدیگر و وزش نسیم باد وصبا، هالهای [از افکار و رؤیاها] بر فراز آسمان دنیای تباه شدهاش پدید آمده بود ناگهان فریاد اربابش او را هراسان کرد روح آزرده و رنجورش تنها با وزش دوبارهی نسیم آزادی مسرور میشد و تألمات درونی اش التیام می یافت.
او دیگر برده ای نبود که کالای خریداری شده مولایش را به دوش کشد، بلکه کاتبی بود قلم از بند رسته، لذا [زمانی که متوجه شد مولایش آهنگ فروش وی کرده] از خدای سبحان خواست نصیب اربابی شریف وبزرگوار شود تا درسایه او از آزادی بهرهمتد شود وچنین خواستهای جز نزد امام حسین علیه السلام برآورده نمیشد.
روزی امام حسین علیه السلام او را در سال پنجاه خرید، روزی سرورانگیز و شادیآفرین برای اسلم بود و حضرت وی را پس از وفات برادرش امام حسن علیه السلام خریداری کرد. [7]
آن روز اسلم در حالی که قلبش مملو از شادی بود، با تواضع در مقابل مولایش امام حسین علیه السلام ایستاد و گفت: من غلامی ترک زبانم و زبان عرب [8] و خطاطی [9] را بخوبی میدانم، انشاءالله مرا مطیع دستورات خود خواهی یافت.امام علیه السلام با تبسم به او نگاه کرد و فرمود: «من تو را کاتب خود در برخی از امور مورد نیازم قرار دادم». [10]
و در آن لحظه بود که خود را سر فراز یافت، و شکوفههای تازهای از امید که تا آن زمان برایش سابقه نداشت، در دلش جوانه زد.روزها سپری میشد و شب هنگام که سکوت و آرامش همه جا را فرا میگرفت و علی بن الحسین علیه السلام فرزند مولا و سرورش، قرآن را با ترتیل تلاوت می کرد، اسلم با علاقه وشوق بسیار به آن گوش میداد، و روز به روز خاشعتر میشد و با فهم معانی آیات، وابستگی روحی بیشتری به قرآن پیدا میکرد و بازتاب فهم قرآنی از دهانش شنیده می شد.
چون امام حسین علیه السلام اسلم را علاقمندی به قرآن و تلاوت آن یافت، او را به فرزندش امام زینالعابدین علیه السلام بخشید. [11] و از آن زمان به بعد اسلم قاری قرآن شد، [12] و در طول نسلها به داشتن نفس پاک از او یاد میشود.
اسلم بر در دارالاماره
دنیا با مرگ معاویه شکوفا وبا بیعت گرفتن یزید پژمرده شد و با قیام امام حسین علیه السلام به هنگامی که.فسق و فجور اموی بر مسند خلافت امت مستقر گشته بود بار دیگر خرسند گردید.تنها هدفی که یزید داشت بیعت گرفتن از گروهی بود که به درخواست معاویه برای بیعت با فرزندش یزید پاسخ مثبت نداده واز آن خودداری کردند.
از اینرو در نامه ای به کارگزار خود در مدینه ولید بن عتبه چنین نوشت: «با کمال شدت و بدون پروا، حسین و عبدالله بن عمرو عبدالله بن زبیر را احضار کن و از آنها بخواه تا با من بیعت کنند، از پای منشین و دست از شدت عمل برمدار تا این که آنها را وادار به بیعت کنی، والسلام» [13] .
ولید نگران آن بود که به هنگام بیعت گرفتن از این افراد، آشوبی پدید آید، لذا، سراغ مروان فرستاد تا دراین باره با وی مشورت کند. مروان بگیری، و برای این منظور همین الآن آن دو را احضار کن، اگر بیعت کردند، فبها وگرنه پیش از آن که خبر سرپیچی آنان از بیعت با یزید منتشر شود، گردن هر دو را بزن. [14] .
و اما عبدالله بن عمر، گمان نمی کنم با یزید بجنگد، اساسا او حکومت کردن بر مردم را دوست ندارد مگر واینکه این امر بر خلاف میل و ارادهاش به او واگذار شود. [15] .
ولید، عبد الله بن عمرو بن عثمان را نزد امام حسین علیه السلام و عبدالله بن زبیر فرستاد و آن دو را در ساعتی که با هیچ کس دیدار نمیکرد، به حضور خویش فراخواند، فرستاده ولید به مسجد رفت و امام حسین علیه السلام و عبدالله بن زبیر را در آنجا یافت و گفت: دعوت امیر را اجابت کنید زیرا شما را به حضور خواسته است، گفتند: تو برگرد، ما هم اکنون می آییم.
سپس با یکدیگر به گفتگو و مشورت پرداختند، ابن زبیر از امام حسین علیه السلام پرسید به نظر شما چه چیز باعث شده است که در این ساعت ولید سراغ ما فرستاده؟
امام حسین علیه السلام فرمود: حدس میزنم معاویه مرده است و او می خواهد پیش از انتشار این خبر برای یزید از ما بیعت بگیرد.
ابن زبیر نیز گفت: به خدا سوگند من هم گمانی جز این ندارم، آنگاه امام حسین علیه السلام برخاست و رهسپار منزل شد و در پی فرزندان و بستگانش فرستاد و با سی مرد [مسلح] رهسپار خانه ولید شد، [16] و به آنان فرمود: شما جلو در خانه منتظر بمانید به محض این که فریاد برآوردم و صدایی بلند شد، به داخل خانه یورش آورید ولی کسی را نکشید و آشوب بپا نکنید و از جای خود تکان نخورید تا من از خانه خارج شده و به شما بپیوندم. [17] .
و گویی اسلم را [در میان افراد مسلح امام علیه السلام] میبینی که سراپا گوش است و بر در دارالامارهی ولید ایستاده است تا ببیند چه خطری مولایش را تهدید می کند تا او آن را دفع کند، او درحالی که کاملا سکوت کرده بود، در درون خود شور و التهابی داشت و خنجر به دست منتظر اشارهی امام علیه السلام بود.
چون حسین بر ولید وارد شد، او نامهی یزید را برای حضرت خواند و خبر مرگ معاویه را به امام علیه السلام داد و خواستار بیعت ایشان با یزید شد، حسین علیه السلام فرمود: بیعتی را که تو می خواهی کسی مانند من در نهانی انجام نمی دهد، و به نظر نمیرسد که تو به این اکتفا نمایی که من پنهانی و دور از چشم مردم بیعت کنم.
ولید – که خواهان مسالمت بود – گفت: برو به امید خدا. [18] مروان رو به ولید کرد و گفت: به خدا سوگند اگر حسین بیعت نکرده از نزد تو خارج شود هرگز به چنین فرصتی دست نخواهی یافت، مگر این که با او بجنگی و تعداد بسیاری از افراد تو و او کشته شوند پس اجازه خارج شدن به او نده تا آنکه بیعت کند یا گردنش را بزنی.
همین که حسین علیه السلام سخنان مروان را شنید، اجازه برخاست و خطاب به وی فرمود: ای پسر زرقاء [19] آیا تو مرا خواهی کشت یا ولید؟به خدا سوگند تو دروغگو و گناهکاری، این را گفت واز نزد ولید خارج شد.
مروان به ولید گفت: تو با نظر من مخالفت کردی [20] ولید به او گفت: وای بر تو دستور قتل حسین را به من می دهی؟ به خدا سوگند هرکس در قیامت به خاطر ریختن خون حسین علیه السلام مورد بازخواست قرار گیرد ترازوی اعمالش در پیشگاه پروردگار سبک خواهد بود. [21] .
اسلم و وداع با مدینه
اسلم بر بالای تپه ای ایستاد و با دیدگان اشکبارش شهر مدینه را از نظر گذراند، آنجا که زیر درختان سرسبزش صدای قرآن خواندن وی طنین انداز بود، و زیبایی خطوطی که [او بر روی شنهایش نوشته بود در واثر وزش باد] زیر خاک دفن شده بود.
اسلم بر دوران عمر بر باد.رفتهاش اشک حسرت میریخت، در لابلای مژگان او لایه نازکی از غبار با اشک میآمیخت به این می اندیشید که چگونه درسایه رحمت آل مصطفی دلش زنده شد. اسلم با چنین خاطراتی مدینه را بدرود گفت. درحالی که با خود دفتری داشت تا داستان سفرش را در آن بنویسد.
چون شب شد و تاریکی همه جا را فرا گرفت، امام حسین علیه السلام [شب یکشنبه دو روز مانده از ماه رجب سال شصت با کاروان خود از مدینه خارج شد] خواهرانش ام کلثوم و زینب، دو فرزند برادر و برادرانش ابوبکر، و جعفر و عباس و همه افراد اهل بیت درمدینه جز برادرش محمد بن حنفیه [که گفته شده.مریض بوده است] حضرت را همراهی کردند. [22] .
حسین علیه السلام به هنگام خروج از مدینه این آیه را تلاوت کرد: فخرج منها خائفا یتقرب قال رب من و القوم الظالمین؛ [23] «موسی از شهر خارج شد درحالی که ترسان بود و هر لحظه در انتظار حادثهای، عرض کرد پروردگارا مرا از این قوم ظالم رهائی بخش».
برخی از اعضای خانواده امام حسین علیه السلام به ایشان پیشنهاد کردند: از راه اصلی کناره بگیر ومانند ابن زبیر راه خود را کج کن تا افرادی که در جستجوی تو هستند نتوانند به شما دست یابند، حضرت فرمود: «نه به خدا سوگند، من از راه اصلی نمی گیرم تا خداوند به آنچه نزد او محبوبتر است حکم نماید.» [24] .
گوئی اسلم را می بینی [که به محض شنیدن فرمایش امام علیه السلام] می گوید:آفرین بر شجاعت مولایم حسین علیه السلام. کاروان منازل بین راه راه یکی پس از دیگری در می نوردید. [و اسم خاطرات سفرش را که در ده برگ خلاصه شده در دفتری که با خود داشت می نوشت:]
وقتی پس از وداع حسین علیه السلام با جدش پیامبر صلی الله علیه و اله کاروان آماده حرکت شد محمد حنفیه نزد امام علیه السلام رفت و گفت:برادرم، تو محبوبترین و عزیزترین افراد نزد من هستی. من خیرخواهی خود را برای هیچ ک جز تو نمی اندوزم، و تو را به آن شایسته تر می دانم، تا می توانی از بیعت با یزید و ورود به شهرها خودداری کن، سپس نمایندگان خود را به میان مردم بفرست و آنان را به بیعت با خود فراخوان، اگر با توبیعت کردند خدا را بر آن سپاسگزار باش و چنانچه بر [بیعت] با کسی غیر از تو اتفاق کردند با این اقدام، خداوند از آیین و خرد تو نکاسته و جوانمردی و فضیلت تو از میان نرفته است.
من بیمناکم که تو به شهری وارد شوی و میان مردم اختلاف به وجود آید، دسته ای موافق با تو و دسته ای مخالف باشند و با یکدیگر به ستیز برخیزند، و هدف نخستین نیزه ها تو باشی و در آن صورت بهترین همه این امت به لحاظ شخصیت و از نظر پدر و مادر، خوارترین آنها و خونش بی ارزشترین خون باشد.
حسین علیه السلام به وی فرمود: برادرم، کجا بروم؟ گفت: به مکه وارد شو، اگر آنجا را محل امن و آسودهای برای خود یافتی همان جا بمان [25] و اگر نقطهی امن دیگر خواستی، به سوی شهرهای یمن برو، زیرا مردمش یاور جد و پدرت بودند، آنان رئوفترین و دلرحمترین مردمانند. یمن وسیعترین کشورهاست، اگر آنجا را امن وامان یافتی،، بهتر، و گرنه به شنزارها و قله کوهها پناه ببر، و از شهری به شهری دیگر وارد شود، تا ببینی کار مردم به کجا انجامد، خداوند میان ما و گروه فاسقان داوری خواهد کرد.
