ائل اوبا | مرجع فرهنگ و تاریخ آذربایجان

و من آیاته خلق السّموات و الأرض و اختلاف ألسنتکم و ألوانکم إنّ فی ذلک لآیات للعالِمین

جبار عسکرزاده باغچه‌بان، بنیان‌گذار اولین مدرسه کرولال‌ها در ایران

صمد سرداری‌نیا

Jabbar-Baghche-Ban-9747جبار باغچه‌بان، مردی که اولین کودکستان کرولال‌ها در ایران را بنیان گذاشت.

او نویسنده‌ای بود که برای نخستین بار در ایران به فکر نوشتن کتاب برای کودکان افتاد. روزنامه‌نگاری بود که با انتشار مجله «زبان»، بزرگ‌ترین گام را در راه تجلیل از مقام معلم برداشت.

او مخترعی بود که کودکان معلول را دوست داشت و روشنفکری بود که در رشد نهضت آزادی زنان نقش داشت.

با وجود همه خدمات فرهنگی و اجتماعی ارزشمندش، آن‌چنان که باید و شاید، به خصوص به نسل جوان، شناسانده نشده است، در حالی که فرهنگ ایران نام و یاد او را هرگز فراموش نخواهد کرد.

قبل از اینکه زندگی افتخارآمیز جبار باغچه‌بان را به‌طور مشروح شرح دهیم، لازم است که بیوگرافی او را به‌طور خلاصه از زبان خودش بشنویم.

جد من «رضا» از اهالی تبریز بود. پدرم «عسگر» نام داشت و در شهر «ایروان» با شغل معماری و قنادی زندگی می‌کرد. من در سال ۱۲۶۴ شمسی در «ایروان» متولد شدم. تحصیلات من با اصول قدیمی و در مساجد بود و در ۱۵ سالگی با مختصر سواد بی‌ارزشی که داشتم مجبور به ترک تحصیل شدم.

گذران زندگی‌ام از طریق اشتغال با حرفه‌های پدرم بود. در دوران جوانی به‌طور قاچاق در منازل به دختران درس می‌دادم. خبرنگار روزنامه‌های «قفقاز» و فکاهی‌نویس و شاعر روزنامه فکاهی «ملا نصرالدین» بودم.

در سال ۱۲۹۱ شمسی، مدیر مجله فکاهی «لک‌لک» در شهر ایروان شدم.

این مجله پس از شروع جنگ جهانی اول برای نجات از توقیف، تعطیل شد.

در آخرین سال جنگ، در نتیجه درگیری‌ها به ترکیه رفتم.

پس از مدتی، تحویل‌دار شهرداری شهر ایگدیر و سپس فرماندار آن شهر شدم.

پس از شکست دولت عثمانی، چون اسلحه و قدرت جنگی نداشتم، تسلیم داشناک‌ها شده و به ایروان بازگشتم.

در قحطی، بیماری و جنگ‌های محلی که همه‌جا را فرا گرفته بود، پس از از دست دادن پدر و مادرم در سال ۱۲۹۸، راه سرزمین پدری خود را در پیش گرفتم.

بالاخره پس از گریز از چنگال چند بیماری مهلک و حصبه‌ای که در نتیجه آن انگشتان پاهایم به وسیله تنها طبیبی که در آنجا بود بریده شد، خود را به «مرند» رساندم و در مدرسه احمدیه آن شهر با سمت آموزگاری مشغول کار شدم.

این آغاز زندگی و خدمات اجتماعی من در ایران بود که نزدیک به پنجاه سال از آن می‌گذرد. در این مدت زحمت بسیار کشیدم و رنج و مرارت بسیار بردم و موفقیت‌هایی نیز به دست آوردم.

بزرگ‌ترین موفقیت من اعتمادی است که احساس می‌کنم مردم به صداقت من پیدا کرده‌اند. و دردآورترین زخمی که خورده‌ام از نیشخند مردمی بوده که نسبت به آرمان‌های ملی و اجتماعی من برای ارضای حس خودخواهی و غرور بی‌جای خود روا داشته‌اند.