حسین علیه السلام فرمود: برادر، به خدا سوگند اگر جایگاه امنی هم برایم وجود نمیداشت، با یزید بیعت نمیکردم [26] … سپس فرمود: برادرم تو خیرخواه بودی و مرا مورد شفقت قراردادی، امیدوارم رأی تو درست و مطابق با حق باشد. [27] .و گویی اسلم را می بینی که در طول سفر به نگارش خیرخواهی های محمد حنیفه در نخستین برگ دفترش میپردازد و به این سؤال می اندیشد که این خیرخواهی ها برای چیست؟ و صدایی که در وادی ذهنش طنین انداز است و به او پاسخ می دهد چون حسین علیه السلام حرمت دارد در صورتی که به قتل برسد، حرمت اسلام از میان خواهد رفت.
زمانی که حسین علیه السلام به قصد ورود به مکه، مدینه را ترک میکرد. عبدالله بن مطیع به دیدار امام شتافت وگفت: فدایتان شوم، میخواهید کجا بروید؟
فرمود: اکنون آهنگ مکه دارم و از آنجا به بعد از خدا امید خیر دارم، عبدالله گفت: خدا برای شما خیر پیش آورد و ما را فدای شما گرداند، مبادا نزدیک کوفه شوی، کوفه شهر شومی است، در همین شهر بود که پدرت کشته شد و برادرت تنها وبییاور ماند، سرور عرب تویی و از مردم حجاز هیچ کس با تو برابر نیست، مردم از هر سو یکدیگر را به سوی تو خواهند راند، در مکه بمان و آن جا را ترک مکن، خویشان من فدای تو باد، به خدا سوگند اگر تو به قتل برسی، در پی آن ما را به بردگی خواهند گرفت. [28] .
طبق نقل الکامل و تاریخ طبری، و بحار و البدایه و النهایه هنگامی که حسین علیه السلام رهسپار مکه بود و به چشمهی آبی از آبهای عرب رسید، عبدالله بن مطیع را در آن جا یافت، او گفت: ای پسر رسول الله، تو را به خدا سوگند میدهم بپرهیز از این حرمت اسلام شکسته شود… اگر دشمن تو را بکشد، پس از تو به هیچ کس احترام نخواهند گذاشت، به خدا سوگند کشتن تو حرمت اسلام را میشکند. [29] .
در روایت العقد الفرید آمده است که گفت: به خدا سوگند، اگر تو کشته شوی پس از آن هر حرامی، حلال شمرده می شود. [30] .در روایت سیر اعلام النبلاء آمده است که گفت: به خدا سوگند اگر تو کشته شوی ما را به نوکری و بردگی خواهند گرفت. [31] .
و اسلم را میبینی که گفتگوی این دیدار را با حروفی که ماه [برای نوشتن آنها] نور افشانی کرده و چشمانی که از اندیشه او بهت زده شده در دومین برگ دفتر خاطراتش می نویسد و می گوید: اکنون دریافتم که چرا این خیرخواهی ها برای آقا و سرورم حسین علیه السلام صورت گرفت.
لحظهی ورود کاروان به مکه در شب جمعه سوم شعبان سال 60 هجری، [32] حسین علیه السلام این آیه را تلاوت فرمود: ولما توجه تلقاء مدین قال عسی ربی ان یهدینی سواء السبیل؛ [33] «و هنگامی که (موسیعلیه السلام) متوجه جانب مدین شد، گفت امیدوارم پروردگارم مرا به راه راست هدایت کند».و گفته اند در شعب علی علیه السلام منزل کردند.
اهالی مکه از حضور حسین علیه السلام درآن شهر استقبال کرده و نزد ایشان آمد و شد میکردند. افرادی که از دیگر نواحی به آنجا آمده بودند و برای انجام عمره در مکه حضور داشتند نیز به محضر امام علیه السلام میرسیدند. [34] ولی ابن زبیر در کنار کعبه معتکف بود و نمیتوانست با وجود امام علیه السلام آنچه را در باطن داشت ابراز کند، زیرا میدانست حسین علیه السلام شخصیتی مورد احترام است و مردم آن حضرت را بر او مقدم می دارند. [35] .
چون به مردم کوفه خبر رسید که امام حسین علیه السلام از بیعت با یزید خودداری کرده است شیعیان در خانه سلیمان بن صرد گرد آمدند و او به آنان گفت: شما پیرو حسین علیه السلام و پیرو پدرش هستید، اگر به یقین میدانید او را یاری کرده با دشمنانش خواهید جنگید، برای او نامه بنویسید [و آمادگی خود را برای بیعت با ایشان اعلان کنید] ولی اگر بیم آن دارید که سستی کنید. او را نفریبید، شیعیان گفتند: ما با دشمنان حسین علیه السلام خواهیم جنگید و جانمان را فدایش خواهیم کرد. [36] .
شیعیان در نامهای به امام حسین علیه السلام نوشتند: ما را پیشوایی نیست رو به ما آر، شاید خداوند ما وشما را بر محور حق گرد آورد. نعمان [والی کوفه] در دارالاماره نشسته وما نه درنماز جمعه شرکت می کنیم و نه نماز عید را با او میخوانیم و اگر خبر به ما رسد که شما به سوی ما میآیید، او را از کوفه بیرون خواهیم کرد.در تذکره الخواص آمده است: ما خود را وقف بر شما کردهایم و در نماز کارگزاران یزید حضور پیدا نمیکنیم، نزد ما بیا، ما حدود و یکصد هزار نفر هستیم، و اگر خود را به ما نرسانی گناهکاری! [37] .
در مقتل الحسین ابن مخنف آمده است:… ای حسین، بدان که بر لشکری مهیا شده و نهرهاییی سرشار و چشمههایی «وان وارد می شوی و اگر [بر دیدگان ما] قدم نمینهی، فردی از دودمان خود را به سوی ما بفرست تا درمیان ما مطابق حکم خدا و سنت جدت پیامبر صلی الله علیه وآله حکم کند. [38] .
در وقعه الطف و البدایه و النهایه و تاریخ الامم و الملوک آمده است: باغها سرسبز شده و میوهها رسیده و آب بندها لبریز گشته است، هر زمان خواستی بر لشکری که برایت آماده شده وارد شو، والسلام. [39] .و بالاخره، بشتاب که مردم در انتظار تواند و به کسی جز تو نظر ندارند، زود زود به جانب ما بیا، درود بر تو. [40] .
وقتی امام حسین علیه السلام خرجین مملو از انبوه نامههای ارسالی مردم کوفه را مشاهده کرد، در نامهای که به آنان نوشت چنین مرقوم کرد: هانی و سعید آخرین کسانی بودند که نامههای شما را تسلیم من کردند، من از همه مطالبی که درآنها بازگو کردید، اطلاع حاصل کردهام، بیشتر شما سخنتان این است که: ما امام و پیشوایی نداریم و تو به جانب ما بیا، شاید خداوند ما را به وسیله تو به هدایت برساند. من برادر و پسر عمو و شخص مود اعتماد در میان اهل بیتم مسلم بن عقیل را به سوی شما میفرستم، اگر او برایم نامه نوشت که همه جمعیت و بزرگان و خردمندان شما بر آنچه در نامههای پیاپی خود نوشتید و پیکهایتان آن را تسلیم من کردهاند اتفاق نظر دارند، به زودی نزد شما خواهم آمد. [41] .
و اسلم را میبینی که نامههای مردم کوفه او را به زحمت انداخته است، او مضمون نامههای کوفیان را به عنوان اسناد تاریخی بر روی برگ سوم دفترش مینویسد، اسنادی که تاریخ را پر از انقلاب خواهد کرد، آنگاه که حقیقت منزوی شود.
مسلم در نامهاش.به امام حسین علیه السلام نوشت: همانا جلودار قوم نباید به قوم خود دروغ بگوید، از مردم کوفه هیجده هزار نفر با من بیعت کردهاند، به محض آنکه نامهام به شما رسید، زود به جانب ما رو کن، همه مردم با شمایند و دلبستگی و عقیدهای به دودمان معاویه ندارند، والسلام. [42] .
کم کم کاروان مهیا میشد و بار سفرش را به جانب عراق میبست، حسین علیه السلام به هریک از کاروانیان ده دینار و یک شتر داده تا زاد و توشه خود را بر آن حمل کرده وبا آن سفر کنند. [43] .ابن عباس نزد امام حسین آمد و گفت: آیا مردم کوفه حاکم خود را به قتل رسانده وشهرشان را به کنترل خویش درآورده و دشمنانشان را از شهر دور کردهاند که نزد آنان میروی؟
اگر این اقدامات را به عمل آوردهاند به جانبشان حرکت کن ولی اگر تو را دعوت کردهاند و امیرشان بر آنان مسلط است، و مزدورانش مالیات شهر را جمعآوری میکنند، آنان تو را به جنگ فرا خواندهاند و من اطمینان ندارم که آنان تو را نفریبند و به تو دروغ نگویند و با تو مخالفت برنخیزند و دست از یاری تو برنداشته و به تو پشت نکنند و دشمنترین مردم نسبت به تو نباشند.
حسین علیه السلام فرمود: من خیر را از خدا میطلبم، و دراین باره خواهم اندیشید.ابن عباس بار دیگر نزد امام علیه السلام آمد و گفت: عموزاده من به زحمت شکیبایی میکنم و نمی توانم بردبار باشم، بیم آن دارم که تو در این راه کشته شوی، همانا عراقیان مردمی پر مکرند، پس به آنان نزدیک مشو و در همین شهر بمان، تو سرور اهل حجازی. [44]
… و اگر ناچاری مکه را ترک کنی، به جانب یمن برو، در آنجا دژها و غارهایی وجود دارد و سرزمین پهناوری است، شیعیان پدرت آن جا هستند، تو می توانی از مردم کناره گیری کنی و دعوت خود را از طریق نوشتن پیام و ارسال آن برای آنان، گسترش دهی، امیدوارم که در آن صورت با عافیت و خوشی به آنچه دوست داری دست یابی. [45] .
حسین علیه السلام فرمود: پسر عمو، من خوب میدانم که تو خیرخواه منی، و نسبت به من مهر میورزی، ولی مسلم بن عقیل برایم نامه نوشته و گفته است، مردم شهر بر بیعت و یاری من اتفاق کردهاند و من تصمیم دارم به سوی آنان حرکت کنم. [46] .ابن عباس گفت: پس اگر راهی سفر هستی، زنان و دخترانت را با خود مبر، من بیم آن دارم که تو کشته شوی [و آنها شاهد کشته شدن تو باشند]همان گونه که عثمان به قتل رسید و زن و فرزندش به او مینگریستند. [47] .
حسین علیه السلام فرمود: به خدا سوگند هر جا کشته شوم برای من دوست داشتنیتر از این است که در مکه خونم مباح شمرده شود. [48] من خانوادهام را باقی نمیگذارم، [49] …
حضرت فرمود: «یابْنَ زُبَیر لَئِنْ اُدْفَنُ بِشاطِی ء الْفُراتِ اَحَبُّ اِلَی مِنْ اَنْ اَدْفَنَ بِفِناءِ الْکعْبَهِ؛ پسر زبیر! اگر در سرزمین فرات دفن شوم، برایم بهتر است از اینکه در آستانه کعبه به خاک سپرده شوم.»
و در ادامه فرمود: «اِنَّ اَبِی حَدَّثَنِی اَنَّ بِها کبْشاً یسْتَحِلُّ حُرْمَتَها فَما اُحِبُّ اَنْ اَکونَ ذلِک الْکبْشُ؛[50] پدرم به من خبر داد که در مکه قوچی کشته می شود که به وسیله او حرمت خانه خدا شکسته می گردد و من دوست ندارم (هتک حرمت الهی با کشته شدن من باشد و) آن قوچ با شم.»
بر طبق آنچه در برگ سوم دفتر اسلم نگارش یافته، تلاشهای غیر ثابت ابن عباس با تردید همراه بوده [51].
دفاع اسلم از مولای خود در یک درگیری کوتاه
به رغم خیرخواهیهایی که به عمل آمد، کاروان حسین علیه السلام که را ترک میکند، عزم و اراده در دلهای انقلابی یاران امام علیه السلام شعلهور است و با دیدگانی که سیل اشک آنها را خسته کرده، بر گرد کعبه طواف کرده و سعی میان صفا و مروه میپردازند تا حجشان را بدل به عمره نموده و هنگامی که پیکرهایشان در سرزمین کربلا به خون پاک گلویشان آغشته میشود، آن را کامل کنند. [52] .
پس از خروج امام حسین علیه السلام از مکه فرستادگان عمروعاص از جمله یحیی بن سعید به ایشان اعتراض کردند و گفتند: بازگرد، میخواهی کجا بروی؟ امام علیه السلام اعتنایی به گفته آنان نکرد و به راه خود ادامه داد، این بود که دو گروه به مقابله با یکدیگر برخاستند و با تازیانه به زد و خورد پرداختند. [53] .
واسلم را میبینی که در جریان این زد و خورد خویشتن را سپر دیگران قرار داده تا ایشان را ایمن نگهدارد، و تازیانه تکبیرهای امام علیه السلام و یارانش جان دشمن را در آتش خود میسوزاند.در آن هنگام بود که عمر و عاص ترسید کار به دشواری بیانجامد، لذا به سردستهی نیروهایش پیغام فرستاد تا عقب نشیند.اسلم را میبینی که شروع به جمعآوری اوراق پراکنده شده دفترش کرده و با شوق و شعف و در ادامه حرکت بر زخمهایش مرهم مینهد.
سپس حسین علیه السلام و یارانش به راه خود ادامه دادند و چون به الصفاح [54] رسیدند، فرزدق شاعر آنان را دید، او به حسین علیه السلام گفت: خداوند آرزو و خواستهی تو را همان گونه که دوست داری، به تو عطا کند، حسین علیه السلام از فرزدق پرسید: از مردم کوفه خبری برایم داری بازگو کنی؟
گفت: از کسی سوال کردی که از وضع کوفیان به خوبی آگاه است، (بدان که) دلهای آنان با شماست ولی شمشیرهایشان در خدمت بنی امیه است (البته) حکم از جانب خداست و او آنچه را بخواهد انجام میدهد. حسین علیه السلام فرمود: راست گفتی، امر از آن خدا میباشد و فعال ما یشاء اوست، پروردگار ما هر روز در کاری است اگر حکمی که از جانب او نازل شده مطابق میل و علاقه ما باشد، او را بر نعمتهایش سپاس میگوییم، و در سپاسگزاری باید از خداوند یاری بطلبیم، و چنانچه قضاء الهی بر خلاف امید و آرزوی ما بود، کسی که نیتش حق و تقوا باشد از آن گریزان نیست. [55] .
و در روایتی، فرزدق گوید من درسال شصت هجری با مادرم به حج رفتم، در ایام حج هنگامی که وارد مکه شدم و افسار شتر حامل او را در دست داشتم دیدم حسین علیه السلام با یاران مسلح خود از مکه خارج میشوند، پرسیدم، این کاروان متعلق به کیست؟ گفتند: کاروان حسین علیه السلام است، نزد ایشان رفتم و گفتم: پدر و مادرم به فدایت ای فرزند رسول خدا، چه امری سبب شد شما حج را زودتر از دیگران به فرجام آوری؟
فرمود: اگر عجله نکرده بودم، دستگیر میشدم… از مردمی که آنها را پشت سر گذاشتی (کوفیان) خبری برایم داری بازگویی؟ به ایشان گفتم: دلهای آنان با شماست ولی شمشیرهایشان در خدمت بنی امیه است و حکم به دست خداست فرمود: راست گفتی، [مردم بنده دنیا هستند و دین لقلقه زبان آنها است و تا زمانی که وسائل زندگی آنان به وسیله دین افزایش یابد، برگرد آن میچرخند ولی آنگاه که با بلا آزموده شوند، دین داران واقعی اندک باشند. [56] .
و در روایت دیگری است که گفت: به قصد انجام عمره از بصره خارج شده بودم، کاروانی را در بیابان مشاهده کردم [از همسفرانم] پرسیدم، این کاروان کیست؟ گفتند: کاروان حسین علیه السلام . با خود گفتم؛ من باید حق رسول خدا صلی الله علیه و آله را ادا کنم، نزد ایشان رفته، سلام کردم، حضرت پرسید: کیست این مرد؟ گفتم: فرزدق بن غالب می باشم».
گفت: نسب تو چه کوتاه است، گفتم: نسب شما کوتاهتر از نسب من است، شما فرزند دختر رسول خدا صلی الله علیه وآله هستید. [57] .این گفتگوها [با قلم]بر برگ پنجم دفتر اسلم و با مرکب خون بر صفحهی دل شکستهاش نوشته شد تا به عنوان قطره خونی گرم و پر خروش در ژرفای تاریخ باقی بماند.
راوی گوید، من با زهیر بن قین بجلی بودم و موقعی که از مکه رهسپار عراق بودیم، با حسین علیه السلام همسفر بودیم و برای ما چیزی ناخوشایندتر از این نبود که با ایشان هم منزل شویم، هرگاه حسین علیه السلام در بین راه توقف میکرد، زهیر از ایشان جلو میافتاد و هر وقت حسین علیه السلام به راه خود ادامه میداد زهیر از حرکت باز میایستاد تا آنکه یک روز ناگزیر شدیم با امام حسین علیه السلام در یک جا منزل کنیم، و هر یک در سویی فرود آمدیم
و درحالی که نشسته بودیم و غذایمان را میخوردیم دیدیم فرستادهی حسین علیه السلام به طرف ما میآید، او وارد خیمه شد و سلام کرد و گفت: ای زهیر ابا عبدالله الحسین علیه السلام مرا سراغ تو فرستاده تا به نزد ایشان برویم، راوی گوید، تا او این جمله را گفت، هرکس آنچه در دست داشت بر زمین گذارد و [چنان وحشت زده شدیم که] گویی عقابی بر بالای سرمان فرود آمده است….
همسر زهیر به او گفت: فرزند رسول خدا صلی الله علیه وآله به دنبال تو میفرستد و تو نزد او نمیروی؟ سبحان الله کاش خودت نزد وی بروی و دعوتش را از زبان خود او بشنوی، و باز گردی! زهیر نزد امام علیه السلام رفت و طولی نکشید که با خوشحالی برگشت و چهرهاش نورانی شده بود. دستور داد خیمهای به پا کنند و بارو بنه خود را مهیا ساخت تا به حسین علیه السلام بپیوندد.
سپس رو به همسرش کرد و گفت: به خاندانت ملحق شو، من دوست ندارم جز خیر چیزی از ناحیه من و به تو برسد [من مصمم شدهام همراه حسین علیه السلام باشم و جان خود را فدای او کرده، با جان و دل از ایشان مراقبت کنم، آنگاه دارایی زنش را به او داد و وی را به برخی از عموزادگانش سپرد تا او را به خانوادهاش برسانند. همسرش از جا برخاست و با گریه از زهیر خداحافظی کرد و گفت: خدا به تو جزای خیر دهد، من از تو میخواهم در قیامت نزد جدش رسول الله مرا شفاعت کنی].
سپس زهیر رو کرد به همسفران خود و گفت: هرکس از شما مایل است با من بیایید وگرنه این آخرین دیدار من با شماست و میخواهم خبری را برایتان نقل کنم: ما در بلنجر [58] [با کفار] میجنگیدیم و خداوند ما را پیروز کرد و غنائمی به دست آوردیم [و خوشحال بودیم] سلمان [فارسی] به ما گفت: آیا به خاطر اینکه خدا شما را پیروز کرده و به غنائمی دست یافتید، خوشحالید؟
گفتیم: آری، گفت: هرگاه جوان آل محمد [حسین علیه السلام] را درک کردید و در رکاب او جنگیدید به خاطر منافعی که به شما خواهد رسید، خوشحالتر خواهید شد. پس من خداحافظی کرده، شما را به خدا میسپارم. [59] .گویی همان شب بود که زیر نور مهتاب برگ ششم دفتر اسلم در حالی که نسیم شبانه آن را نوازش میداد با این عنوان که: «زهیر عثمانی [60] حسینی شد»با آب طلا نوشته گردید، و در این برگ عباراتی [خطاب به همسر زهیر]به چشم میخورد که از آنها بوی محبت [اهل بیت]و فداکاری [در راه آنها] به مشام میرسد، به این مضمون که: ای دیلم پیوستن شوهرت به حسین علیه السلام و پیروی او از راه آن حضرت فضیلت و کمالی برای تو است، [زیرا تو بودی که شویت را ترغیب به این کار کردی].
کاروان از هر بادیهای عبور میکرد، مردم زیادی با آن همراه میشدند، تا آن که به زباله [61] رسید، در آن جا امام حسین علیه السلام خطبه خواند و پس از حمد و ثنای الهی و یاد کردن از پیامبر صلی الله علیه وآله بر ایشان درود فرستاد و آنگاه با صدای بلند فرمود: ای مردم، تجمع شما در این جا برای این است که [گمان میکنید حکومت] عراق به دست من افتاده، حال آنکه خبر صحیح به من رسیده که مسلم بن عقیل و هانی بن عروه کشته شدهاند و شیعیانمان دست از یاری ما برداشتهاند، بنابراین هرکس از شما تحمل ضربات نیزه و شمشیر را دارد بماند و گرنه از همین جا برگردد، برای من هیچ حقی بر او نیست.
همه سکون کردند و از راست و چپ متفرق شدند تا آن که کسی جز از اهل بیت و دوستان اباعبدالله علیه السلام نزد ایشان باقی نماند… و اینان همه هفتاد و اندی مرد بودند که از مکه با امام علیه السلام بیرون آمدند. سخنرانی حسین علیه السلام به خاطر این بود که میدانست مردم تنها با این انگیزه پشت سر ایشان به راه افتادهاند، که گمان میکنند، [و حسین علیه السلام آگاه بود که اگر مطلب برای مردم روشن شود فقط کسانی همراه ایشان باقی خواهند ماند که بخواهند با او همیاری کرده با او کشته شوند]آنگاه که از فاجعه کشته شدن دوستان و یاران حسین علیه السلام خبر داده شد [و افراد منفعت طلب کاروان غربال شدند] اندوه نمایان شده بود و کلمات اسلم در برگ هفتم دفتر خاطراتش گویی از درد به خود میپیچیدند، ولی تقوای اسلم و محبت او نسبت به مولایش علیه السلام او را بر ادامه راه پایدارتر میساخت.
حسین علیه السلام به حرکت خود ادامه داد تا به قصر بنی مقاتل رسید، دید در آنجا خیمهای برپاست و نیزهای به زمین کوبیده شده و شمشیری آویخته است و اسبی در کنار آخوری ایستاده است، حسین علیه السلام پرسید: این خیمه متعلق به کیست؟
گفته شد: از آن مردی است به نام عبیدالله بن حر جعفی. حسین علیه السلام مردی از اصحاب خود را که حجاج بن مسروق جعفی نامیده میشد، نزد وی فرستاد. او وارد خیمه عبیدالله شد و بر او سلام کرد، عبیدالله پاسخ داد و آنگاه از حجاج پرسید: با خود چه خبر آوردی؟
گفت: ای پسر حر به خدا سوگند، خبر خیر برایت دارم، همانا خدای متعال کرامت بزرگی را متوجه تو کرده، اگر آن را بپذیری، عبیدالله پرسید: چه کرامتی؟ حجاج گفت: حسین بن علی علیه السلام تو را به یاری خود فرا میخواند، اگر سعادت پیکار در رکاب او را پیدا کنی، مأجور خواهی بود و اگر کشته شوی، به فیض شهادت نائل شدهای
عبیدالله گفت: ای حجاج به خدا سوگند، من تنها به این خاطر از کوفه خارج شدم که میترسیدم حسین وارد آن شود و من در آنجا باشم و او را یاری نکنم، در کوفه حسین علیه السلام شیعه و یاوری ندارد که خواهان دنیا و زرو زیور آن نباشد، مگر کسانی که خداوند آنان را از دلبستگی به دنیا حفظ کرده است، به سوی حسین بازگرد و این خبر را به ایشان بده، حجاج نزد حسین علیه السلام برگشت و سخنان عبیدالله را برای حضرت بازگو کرد.