جبار باغچه‌بان، همان‌طور که در شرح زندگی‌اش بازگو می‌کند، بعد از تحمل سختی‌ها و رنج‌های فراوان، بالاخره خودش را به شهر مرند می‌رساند و فعالیت فرهنگی خود را در مدرسه احمدیه شروع می‌کند.

چون خدماتش صادقانه و زحماتش ارزنده بود، توسط اداره کل فرهنگ وقت آذربایجان به تبریز احضار و در آنجا مشغول خدمت می‌شود. در همین زمان بود که برای اولین بار در ایران، نخستین کودکستان را در تبریز بنیان می‌گذارد. درباره تأسیس اولین کودکستان خود در زندگی‌نامه‌اش چنین می‌نویسد:

«تا پایان سال ۱۳۰۲ در دبستان بلوری خدمت کردم. اواخر سال دوم خدمتم در آنجا، که آقای فیوضات در رأس فرهنگ آذربایجان بود و از سوابق کارهای من نیز اطلاع داشت، روزی مرا پیش خود خواند و پرسید:

«آیا درست است که در ممالک مترقی برای تربیت خردسالان سه چهارساله بنگاه‌هایی وجود دارد؟»

من شنیده بودم که در پایتخت روسیه چنین بنگاه‌هایی وجود دارد، ولی به چشم خود ندیده بودم. همین مطلب را به آقای فیوضات گفتم.

ایشان گفتند که ارمنی‌ها در تبریز چنین مؤسسه‌ای دارند و اضافه کردند که می‌خواهند بنگاه مشابهی تأسیس کنند، ولی هر معلمی که مراجعه کرده‌اند حاضر نشده اداره آن را به عهده بگیرد.

سپس پرسیدند که اگر چنین مؤسسه‌ای تأسیس کنند، آیا من می‌توانم اداره آن را به عهده بگیرم؟ به ایشان اطمینان دادم که اگر آن را تأسیس کنند، ایشان نادم و من شرمنده نخواهیم شد

«فردای آن روز به همراهی آقای فیوضات به کودکستان مرحوم خانم خانزادیان رفتیم. این بانوی دانشمند و فاضل، پنج سال قبل از آن برای تربیت اطفال ارامنه در تبریز کودکستانی تأسیس کرده بود و در حدود ۱۵ نفر دختر و پسر شاگرد داشت که همه ارمنی بودند.

آن بازدید برای من بسیار آموزنده بود. یک هفته طول نکشید که با اقدام آقای فیوضات، کودکستانی تأسیس شد. من نام

باغچه‌اطفال را برای آن پیشنهاد کردم که مقبول افتاد. در ضمن پیشنهاد کردم که عنوان مربیان کودکان باغچه‌بان گذاشته شود. البته تازگی کار مانع از آن شد که استعمال این کلمه تعمیم یابد.

من این نام را که برای شغل خود انتخاب کرده بودم، نام خانوادگی خویش قرار دادم و در سمت باغچه‌بانی در آن بنگاه بی‌سابقه شروع به خدمت کردم. اکنون فکر می‌کنم که نامناسب نخواهد بود که عنوان این شغل را  باغچه‌بانی بخوانیم.

همان‌طور که مربیان در درجات مختلف عنوان آموزگاری و دبیری و استادی دارند، من جدا فکر می‌کنم که باغچه‌بانی اگر از آموزگاری مهم‌تر نباشد، از آن کمتر نیست.

در آن زمان هیچ‌گونه وسایل تربیتی برای کودکان از قبیل کارهای دستی، بازی، نمایشنامه، سرود، شعر و قصه در ایران وجود نداشت.

من به ابتکار خودم این وسایل را که مورد نیاز بود، به شکلی حتی غنی‌تر از آنچه که امروز رایج است، با دست و فکر و قلم خودم تهیه کردم.