حسین علیه السلام برخاست و کفشهایش را پوشید و همراه گروهی از اهل بیت و برادرانش نزد عبیدالله رفتند، چون امام علیه السلام بر او وارد شدند از جایش که در بالای مجلس بود پرید و حسین علیه السلام را در آنجا نشاند. حضرت پس از حمد و ثنای الهی فرمود: ای پسر حر مردم شهر شما [کوفه] برایم نامه نوشتند و به من اطلاع دادند که بر یاری من اتفاق دارند، و از من خواستهاند بر آنان وارد شود و من به سوی ایشان میروم و باور ندارم که آنان راست بگویند، زیرا به کشتن پسر عمویم مسلم بن عقیل و طرفدار وی [هانی بن عروه] کمک کردند و برای بیعت با یزید دور ابن زیاد جمع شدهاند.
ای پسر حر، همانا خدای متعال تو را به خاطر گناهانی که در گذشته مرتکب شدی، مواخذه خواهد کرد. من تو را به توبهای فرا میخوانم که همهی گناهان تو را میشوید، از تو دعوت میکنم که ما اهل بیت را یاری کنی، اگر حق به ما داده شد خدای تبارک و تعالی را بر آن سپاس گفتهی آن را میپذیریم و اگر از حق خود منع شده و مورد ستم واقع شدیم تو در طلب حق از یاوران من بودی
عبیدالله گفت: ای پسر رسول خدا، اگر تو در کوفه شیعیان و یارانی میداشتی که در رکاب تو بجنگند، من بیشتر از آنان بر دشمنت میتاختم، ولی دیدی که شیعیان تو در کوفه از ترس شمشیرهای بنی امیه در خانه هایشان ماندند، ای پسر رسول خدا تو را به خدا سوگند میدهم چیز دیگری از من بخواه من به آنچه در توان دارم شما را یاری خواهم کرد، این اسب من است، آن را برای خودت ببر، خدا گواه است که با او در تعقیب هر چه تاختم به آن رسیدم و در جستجوی هر چه بودهام آن را دریافتهام، این شمشیر من است، آن را بگیر، به خدا سوگند آن را به هیچ جانداری نزدم جز آن که جام مرگ را به او چشاندم.
حسین علیه السلام به او فرمود: ای پسر حر ما برای گرفتن اسب و شمشیر تو به نزدت نیامدهایم، بلکه آمدیم تا از تو یاری بخواهیم، اگر تو جانت را از ما دریغ کنی ما به چیزی از مال تو نیاز نداریم، من کسی نیستم که گمراهان را دستیار خود قرار دهم. [62] من از جدم رسول الله صلی الله علیه وآله شنیدم که فرمود: «هرکس فریاد اهل بیت مرا بشنود و آنگاه آنان را در رسیدن به حقشان یاری نکند، خدا او را به رو در آتش جهنم خواهد افکند.
سپس حسین علیه السلام از نزد عبیدالله حر جعفی برخاست…، گفتهاند: او که از این که امام علیه السلام را همراهی و یاری نکرد، [سخت] پشیمان شد. [63] .
اسلم بهت زده شده بود از این که دید به رغم رهنمودهای حسین علیه السلام و مجسم ساختن بهشت جلو دیدگان عبیدالله، اندیشه یاری نرساندن به امام علیه السلام در ذهن او باقی است.آیا اسلم برگ هشتم دفتر خاطراتش را – که به شرح ماجرای عبیدالله بن حر جعفی مربوط میشود – از شدت.افسوسهایی که در دل دارد پاره خواهد کرد و در آتش حسرت خوردنش به حال او خواهد سوخت، و یا به خاطر آن که عبیدالله از ته دل پشیمان خواهد شد، آن را باقی می گذارد [تا آیندگان دربارهی او به داوری بنشیند؟!]
کاروان به راه خود ادامه داد و خورشید در وسط آسمان بود که مردی از یاران حسین علیه السلام تکبیر گفت، حضرت از وی پرسید، چرا تکبیر گفتی؟ مرد پاسخ داد: درخت خرمایی دیدم، دو نفر از بنی اسد گفتند ما هرگز نخلی در این سرزمین مشاهده نکردهایم، حسین علیه السلام فرمود: پس آن چیست؟
گفتند، ما تنها گردن اسبانی را میبینیم، حضرت فرمود: من نیز آنها را میبینیم. حسین علیه السلام به آن دو مرد فرمود: آیا پناهگاه امنی وجود دارد که ما آن را پشت سرمان قرار دهیم تا از روبرو با دشمن بجنگیم؟ گفتند: آری، کوه ذو حسم که نزدیک شماست و باید مایل به چپ بروید و اگر پیش از سپاه دشمن به آن جا برسی، آن جا همان گونه است که میخواهید. حسین علیه السلام به طرف دامنه کوه رفت و پیش از آن که سپاه ابن زیاد سر برسد و راهش را به سوی حسین علیه السلام و یارانش کج کند به دامنه کوه رسید و همان جا فرود آمد.
سپاه سواره ابن زیاد که تعدادشان هزار نفر بود به فرماندهی حر بن یزید ریاحی به سوی حسین علیه السلام آمد، و در مقابل حضرت و یارانش متوقف شد ظهر بود و هوا بسیار گرم، حسین علیه السلام و یاران و جوانانش فرمود: به آنان آب بدهند و اسبانشان را نیز سیراب کنند، آنها به دستور امام علیه السلام عمل کردند… حر و سپاهیانش همچنان در برابر حسین علیه السلام درنگ کردند تا آن که وقت نماز ظهر فرا رسید، حسین به مؤذن خود دستور داد اذان بگوید، او اذان گفت و…
حسین علیه السلام در مقابل سپاه حر به سخنرانی ایستاد و پس از حمد و ثنای الهی فرمود: ای مردم، سخنان من برای اعتذار (و رفع مسئولیت) در پیشگاه خدا و اتمام حجت با شماست، من به سوی شما نمیآمدم تا آن که با نوشتن نامه از من دعوت کردید به سوی شما بیایم و در نامههایتان نوشتید ما رهبر و پیشوایی نداریم، شاید خداوند ما را به دست تو هدایت کند، من نزد شما آمدم و اگر به من اطمینان بدهید و بر سر پیمانتان باشید با شما میآییم ولی چنانچه پیمانتان را شکستید یا از آمدن من خشنود نیستید، به همان جائی باز میگردم که بودم.
حر و سپاهیانش سکوت کردند، امام علیه السلام به مؤذن فرمود: اقامه بگو، او شروع کرد به اقامه گفتن، حسین علیه السلام به حر فرمود: آیا میخواهی با یارانت نماز بگزاری؟
حر جواب داد: شما به نماز بایستد، ما هم با شما نماز میخوانیم، حسین علیه السلام نماز [ظهر] را با آنان خواند و سپس وارد [خیمه] شد و یارانش نزد او جمع شدند و حر نیز به مقر سپاه خود بازگشت و پس از آن نماز عصر را نیز با حسین علیه السلام خواندند، سپس امام علیه السلام رو کرد به حر و یارانش و پس از حمد و ثنای الهی فرمود:
«ای مردم شما اگر از خداوند بترسید: و حق و اهل حق را بشناسید، نزد خدا پسندیدهتر است اگر شما وجود ما را ناخوشایند میبیند و حق ما را نمیشناسید و نظر شما خلاف آن چیزی است که در نامههایتان نوشتید و به دست من رسیده، من از آمدن به سوی شما صرف نظر میکنم.
حر گفت: به خدا سوگند: ما از نامههایی که شما میگویی بیاطلاعیم،آنگاه حضرت خرجین پر از نامه را بیرون آورد و نامههای ارسالی کوفیان را پیش روی آنان پخش کرد. حر گفت: ما از کسانی برای شما نامه نوشتهاند، نیستیم
ما مأمور شدهایم هرگاه شما را دیدیم از شما جدا نشویم تا شما را به کوفه نزد عبیدالله بن زیاد ببریم، حسین علیه السلام فرمود: مرگ از این کار به تو نزدیکتر است، سپس به اصحاب خود دستور داد بر اسبهایشان سوار شوند تا بازگردند، حر مانع حرکت امام علیه السلام و یارانش شد، حسین علیه السلام به او فرمود: مادرت به عزایت بنشیند، چه میخواهی؟
حر به ایشان گفت: به خدا سوگند اگر فردی غیر از تو نام مادرم را بر زبان میآورد، هر کس بود، نام مادرش را میبردم. ولی چه کنم که چارهای ندارم جز آن که نیکوترین وجه از مادرت یاد کنم.حسین علیه السلام فرمود: میخواهی چه کنی؟
حر گفت میخواهم تو را نزد ابن زیاد ببرم، حسین علیه السلام فرمود: در این صورت به خدا سوگند از تو پیروی نخواهم کرد. حر گفت: پس به خدا سوگند تو را رها نخواهم کرد، میانشان سخنانی رد و بدل شد، حر به حسین علیه السلام گفت من مامور جنگ با تو نشدهام، بلکه به من دستور داده شده از تو جدا نشوم، تا تو را به کوفه ببرم، حال که از آمدن با من خودداری میکنی، راهی را در پیش گیر که تو را نه به کوفه وارد کند، و نه به مدینه برگرداند، تا من با ابن زیاد مکاتبه کنم شاید دستوری به من برسد که عافیت و سعادت من در آن باشد و من ناگزیر نباشم خود را به خاطر مأموریت مربوط به شما گرفتار سازم…
دو سپاه همچنان با هم در حرکت بودند تا آن که به نینوا جایی که حسین علیه السلام در آن فرود آمد، رسیدند، همین که بار یر زمین نهادند مشاهده کردند سواری از جانب کوفه میآید، همه ایستادند و به او مینگریستند، او [جلو رفت و] بر حر سلام کرد ولی به حسین علیه السلام و یارانش اعتنایی نکرد، و نامهای را که از جانب ابن زیاد با خود داشت به حر سپرد.
در آن نامه نوشته شده بود: به مجرد اینکه فرستادهام بر تو وارد شد و ناگه مرا به تو رساند، کار را بر حسین سخت بگیر، او را در بیابانی خشک و بی آب و بدون برج و بارو متوقف کن، من به فرستاده خویش دستور دادهام که همراه تو باشد و از تو جدا نشود تا برایم خبر بیاورد که آیا دستور مرا اجرا کردهای یا نه. والسلام.
حر حسین علیه السلام و یارانش را در جایی که نه آبادانی بود و نه کسی در آن سکونت میکرد، به اقامت واداشت، آنان گفتند، به ما اجازه بده در نینوا یا غاضریه و یا شیفیه منزل کنیم، گفت: نمیتوانم زیرا، ابن زیاد جاسوس فرستاده و بر من گمارده است. زهیر بن قین به حسین علیه السلام گفت: ای فرزند رسول الله به خدا سوگند آنچه پس از این خواهی دید بدتر خواهد بود از آنچه تا کنون اتفاق افتاده است الان جنگیدن با اینان برای ما آسانتر است از جنگ با کسانی که پس از این به سراغ ما خواهند آمد، به جانم سوگند ما توانایی مقابله با نیروهایی را که از این پس خواهند آم نداریم. [64] .
حسین علیه السلام فرمود من دوست ندارم آغازگر جنگ باشم،… تا آنکه وارد کربلا شدند، حر و سپاهیانش حسین علیه السلام را متوقف کرده، مانع حرکت آنان شدند، حر به امام حسین علیه السلام گفت در این مکان فرود آی، رود فرات نزدیک شماست، حسین علیه السلام پرسید: نام اینجا چیست؟
گفتند: کربلاء، فرمود: این جا دارای اندوه و بلاست پدرم موقعی که به جانب صفین میرفت از این جا عبور کرد و من با او بودم، ایستاد و پرسید نام اینجا چیست؟ چون نامش را گفتند، فرمود: اینجا همان جایی است که شترانشان فرود میآیند و خون پاک آنان بر زمین میریزد، از حضرت سؤال شد از چه کسانی سخن میگویید؟ فرمود: مسافرانی از اهل بیت محمد صلی الله علیه و آله در این مکان فرود خواهند آمد.
آنگاه حسین دستور داد بارهایش را همان جا بر زمین نهند. [65] .در نوشتههای برگ نهم دفتر خاطرات اسلم نوعی خوشبینی آمیخته با بیم و امید به چشم میخورد خوشبینی از آن رو که هزار سوارپشت سر مولایش نماز گزارد و دل دردمندش از فخر و مباهات آن قوت یافت. بیم و نگرانی اسلم به خاطر نزاع و مشاجرهای بود که میان مولایش و حر رخ داد و نیز آمدن پیک ابن زیاد با این دستور که او باید در بیابانی خشک و بی آب و علف کار را بر حسین سخت بگیرد، دل با محبت او در برابر سرنوشتی که در انتظار خاندان علی علیه السلام بود تحت فشار قرار گرفت.
و اما امیدی که به دل اسلم راه یافت زمانی بود که.نشانههای شهادت او و همراهانش در سرزمین کربلا نمایان شد و دریافتند که به زودی به خاطر یاری حق در خون پاکشان خواهند غلطید و با حوریان بهشتی هم آغوش خواهند شد.
عقبه بن سمعان گوید: ما ساعتی با حسین علیه السلام حرکت کردیم ایشان در همان حال که بر روی اسب بود، به خواب فرو رفت و پس از آنکه بیدار شد فرمود: «انالله و انا الیه راجعون و الحمد لله رب العالمین» و این جملات را دو یا سه بار تکرار فرمود
و فرزندش علی اکبر رو به پدر کرد و پرسید: چرا خدا را سپاس گفتی و آیه استرجاع را خواندی؟ فرمود: فرزندم، لحظاتی که مرا چرت فرا گرفت، کسی را به خواب دیدم که سوار بر اسب بود و گفت: این جماعت راه میپیمایند و مرگ به سوی آنها حرکت است. [66] پس دانستم که روحمان از مرگ ما خبر میدهد.
علی اکبر علیه السلام به حسین علیه السلام گفت: پدر جان، خدا تو را [در وضع] بدی نبیند، آیا ما بر حق نیستیم؟ فرمود: چرا فرزندم، بازگشت همه به سوی خداست. علی اکبر گفت: در اینصورت ما را از مردن چه باک است؟ حسین علیه السلام به او فرمود: خدا بهترین پاداشی را که از جانب پدری به فرزندش میدهد، به تو عطا کند. [67] .
و اسلم را میبینی که چون گفتگوی مولای خود با فرزندش شنید لذا عشق به و شهادت فکر او را به خود مشغول میکند و برگ دهم دفتر خاطرات اسلم ناتمام میماند [آن شب یعنی شب عاشورا را] گویی بسر برد در حالی که به چهرهی حسین و یارانش مینگریست تا آن سپیده روز دهم ماه محرم الحرام دمید و روشنایی صبح سیاهی شب را زدود.
همیاری اسلم با امام حسین علیه السلام
چون سپاه ابن زیاد در مقابل حسین علیه السلام فرود آمد و برای حضرت یقین حاصل شد که با او خواهند جنگید، در میان اصحاب خود به سخنرانی ایستاد و پس از حمد و ثنای الهی فرمود: شما میبینید آنچه را که اتفاق افتاده است، دنیا دگرگون شده و به بدی گراییده، خوبی دنیا به ما پشت کرده و جز ته ماندهای مانند ته مانده ظرفی کوچک از آن باقی نمانده است، زندگانی دنیا مانند چراگاهی نامطلوب است، آیا نمیبینید که به حق عمل نمیشود و از باطل نهی نمیگردد؟
مؤمن باید خواهان دیدار معبود باشد، من مرگ [در راه خدا را] جز سعادت و زندگانی با ستمگران را جز ذلت و پشیمانی نمیدانم… بار خدایا، تو میدانی من یاران و دودمانی بهتر از یاران و دودمان خود نمیشناسم، خدا به شما جزای خیر دهد، شما به یاری و کمک من شتافتهاید [ولی] این گروهی جز من کسی را نمیخواهند و اگر مرا بکشند، به سراغ کسی غیر از من نخواهند رفت، پس زمانی که تاریکی شب همه جا را پوشاند، پراکنده شوید و جان خودتان را نجات دهید. [با شنیدن سخنان حسین علیه السلام]دلها از جا کنده شد و یاران حضرت از سویدای دل فریاد برآوردند: هرگز! و ضمن رد پیشنهاد ایشان اعلان کردند که حاضرند در رکاب او به شهادت برسند.
[آن شب] ستارههای آسمان گریستند و شمشیرهای آمادهی نبرد به جولان درآمد و تپههای بلند دشت نینوا در برابر عظمت اظهارات یاران حسین علیه السلام سر فرود آوردند.برادران و فرزندان حسین علیه السلام و فرزندان عبدالله بن جعفر به حضرت گفتند: ما برای منظوری از شما جدا میشویم؟ برای این که پس از شما زنده بمانیم؟ نه! خدا هرگز چنان روزی را برایمان نیاورد. [68] .فرزندان مسلم بن عقیل گفتند: نه به خدا سوگند، ما هرگز از شما جدا نخواهیم شد تا آن که شمشیرهایمان از شما مواظبت کنیم و نزد شما کشته شویم. [69] .
مسلم بن عوسجه گفت: ما شما را رها نمیکنیم و حال آن که در محاصره دشمن هستید! خدا هرگز آن را برایمان پیش نیاورد، من باید نیزهام را در سینه دشمنان فرو برم و با شمشیرم گردنشان را بزنم، اگر سلاحی در اختیار من نباشد با سنگ با آنان خواهم جنگید و از شما جدا نخواهم شد. [70] .
سپس، سعید بن عبدالله حنفی برخاست و گفت: نه، ای پسر رسول خدا به خدا سوگند ما هرگز تو را تنها نمیگذاریم، تا خدا بداند که ما به سفارش رسولش محمد صلی الله علیه و آله عمل کردهایم و اگر بدانم که در رکاب تو کشته میشوم و دوباره زنده شده و به قتل میرسم و این کار هفتاد مرتبه تکرار میشود، باز هم از تو جدا نمیشوم. [71] .
آنگاه زهیر بن قین گفت: نه به خدا سوگند، هرگز چنین کاری ممکن نیست، آیا من فرزند رسول الله صلی الله علیه و آله را اسیر در دست دشمن رها کنم و خودم را نجات دهم؟! خدا چنان روزی برایم پیش نیاورد. [72] .و اسلم را میبینی که همصدا با دیگران میگوید: جانمان فدایت باد [ای حسین] ما با نثار خون و سر و دستمان از شما پاسداری خواهیم کرد، و هر زمان کشته شدیم به عهد خود وفا کرده و دین خویش را ادا نمودهایم [73] و حسین علیه السلام فرمود: خدا به شما جزای خیر دهد. [74] .
اسلم و آغاز نبرد
[در شب حادثه] قلم اسلم از نوشتن باز ایستاد و شمشیرش بیدار ماند و همه چشمها جز چشم یاران حسین علیه السلام که در پرتو نور ماه زیبا جلوه می کرد و گویی سیاهی شب بر آنها سرمه کشیده بود، در خواب بود آنان آیات قرآن را با اشک و فروتنی تلاوت میکردند، و با استغفار به درگاه پروردگارشان در انتظار لحظههای دیدار با معشوق ازلی خویش بسر میبردند.
سی و دو سوار و چهل پیاده [75] ، و به روایتی هشتاد و دو پیاده [76] با حسین علیه السلام بودند سید بن طاووس گوید: از امام باقر علیه السلام روایت شده است که یاران امام حسین علیه السلام چهل و پنج پیاده و یکصد نفر سوار بود. [77] . ولی سپاهیان عمر بن سعد – که لعنت خدا بر او باد – بیش از بیست و دو هزار نفر بودند [78] ، و گفتهاند: سی هزار نفر بودند. [79] .
حسین علیه السلام در روز جمعه دهم محرم پس از نماز ظهر یارانش برای نبرد آماده کرد، زهیر بن قین را با بیست نفر در سمت راست، و حبیب بن مظاهر را بیست نفر در سمت چپ جبههی خویش قرار داد و پرچم جنگ را به دست برادرش عباس سپرد و خود با سایر یارانش در جبههی میانی مستقر شد [80] ، و خیمهها را پشت سرشان قرار دادند. حسین علیه السلام دستور داد خار و خاشاک جمعآوری کنند و در خندق حفر شده در اطراف خیمهها بریزند و آتش بزنند، تا مبادا دشمن از پشت به آنها یورش برند. [81] .
آنگاه و امام علیه السلام با بیانات مختلف و شیوههای متعدد با سپاهیان ابن سعد سخن گفت، و هنگامی که زبان به تحریک عواطف و احساسات گشود، عمر بن سعد جلو آمد و تیری به سوی حسین و یارانش وافکند و [خطاب و به لشکریانش] گفت: نزد امیر [عبیدالله بن زیاد] گواهی دهید که نخستین تیر را من به سوی حسین پرتاب کردم و پس از تیراندازی او تیرهای دشمن بر سر سپاه حسین علیه السلام باریدن گرفت، در آن هنگام حسین علیه السلام به و یارانش فرمود: برای مرگی که گریزی از آن نیست بپاخیزید، خدا شما را رحمت کند، این تیرها پیکهای دشمن به سوی شماست. [82] .
یاران حسین علیه السلام که تعدادشان اندک ولی در استواری ایمان بسان کوه پا بر جا بودند یورش خود را به سمت دشمن و آغاز کردند، و أسلم را میبینی که همراه دیگر یاران امام علیه السلام مانند شیران گرسنه به سپاه سرگشتهی ابن زیاد یورش میبرد و از مولایش دفاع میکند.
اسلم از امام اجازه نبرد میطلبد
او با لبهای خشکیده از تشنگی در مقابل مولایش ایستاد و با چشمان خسته از انتظار و با دلی خواهان ابراز محبت نهفته شدهی حسین علیه السلام در آن، خود را بر روی قدمهای مولایش انداخت و آنها را بوسید و در حالی که اشک از گونههایش سرازیر بود میگفت: مولایم آیا به من اجازه پیکار میدهید؟!
حضرت فرمود: من تو را به فرزندم زینالعابدین بخشیدهام. أسلم نزد امام سجاد علیه السلام رفت و [دید] ایشان بیهوش است، پایین پای حضرت نشست و بر پاهای ایشان بوسه میزد و صورت خود را بر کف پای ایشان میمالید، امام سجاد علیه السلام به هوش آمد و نگاهی به اسلم کرد و پرسید چه میکنی؟ خواسته تو چیست؟
گفت: سرورم، از پدرتان اجازه نبرد طلبیدم، فرمود مرا به شما بخشیده است، از شما درخواست میکنم اجازه نبرد با این قوم را به من بدهید، ایشان فرمود: تو آزادی و من تو را برای خدا آزاد کردم اسلم با خوشحالی از نزد امام خارج شد. [83] .