با استفاده از قصه‌های عامیانه که از بچگی به یاد داشتم، برای بچه‌ها نمایشنامه و شعر سرودم و چیستان ساختم. برای کار نمایش ماسک انواع حیوانات و حشرات را تهیه کردم

از جمله کارهای مهم شادروان باغچه‌بان، تأسیس مدرسه برای تربیت کرولال‌ها بود که برای اولین بار در ایران در تبریز بنیان نهاد و بعد در تهران.

هم‌اکنون نیز صدها کودک ناقص‌العضو در این مدارس آموزش می‌بینند. لازم به یادآوری است که آذربایجان، همان‌طور که در تمام قسمت‌های فرهنگی پرچم‌دار بوده است و در تأسیس مدارس، ایجاد چاپخانه و نشر کتاب و روزنامه از سایر استان‌ها و شهرستان‌های ایران پیشی گرفته است، در تربیت و تعلیم افراد ناقص‌العضو نیز پیش‌قدم و مبتکر بوده است.

در زمانی که هنوز در هیچ‌یک از شهرهای ایران، حتی تهران، توجهی به این کودکان بدبخت نمی‌شد، در تبریز کلاس‌های مخصوصی برای آموزش و پرورش ایشان دایر بوده است.

مدرسه کرولال‌ها را جبار باغچه‌بان در سال ۱۳۰۳ شمسی با وجود مخالفت‌های زیاد، از جمله رئیس فرهنگ وقت، دکتر محسنی، در تبریز دایر کرد. این کلاس در کنار باغچه‌اطفال باغچه‌بان در کوچه انجمن، در ساختمان معروف به ساختمان انجمن تأسیس شد.

باغچه‌بان در این زمینه در زندگی‌نامه خود می‌نویسد:

«با اعلانی به مضمون زیر کار جدید خود را آغاز کردم: در باغچه‌اطفال کلاسی برای خواندن و نوشتن و حرف زدن به بچه‌های کرولال افتتاح شد. هر طفل کرولال می‌تواند به‌طور مجانی از ساعت ۷ تا ۹ بعد از ظهر برای اسم‌نویسی به دفتر باغچه‌اطفال مراجعه کند.

البته روشن است تأثیر چنین اعلانی در آن زمان چه می‌توانست باشد. آن اعلان مانند بمبی منفجر شد و توجه دانشمندان و فرهنگیان تبریز را به خود جلب کرد و جنجالی به راه انداخت.

شاید تصور شود که بر اثر آن اعلان، که در آن زمان شبیه به ادعای پیغمبری بود، دوستان با دسته‌گل به تبریک من آمدند و با شور و شعف برای فهمیدن چگونگی نقشه و روش تعلیم دور مرا گرفتند، ولی این‌طور نشد. بی‌تکلف، همان بلایی که در آغاز ادعای نبوت بر سر هر پیغمبری آمده، بر سر من نیز آمد.

عده‌ای مرا تکذیب و تمسخر کردند و عده‌ای مرا شیاد خواندند و بعضی‌ها هم به من اتهام کلاهبرداری زدند. بعضی گفتند که فلانی مرض شهرت دارد و چون ظرفیت آن را نداشت که محبوبیتی را که از تأسیس کودکستان پیدا کرده هضم کند، کار خود را به رسوایی کشاند.

دو روز بعد از دادن اعلان، دو کودک به وسیله یکی از روزنامه‌نگاران و یک پسر کرولال دیگر که برادر دکتر رعدی آذرخشی بود، اسم‌نویسی کردند. پس از شش ماه، یک امتحان در باغچه‌اطفال برای آن سه کودک کرولال برپا شد.

تمام فرهنگیان و دانشمندان تبریز و خارجی‌ها و اعضای سفارت‌خانه‌ها در آن جشن شرکت داشتند.

در حیاط بزرگ باغچه‌اطفال، که محل نطق مرحوم خیابانی بود، برای گذاشتن یک صندلی اضافی جا نمانده بود. دیوارهای حیاط باغچه مملو از آدم شده بود، سهل است، درخت‌های همجوار آن نیز آدم بار آورده بود.