شهادت اسلم
او در حالی که شمشیری به دست و زرهی بر تن و دو نوع شادی بر چهره داشت یکی شادی رهایی از بردگی و دیگری شادی پیکار با دشمن و یاری مولایش حسین علیه السلام به میدان نبرد شتافت و این آیه را زیر لب زمزمه میکرد:
کم من قلیله غلبت فئه کثیره باذن الله و الله مع الصابرین؛ «چه بسیار گروههای کوچکی که به فرمان خدا بر گرو.ههای عظیمی پیروز شدند، و خداوند با صابرین (استقامت کنندگان) است».
نیزههای دشمن به لرزه افتاد و شمشیرها تیرهایشان سست شد در حالی که اسلم با شمشیر برای خویش میجنگید و میگفت:البحر من طعنی و ضربی یصطلی و الجو من سهی و نبلی یمتلی [84] .اذا حسامی فی یمینی ینجلی ینشق قلب الحاسد المبجل [85] .
علی بن الحسین علیه السلام فرمود: دامن خیمه را بالا بزنید تا ببینم اسلم چگونه میجنگد [86] ؟! و او را خوب پیکارگری دید.
او گروهی را و به قتل رساند [87] و گفتهاند: تعدادشان هفتاد نفر بود. [88] . تا آنکه تشنگی بر او غلبه کرد و جراحات او را از پا انداخت و سرانجام نیروهای دشمن او را محاصره کردند و دسته جمعی اسلم را از پا در آوردند. [89] او که [در خون خود غوطهور بود] با صدایی خسته مولای خود حسین علیه السلام را صدا زد!
حسین علیه السلام به بالین اسلم شتافت و او با رمقی که در بدن داشت به امام علیه السلام فهماند [که هنوز زنده است]، حسین علیه السلام صورت به صورت اسلم نهاد و او که متوجه عمل امام علیه السلام شده بود چشمانش را با تبسم گشود و گفت: چه کسی مثل من است که فرزند رسول الله صلی الله علیه و آله صورت به صورت وی نهاده و لحظهای بعد روح پاکش از قفس تن پرکشید. [90] .
هنگامی که اسلم بر زمین افتاد، اوراق خاطراتش در هوا پراکنده شد تا بر بالای جسدش سایه افکند و مانع تابش آفتاب سوزان بر پیکر به خون غلتیدهاش شوند. حرف حرف کلماتی که بر روی آن اوراق نوشته شده بود به او مینگریستند و با زبان حال در رثای وی میگفتند: او برده زیست ولی آزاد از دنیا رفت، آری، اسلم مایه افتخار همه کسانی است که به آزادی چشم دوختهاند، به ویژه ترکهای هم نژادش.
اسلم از کسانی است که حسین به بالینشان رفت
امام حسین علیه السلام روز عاشورا بر بالین هفت نفر از دوستان و یارانش پس از آن که در خون پاکشان غلطیدند – حضور یافت، این افراد عبارت بودند از:
1- مسلم بن عوسجه: که چون کشته شد حسین علیه السلام با حبیب بن مظاهر نزد جسد او رفتند و حضرت برایش دعا کرد و فرمود: خدا تو را رحمت کند ای مسلم. [91] .
2- حر بن یزید که چون کشته شد، امام علیه السلام به بالین او رفت و فرمود: تو حر (یعنی آزاده) هستی همان گونه که مادرت تو را به این نام، نامید. [92] .
3- واضح یا اسلم ترکی که چون شهید شد، امام علیه السلام به بالین او شتافت و دست بر گردن وی کرد و صورت مبارکش را بر صورت خود نهاد. [93] .
4- جون غلام ابوذر؛ که چون شهید شد، امام علیه السلام به بالینش رفت و فرمود: هدایا روی چون را سفید و بوی بدنش را خوش و او را با محمد و آل محمد صلی الله علیه و آله آشنا گردان. [94].
5-عباس بن علی علیه السلام که چون به شهادت رسید امام علیه السلام نزد او رفت و بر بالینش نشست و فرمود: اکنون کمرم شکست و توانم کم شد. [95]
6- علی اکبر؛ که چون کشته شد، امام علیه السلام بر بالین او ایستاد و فرمود: فرزندم! پس از تو دنیا نابود باد!
7-قاسم بن حسین علیه السلام که چون به شهادت رسید، امام علیه السلام به بالینش شتافت و فرمود: رحمت خدا به دور باد از مردمی که تو را کشتند. [96] .
آنچه دربارهی اسلم گفته شده
سعید عسیلی در کتاب کربلاء خود گوید: بطل نشا فی بیت آل محمد و مع الحسین فکان من اعوانه [97] .هو اسلم تبدو علیه شجاعه موصوفه تمسو علی اقرانه [98] .طلب البراز وراح یخطر للردی متبسما و العزم رهن ضمانه [99] .وسطا علی الباغین سطوه باسل فلق الرووس بسیفه و سنانه [100] .کانو ثعالب یقفزون امامه خوفا لشده ضربه و طعانه [101] .و تکاثروا بسمها مهم فهوی علی وجه الثری کالز هر من اغصانه [102] .نادی الی الی یا ابن محمد انت الذی ارجوندی احسانه [103] . فمضی الیه و کان فیه بقیه لم تفترق با لوعی عن جثمانه [104] .حتی اذا اعتنق الحسین تبسمت شفتاه عن فرح برفعه شأنه [105] .من ثم جاد بمهجه لاتنطوی الا علی شوق الی رضوانه [106] .
بررسی منابع شیخ محمد سماوی در کتابش ابصار العین میگوید: اسلم بن عمرو غلام حسین بن علی علیه السلام بود… او هنگامی که به سوی نبرد شتافت رجز میخواند و میگفت:أمیری حسین و نعم الامیرسرور فؤاد البشیر النذیر [107] .
این را سید محسن امین در کتاب اعیان الشیعه رد کرده و گفته است: این بیت شعر نخستین بیت اشعار منسوب به جوانی است که پدرش در جنگ کشته شده بود و مادرش همراه او بود، و ظاهرا او کسی غیر از اسلم یاد شده بوده است. [108] .
شیخ سماوی سپس افزوده است: چون اسلم کشته شد، حسین علیه السلام به بالینش رفت و دید هنوز جان دارد، او اشارهای به حضرت کرد و ایشان دست به گردن وی انداخت و صورت مبارکش را به صورت اسلم نهاد، او لبخندی زد و گفت: نظیر من چه کسی یافت میشود که فرزند رسول خدا صلی الله علیه و آله صورت به صورت او بگذارد، و لحظهای بعد مرغ جانش از قفس تن پر کشید. [109] .
وی در صفحهی 85 در کتاب ابصار العین خود نوشته است: اسلم غلامی ترک و شجاع و قاری قرآن بود… روز عاشورا در برابر دشمن ظاهر شد و در حالی که پیاده با شمشیرش با آنان به نبرد میپرداخت میگفت:البحر من ضربی و طعنی یصطلی و الجو من عثیر نقعی یمتلیاذا حسامی فی یمینی ینجلی ینشق قلب الحاسد المبجل [110] .
و چون از پا در آمد در خواست کمک کرد، آنگاه حسین علیه السلام به سوی اسلم شتافت و دست در گریبان او انداخت و او در حالی که جان میباخت گفت نظیر من کیست که فرزند رسول خدا صلی الله علیه و آله صورتش را بر صورت او من نهاده است، سپس مرغ جانش از قفس تنش پر کشید. [111] .
سید محسن امین میگوید: آنچه که شیخ سماوی گمان کرده [درست است]، با مطلبی که نخست ذکر کرده منافات دارد، ایشان ابتدا گفته است که سراینده دو بیت شعر فوق اسلم بن عمرو است، نه واضح و احتمال این که دو بیت مزبور به دو واقعه باشد، بعید است، زیرا محمد بن ابوطالب آن دو بیت را به غلامی ترک زبان که متعلق به حسین علیه السلام بوده نسبت داده است!
مرحوم مقرم در کتاب مقتل الحسین خود واضح و اسلم را یکی دانسته و از اسلم تحت عنوان: واضح و اسلم یاد کرده است.سید ابراهیم میانجی در کتاب العیون العبری خود میگوید: در کتاب المناقب آمده است: برز غلام ترکی للحر؛ یعنی غلام ترک متعلق به حر در برابر دشمن ظاهر شد و گمان میکنم لفظ للحر تصحیف للحسین است.
از کتاب القمقام نقل شده که این غلام نامش قارب بود… به گمان صاحب کتاب العیون العبری عبارت «المناقب» ترخیم للحارث است به حذف ثاء آن که به اشتباه یا از روی فراموشی افتاده است، نه این که تصحیف للحسین علیه السلام باشد. و قارب غلام امام حسین علیه السلام بود که در نخستین حمله کشته شد. [112] .
شیخ محمد مهدی شمس الدین در کتاب انصار الحسین [113] خود میگوید: ترجیح میدهم کسی که در کربلا کشته شد نامش اسلم باشد نه سلیمان [چنان که طبری ذکر کرده [18] و کتاب الزیاره [19] است]یا سلیم [چنان که شیخ طوسی در رجالش ذکر کرده است. [20] [سید محسن امین در کتاب اعیان الشیعه [21] خود و مامقانی در تنقیح المقال [22] و زنجانی در وسیله الدارین [23] ، و حائری در معالی السبطین [24] نوشته اند، آن که در کربلا کشته شد، اسلم بن عمرو بوده است. [ صفحه 51] …
سرانجام،اسلم همان غلام ترک و ناشناخته ایست که دریافت به کدامین مشعل فروزان هدایت رو کند و از چه چشمه ساری آسمانی آب بنوشد، او با بصیرت و آگاهی خود را به سرور جوانان بهشت حسین علیه السلام سپرد، و – برای همیشه – با کسب بالاترین نشان افتخار که دستیابی به آن آرزوی همه خدا پرستان است، به رستگاری رسید. و در آن هنگام بود که اسم با مسمی در آمیخت و لفظ با معنا ادغام شد، و أسلم کاملترین جلوهی حقیقت اسلام گردید. و این امر در حقیقت یکی از جلوههای شگفت انگیز توحید است.
و آخر دعوانا ان الحمد لله رب العالمین
پاورقی
[1] أعیان الشیعه 303: 3، تنقیح المقال 125: 1، أنصار الحسین 57، ابصار العین 53، وسیله الدارین 100، کربلا 401، معالی السبطین 391: 1.
[2] بحار 30: 45، العوالم (الامام الحسین علیه السلام) 273، المحتار من مقتل بحارالانوار 129، متاقب: 104: 4، مقتل الحسین خوارزمی 24: 2، ذریعه النجاه 114، مقتل الحسین مقرم 249، نفس المهموم 294، الدمعه الساکبه 334، (چاپ سنگی)، أسرار الشهاده 298، العیون العبری 127، جلاء العیون، 192: 2.
[3] اعیان الشیعه 303: 3، تنقیح المقال 125:1،.انصار الحسین 57، ابصار العین 53، وسیله الدارین 100، کربلا، 401، معالی السبطین 391: 1.
[4] رجوع شود به مأخد فوق الذکر.
[5] وسیله الدارین 100، کربلا 401 (پاورقی).
[6] تنقیح المقال 125 1، وسیله الدارین 100، ر. ک معالی السبطین 391: 1، اعیان الشیعه 303: 3، ابصار العین 53.
[7] ر. ک وسیله الدارین، ص 100، و تنقیح المقال، ج 1، ص 125.
[8] ر. ک مقتل الحسین خوارزمی، ج 2: ص 24، و کربلاء، ص 401، و أنصار الحسین علیه السلام، ص 57.
[9] ر. ک أعیان الشیعه ج 3، ص 303 و معالی السبطین ج 1 ص 391، و ابصار العین، ص 53. [
[10] ر. ک تنقیح المقال ج 1، ص 125، و وسیله الدارین، ص 100.
[11] ر. ک وسیله لدارین، ص 100، و تنقیح المقال ج 1، ص 125، و معالی السبطین ج 1، ص 392، و کربلا ص 401 (پانوشت)، و أعیان الشیعه ج 3، ص 304.
[12] ر. ک بحار، ج 45 ص 30 (پانوشت)، و معالی السبطین ج 1، ص 391، و ذریعه النجاه ص 114، و الدمعه الساکبه، ص 334 (سنگی)، و وسیله الدارین ص 100، و أسرار الشهاده ص 134، و جلاء العیون ج 2، ص 192، العیون العبری ص 127 به نقل از نفس المهموم ص 294.
[13] ر. ک وقعه الطف، ص 75، و تاریخ الأمم و الملوک، ج 4 ص 250، و الکامل فی التاریخ، ج 4 ص 14.
[14] ر. ک وقعه الطف، ص 75، و تاریخ الامم و الملوک، ص 4 ص 250، و الکامل فی التاریخ، ص 4 ص 14.
[15] ر. ک، الاخبار الطوال، ص 227.
[16] ر. ک الاخبار الطوال 227، و تاریخ ابن خلدون ج 19: 3، و الفصول المهمه ص 182، و مقتل الحسین ابی مخنف ص 19، و الفتوح ج 5: ص 10، و تاریخ الامم و الملکوت ج 4، ص 251.
[17] ر. ک المناقب ج 4، ص 88، روضه الواعظین ص 171، و الله وف ص 9، و مقتل الحسین ابی مخنف ص 19، و تاریخ الامم و الملوک ج 4 ص 251، و تذکره الخواص 213، واعلام الوری ص 220، و ارشاد المفید ص 200، و تاریخ ابن خلدون ج 3، ص 19، و الاخبار الطوال ص 227، و الفصول المهمه ص 182.
[18] تاریخ الامم و الملوک، ج 4، ص 251.
[19] زرقاء دختر موهب جده پدری مروان بن حکم و از زنانی بوده که به فحشاء و زنا شهرت داشته است. الکامل فی التاریخ، ج، ص 194.
[20] ارشاد شیخ مفید، ص 201.
[21] الاخبار الطوال، ص 227.
[22] مطلبی که میان دو قلاب
[23] آمده درکتاب وقعه والواعظین، و تاریخ الامم و الملوک، ج 4، ص 252، و ارشاد شیخ مفید، ص 201 نقل شده است.
[24] الاخبار الطوال، ص 228، و مطلب میان دو قلاب
[25] در روضه الواعظین، ص 172 نقل شده است.
[26] الفصول المهمه، ص 183، وقعه الطف، ص 85 اعلام الوری، ص 221، روضه الواعظین، ص 172 تاریخ الامم و الملوک، ج 4 ص 254، الکامل فی التاریخ ج 4، ص 17، ارشاد شیخ مفید ص 202، (قصص / 21).
[27] وقعه الطف، ص 87، ارشاد شیخ مفید، ص 202، در ارشاد به جای «أحب الیه»، «قاض» آمده است.
[28] ارشاد مفید، ص 201، وقعه الطف، ص 84 الکامل فی التاریخ، ج 4، ص 16، تاریخ الامم و الملوک، ج 4، ص 253، و ر ک به تاریخ ابن خلدون، ج 3، ص 20 و مقتل الحسین علیه السلام از ابی مخنف ص 22.
[29] بحار، ج 44، ص 329.
[30] ارشاد مفید، ص 202، وقعه الطف، ص 84، الکامل فی التاریخ، ج 4، ص و16، تاریخ الامم و الملوک، ج 4، ص 253.
[31] ر. ک الکامل فی التاریخ، ج 4، ص 41، و تاریخ الامم و الملوک، ج 4، ص 298، و البدایه و النهایه ج 8، ص 162، بحار ج 44، ص 371 به نقل از ارشاد شیخ مفید، ص 220.
[32] الکامل فی التاریخ، ج 4، ص 41، تاریخ الامم و الملوک، ج 4 ص 298، بحار ج 44، ص 371 به نقل از ارشاد مفید، ص 220، مقتل الحسین علیه السلام از مرحوم مقرم، ص 176 به نقل از بدایه و النهایه، ج 8 ص 162.
[33] العقد الفرید، ج 5، ص 125.
[34] سیر اعلام التبلاء، ج 3، ص 296، ور.ک به الطبقات اکبری، ج 5، ص 145، و مختصر تاریخ دمشق ابن عساکر، ج 7، ص 139.
[35] اللهوف، ص 13، وقعه الطف، ص 88، ارشاد شیخ مفید، ص 202.
[36] الکامل فی التاریخ، ج 4 ص 17، تاریخ الامم و الملوک، ج 4 ص 254، ارشاد شیخ مفید، ص 202، روضه الواعظین، ص 172، الفصول المهمه، ص 182، (قصص / 22).
[37] روضه الواعظین، ص 172، و ر.ک به الاخبار الطوال، ص 228.
[38] البدایه و النهایه، ج 8، ص 151.
[39] وقعه الطف، ص 90، ارشاد شیخ مفید، ص 202، تاریخ الامم و الملوک ج 4 ص 261.
[40] تدکره الخواص، صص 215 و 216.
[41] مقتل الحسین علیه السلام، أبی مخنف، ص 28.
[42] وقعه الطف، ص 95، و البدایه و النهایه، ج 8، ص 151، تاریخ الامم و الملوک، ج 4 ص 261. و ر.ک به أنساب الأشرف، ج 3، ص 158، و ارشاد شیخ مفید، ص 203، و اعلام الوری، ص 221.
[43] وقعه الطف، ص 93، المناقب، ج 4، ص 90، أنساب الأشراف، ج 3 ص 158، تاریخ الامم و الملوک، ج 4 ص 261، و ر.ک به الله وف، ص 15، و الفصول المهمه، ص 184، و تاریخ یعقوبی، ج 2، ص 241.
[44] ارشاد شیخ مفید، ص 204، الکامل فی التاریخ، ج 4، ص 21، وقعه الطف ص 69، اعلام الوری ص 221، تاریخ الامم و الملوک، ج 4، ص 261، و ر.ک به الاخبار الطوال، ص 230، و المناقب، ج 4 ص 90 و تظلم الزهراء، ص 130.
[45] تاریخ الامم و الملوک، ج 4، ص 281، وقعه الطف ص 112، ر.ک به الاخبار الطوال ص 243 و أنساب الأشراف، ج 3 ص 167، و الحسین و السنه، ص 53.
[46] ر.ک به الفتوح، ج 5، ص 77. الکامل فی التاریخ، ج 4، ص 37، وقعه الطف، ص 148، تاریخ الامم و الملوک، ج 4، ص 287، الفصول المهمه، ص 185، و.ر.ک، أنساب الأشراف، ج 3، ص 161، و أخبار الطوال ص 243، و البدایه و النهایه، ج: 8، ص 159، و مقتال الطالبین ص 109، و مروج الذهب، ج 3، ص 54 و تذکره الخواص، 216.
[47] الکامل فی التاریخ، ج 4، ص 38، وقعه الطف، ص 150، تاریخ الامم و الملوک، ج 4 ص 288، الفصول المهمه، ص 7 187 أنساب الأشراف، ج 3، ص 161، ور.ک به الأخبار الطوال ص 244، و مقتل الحسین علیه السلام ابی مخنف، ص 62.
[48] الکامل فی التاریخ، ج 4 ص 39، تاریخ الامم والملوک، ج 4 ص 288، وقعه الطف ص 150، الاخبار الطوال، ص 244، الفصول المهمه، ص 187، ور.ک به مقتل الحسین علیه السلام ابی مخنف، ص 63، و أنساب الأشراف، ص 161.
[49] مروج الذهب، ج 3، ص 54.
[50] کامل الزیارات، ابن قولویه، نجف، مرتضویه، باب 23، ص 72
[51] مروج الذهب، ج 3، ص 54.
[52] الفصول المهمه، ص 187.
[53] المناقب، ج 4، ص 89.
[54] زیرا، یزید به ابن عباس نامه نوشت و گفت: به من خبر رسیده که مردانی از شیعیان حسین در عراق با او مکاتبه میکنند و او نیز برای آنان نامه مینویسد، آنان خلافت را به او میبخشند و او آنان را آرزومند امارت خود میکند… تو که بزرگ خاندان خویش و سرور و همشهریانت میباشی، با وی دیدار کن و او را از تلاش برای ایجاد تفرقه بازدار و فتنه را از این امت دفع کن. ابن عباس پاسخ داد: من علت آمدن حسین علیه السلام به مکه را جویا شدم، معلوم شد مزدوران تو در مدینه با ایشان بدرفتاری کرده وبا سخنان زشت از او فورا بیعت خواستهاند، لذا ایشان به حرم خدا پناه آورده و من به زوری دربارهی موضوعی که بدان اشاره کردی با وی دیدار خواهم کرد وهرگز نصیحت و خیرخواهی را ترک نخواهم گفت: تذکره الخواص ص 216، و ر.ک به سیر اعلام النبلاء، ج 4، ص 304 و مختصر تاریخ دمشق ابن عساکر، ج 7 ص 141. ابن عمر و ابن عباس با یزید بیعت کرده بود، ر.ک به البدایه و النهایه، ج 8، ص 151 و تاریخ ابن خلدون، ج 3، ص 20.
[55] گفتهاند: حسین علیه السلام طواف خانه کعبه و سعی بین صفا و مروه را بجا آورد و از احرام خارج شد و آن را عمرهی خویش قرار داد، زیرا بیم آن را داشت که در مکه دستگیر و نزد یزید برده شود و نتواند اعمال حج را به پایان برساند. ر.ک: تاریخ الامم و الملوک، ج 4، ص 289، و ارشاد شیخ مفید، ص 218، و روضه الواعظین، ص 177، و اعلام الوری، ص 227.
[56] تاریخ الأمم و الملوک، ج 4، ص 289، ور.ک به الکامل فی التاریخ، ج 4، ص 39، و مقتل الحسین خوارزمی، ج 1، ص 220، و مثیر الأحزان ابن نما، ص 39، و ارشاد شیخ مفید، ص 219، و نیز ر.ک به الأخبار الطوال، ص 244.
[57] مکانی است میان حنین و أنصاب الحرم و در سمت چپ کسی قرار میگیرد که از «مشاش» وارد مکه میشود. معجم البلدان، ج 3، ص 412.
[58] الکامل فی التاریخ، ج 4: ص 40، تاریخ الأمم و الملوک، ج 4، ص 290، وقعه الطف، ص 158، الفصول المهمه، ص 188، ور.ک، به الاخبار الطوال، ص 245، و أنساب الأشراف ج 3: ص 164، البدایه و النهایه، ج 8، ص 167، و العقد الفرید، ج 5، ص 133، و مقتل الحسین خوارزمی، ج 1، ص 222، و الحسین و السنه، ص 51.
[59] تاریخ الامم و الملوک، ج 4، ص 290، ارشاد شیخ مفید، ص 218، اعلام الوری ص 227، میان دو قلاب
[60] از کشف الغمه، ج 2 ص 207 نقل شده است.
[61] أنوار الربیع، ج 5، ص 350.
[62] بلاذری گوید: این شهر را سلمان بن ربیعه باهلی فتح کرد. معجم البلدان ج 2، ص 489.
[63] تاریخ الامم و الملوک، ج 4، ص 298، و میان دو قلاب
[64] در بحار 44، ص 372 است که از لهوف ص 31 نقل شده است، ر.ک ارشاد شیخ مفید، ص 221، وقعه الطف ص 161، و روضه الواعظین، ص 178، و مقتل الحسین علیه السلام خوارزمی، ص 225، و الکامل فی التاریخ، ج 4 ص 42، و أنساب الاشرف، ج 3، ¸ 167، و الاخبار الطوال، ص 246، و مثیر الأحزان ابن نما، ص 46، و الحسین و السنه، ص 54 و تظلم الزهراء، ص 158.
[65] رک أنساب الاشراف، ج 3، ص 167، و الکامل فی التاریخ، ج 4، ص 42.
[66] «زباله» از منازل معروف بین راه مکه تا کوفه و قریهای آباد بود، بازارهایی در آن وجود داشت، و به علت این که آب را در خود نگه می داشت «زباله»نامیده شده است. معجم البلدان، ج 3، ص 129.
[67] جمله اخیر فرمایش حضرت از آیه 51 سوره کهف اقتباس شده است.
[68] مقتل الحسین علیه السلام از خوارزمی، ج 1، ص 226، ورک، مقتل أبی مخنف، ص 72؛ و الکامل فی التاریخ، ج 4، ص 50، و تاریخ الامم و الملوک، ج 4، ص 307، و الاخبار الطوال، ص 250، و البحار، ص 379 44، به نقل از ارشاد شیخ مفید، ص 226، و ص 351 به نقل از امالی شیخ صدوق، ص 132، و ر.ک، مثیر الاحزان ابن نما، ص 48 و الفتوح، ج 5، ص 83.
[69] الکامل فی التاریخ، ج 4، ص 46، تاریخ الامم و الملوک، ج 4، ص 302، ورک بحار، ج 44؛ ص 375، به نقل از ارشاد شیخ مفید، ص 226، و ر.ک، الفتوح، ج 5، ص 85، و النئمناقب، ج 4، ص 95، و الله وف ص 33، و اعلام الوری، ص 229، و الفصول و المهمه، ص 190، و روضه الواعظین، ص 179، و وقعه الطف، ص 167، و مقتل الحسین علیه السلام از خوارزمی، ج 1، ص 229، و مقتل الحسین علیه السلام از ابی مخنف، ص 67، و أنساب الاشراف، ج 3، ص 169.
[70] الاخبار الطوال، ص 352، و ر.ک حیاه الحیوان، ج 1، ص 87.
[71] در روایت مقتل الحسین خوارزمی، ج 1، ص 226 و مثیر الأحزان ابن نما، ص 44 و الله وف، ص 20 چنین نقل شده: «شما کاروانیان با شتاب در حرکتید و مرگ به سرعت شما را به سوی بهشت میراند» و به نظر میرسد کلمه «جنه» (بهشت) را نسخه نویس اوضافه کرده است، به دلیل سؤال فرزند آن حضرت که پرسید: آیا ما بر حق نیستیم؟ حسین علیه السلام فرمود: چرا.
[72] بحار، ج 4، ص 379 به نقل از ارشاد شیخ مفید، ص 226، ور.ک به روضه الواعظین، ص 180، و الکامل فی التاریخ، ج 4، ص 51، و تاریخ الامم و الملوک، ج 4، ص 308، و اعلام الوری، ص 230 و البدایه و النهایه ج 8، ص 174، و مقتل الحسین ابی مخنف ص 74.
[73] مثیر الاحزان، ابن نما، ص 52.
[74] مثیر الاحزان، ابن نما، ص 52، و ر.ک بحار، ج 44، ص 316، به نقل از امالی شیخ صدوق، ص 133.
[75] مثیر الاحزان، ابن نما، ص 53.
[76] الله وف، ص 40.
[77] بحار، ج 101، ص 272 به نقل از اقبال الاعمال، ص 713.
[78] وقعه الطف، ص 199، و ر.ک الله وف، ص 41.
[79] امالی شیخ صدوق، ص 133.
[80] بحار، ج 4، اخبار الدول للقرمانی، ص 108.
[81] بحار، ج 45، ص 4.
[82] الله وف، ص 43.
[83] کشف الغمه، ج 2، ص 47.
[84] بحار، ج 45، ص 4، و ص 44، ص 298 به نقل از امالی شیخ طوسی، ص 374.
[85] رک: ارشاد شیخ مفید، ص 7233 و شرح شافیه ابی فراس تحت عنوان «مقتل الامام الحسین علیه السلام ص 5 (نسخه خطی).
[86] رک: الکامل فی التاریخ، ج 9، ص 59، و اعلام الوری، ص 237.
[87] رک: الله وف، ص 43.
[88] معالی السبطین، ج 1، ص 392.
[89] از ضربهی شمشیر من دریا به آتش کشیده میشود. و تیرهای من آسمان را پر میکند.
[90]پاره میشود.
[91] بحار، ج 45، ص 30، المختار من مقتل بحار الانوار ص 129، عوالم الامام الحسین علیه السلام، ص 273، المناقب ج 4، ص 104، مقتل الحسین علیه السلام از خوارزمی، ج 2، ص 42، و سیله الدراین، ص 100، معالی السبطین، ج 1 ص 391، ابصار العین، ص 85، اسرار الشهاده، ص 298، الدمعه الساکبه، ص 334، جلاء العیون، ص 192، ادب الحسین و حماسته، ص 213، ذریعه النجاه، ص 114، العیون، ص 127، نفس المهموم ص 294، لواعج الاشجان، ص 134، اعیان الشیعه، ج 3 ص 303.
[92] معالی السبطین، ج 1، ص 392.
[93] بحار، ج 45، ص 30، المختار من مقتل بحار الانوار، ص 129، عوالم الامام الحسین علیه السلام، ص 273، مقتل الحسین علیه السلام از خوارزمی، ج 2، ص 24، الواعج الاشجان، ص 134، الدمعه الساکبه، ص 334، ذریعه النجاه، ص 114، جلاء العیون، ج 2، ص 192، اسرار الشهاده، ص 298.
[94] المناقب، ج 4، ص 104، ج 2، ص 24. (شماره پاورقی در متن معلوم نیست.)
[95] مقتل الحسین علیه السلام خوارزمی، ج 1، ص 392، وسیله الدارین، ص 100، اعیان الشیعه، ج 3، ص 303، ابصار العین، ص 54. تنقیح المقال، ج 1 ص 125.
[96] الله وف، ص 46، مثیر الاحزان، ابن نما، ارشاد شیخ مفید، ص 237.
[97] الله وف، ص 45.
[98] بحار، ج 45، ص 30، مقتل الحسین علیه السلام از خوارزمی، ج 2، ص 24.
[99] بحار، ج 45، ص 22، وسیله الدارین، ص 116، قاموس الرجال، ج 2، ص 467، مستدرک سفینه البحار ج 2، ص 159، مثیر الاخران جواهری ص 75. [
[100] بحار، ج 45، ص 42.
[101] مقتال الطالبین 7 ص 88، و ر.ک: وسیله الدارین، ص 415، و ابصار العین، ص 132.
[102] با حسین و از یاران آن حضرت بود.
[103] … اسلم است. او شجاعت قابل وصفی از خود نشان داد که وی را بر امثالش برتری داد.
[104] او مبارزه جو بود و با خنده از مرگ یاد میکرد و ارادهاش در گرو تعهد او بود.
[105] و دلیرانه بر ستمگران یورش میبرد،. فرق دشمنان را با شمشیر و نیزهاش میشکافت.
[106] دشمنان به خاطر ترس از شدت ضربات او و نیزه زدنش مانند روباه از پیش او میرمیدند.
[107] دشمنان اسلم را تیرباران کردند و او مانند شاخه گلی بر زمین افتاد.
[108] صدا زد ای فرزند رسول الله مرا دریاب، تو همان کسی هستی که من آرزومند نهایت احسان و بخشش اویم.
[109] حسین علیه السلام به بالین اسلم شتافت و هنوز رمقی در بدنش باقی بود و هوشیاری خود را از دست نداده بود.
[110] تا آنگاه که حسین علیه السلام دست به گردن اسلم انداخت و او به خاطر مقام بلندی که یافته بود، از شادی لب به خنده گشود.
[111] از آن رو جانش را که جز عشق وصال به رضوان الهی در آن نبود، در راه خدا بذل کرد.
[112] حسین سرور من است و نیکو سروری است، همو که سبب شادی دل پیامبر بشیر نذیر است. ابصار العین، ج 3، ص 303.
[113] اعیان الشیعه، ج 3، ص 303.
[114] ابصار العین، ص 54.
[115] این دو بیت در چند صفحهی قبل با اندکی تفاوت در الفاظ مصراع دوم بیت نخست، ترجمه شده است.
[116] اعیان الشیعه، ج 3، ص 303.
[117] العیون العبری، ص 128، به نقل از المناقب، ج 4، ص 104، و قمقام زخار، ج 1، ص 424.
[118] انصار الحسین، ص 57.
[119] تاریخ الامم و الملوک، ج 4، ص 359.
[120] بحار، ج 45، ص 69.
[121] رجال الطوسی، ص 74، شمارهی 2.
[122] اعیان الشیعه، ج 3، ص 303.
[123] تنقیح المقال ج 1، ص 125.
[124] وسیله الدارین، ص 100.
[125] معالی السبطین، ج 1، ص 391.
در این که این مطلب درست باشه تردید زیاده !! اولا اینکه اصلا آذربایجان در اون زمان ترک زبان نبوده به روایت متقن تاریخ از ترک زبان شدن آذربایجان 700 سال بیشتر نمیگذره دوما اینکه این مطلب تناقض داره با کتاب لهوف چرا که اسلم رو در کتاب لهوف سیه چرده معرفی کردن نه ایرانی و سفید پوست!!!!!
قوم آذری از اقوام ایرانی بوده که زبانش پهلوی بوده و بعد از حمله مغول ها و با جای گیری اقوام ترک زبان حاکم از جمله آل جلایر و بعد توسعه سلجوقیان زبانش به ترک مبدل شده اما زبان ترکی بومی این منطقه نیست.
فاعتبروا یا اولی الابصار
بازدیدکننده گرامی , ضمن عرض سلام
مطالب فوق از مولف و مترجم محترم , پس از بررسی در سایت قرار گرفته است ، منابعی که برای ترک بودن اسلم بن عمرو ذکر شده اند مطابق با مستندات ذکر شده توسط مولف می باشد.
کتاب إبصار العین فی أنصار الحسین علیه السلام نوشته الشیخ محمد بن طاهر السماوی ، جلد : 1 صفحه : 95
« کان أسلم من موالی الحسین ، وکان أبوه ترکیا ، وکان ولده أسلم کاتبا. »
کتاب أنصار الحسین نوشته محمّد مهدی شمس الدین جلد : 1 صفحه : 73
« اسلم الترکی ، مولى الحسین علیه السلام »
کتاب تنقیح المقال فی علم الرجال نوشته مامقانی جلد : 9 صفحه : 326
« و کان أبوه عمرو ترکیّا »
در کتاب لهوف غلام سیاه چهره ای که ذکر فرمودید مربوط به جون غلام ابی ذر می باشد
رجوع کنید به کتاب اللهوف فی قتلى الطفوف نوشته السید بن طاووس صفحه 64 :
«ثم برز جون مولى أبى ذر وکان عبدا أسود فقال له ثم برز جون مولى أبى ذر وکان عبدا أسود فقال له الحسین علیه السلام أنت فی إذن منى فإنما تبعتنا طلبا للعافیه »
باسلام به علی داش علامه دهر .منتظر جوابهای نوشته شده را از شما میخواهم شاید از دانش شما بهره مند شدیم چی شد قفل کردی تاریخ دوسه کلمه نیست که یادت دادند تاریخ ترکان ایران به بیش از هشت هزار سال میرسد
تاریخ ترکان ایران با غزنویان شروع شده قبل از اون ترکان که در ایران بودن به عنوان غلام شاهان بودن مثل مرد آویج یا پادشاهان سامانی و سلطان محمود غزنوی که خودش ترک بود از غلامان ترک استفاده میکردن. بعدشم تاریخ ایران هشت هزار ساله ام باشه میشه زمان قبل حضرت آدم چون حضرت آدم ۷۳۰۰ یا ۷۴۰۰ سال پیش به زمین اومد. اونوقت تاریخ ترکان ایران ۸۰۰۰ سال است؟