خلاصه، امتحان شروع شد و بچه‌ها برای مردم درس خواندند و روی تخته‌سیاه دیکته نوشتند.

پس از امتحان، نطق‌ها آغاز شد و تقدیرها و تمجیدها بود که از زمین می‌جوشید و از آسمان می‌بارید. مردم از دست زدن و هورا کشیدن سیر نمی‌شدند. حتی مرحوم دکتر محسنی، رئیس فرهنگ وقت، برخلاف انتظار، با زبان خاصی مرا تمجید و از من ستایش کرد

شادروان باغچه‌بان برای تربیت لال‌ها و کرهای مادرزاد زحمت فوق‌العاده‌ای متحمل می‌شد. زیرا طرز تعلیم این کودکان بدبخت که از حس شنوایی محروم بودند، بسیار دشوار و طاقت‌فرسا بود. آنان کودکانی بودند که از هنگام تولد از حس شنوایی بی‌نصیب بودند.

چون چیزی نمی‌شنیدند، طبیعتاً لال هم می‌شدند. هرگاه با وسیله‌ای ممکن می‌شد صداها را به ایشان بشنوانند، می‌توانستند تکلم کنند.

باغچه‌بان این مشکل را حل کرده بود. صدای حروف را به‌وسیله استخوان‌های جمجمه و با وسایل خاصی به کودکان لال می‌شنواند.

کم‌کم اطفال بدون اینکه بشنوند، حرف می‌زدند و هرچه می‌نوشتند می‌خواندند و مطلب را می‌فهمیدند. به این ترتیب، کودکان ناقص‌الخلقه تربیت می‌شدند و تعلیم می‌یافتند.

در ۲۵ خردادماه ۱۳۰۶، از طرف این مدرسه توأم با باغچه‌اطفال (کودکستان)، جشنی برپا شد که قسمتی از گزارش آن راجع به امتحان کرولال‌ها از روزنامه آن زمان نقل می‌شود:

«دو نفر طفل که کرولال مادرزاد بودند در جلوی مدعوین ایستادند. آقای باغچه‌بان قبلاً اشاره به اعضای بدن خود کرد، عضوها را یک‌به‌یک نشان می‌داد و اسمش را می‌پرسید. اینجا بود که توان گفت خارق‌العاده ظاهر می‌شد.

طفل لال به زبان آمده و با زبانی فصیح اسامی اعضای نشان داده را می‌گفت. پس از آن، اطفال لال یک‌به‌یک جلو تخته‌سیاه می‌رفتند. هر عضو یا هر چیزی که باغچه‌بان نشان می‌داد، اسامی آن‌ها را طفل لال با خط خوانا و زیبا می‌نوشت.

سپس آقای باغچه‌بان به مدعوین خطاب کرده گفت: «شما هرچه میل دارید بگویید»، یعنی نشان دهید، «شاگردان خواهند نوشت».

مدعوین نیز هر یک چیزی نشان می‌دادند که اسم آن‌ها نوشته می‌شد. سپس سؤال‌های ساده از شاگردان پرسیده شد، یعنی در تخته‌سیاه باغچه‌بان می‌نوشت: «اسم شما چیست؟»

فوراً طفل لال جواب آن را می‌نوشت و آنچه نوشته بود می‌خواند و می‌گفت. همچنین می‌نوشت: «احوال شما چطور است؟»

طفل لال می‌نوشت: «خوب است» و همان نوشته را با زبان فصیح می‌خواند

در آخر سال ۱۳۰۶ شمسی، که دکتر محسنی موجبات انحلال باغچه‌اطفال را فراهم می‌ساخت، زمام امور فرهنگ استان فارس در دست آقای ابوالقاسم فیوضات بود. به محض شنیدن خبر انحلال باغچه‌اطفال، بی‌درنگ زمینه تأسیس یک کودکستان را در شیراز فراهم کرده و باغچه‌بان را به شیراز می‌خواند.

او به شیراز رفته و ۸ سال مداوم به فرهنگ آن خطه خدمت می‌کند.

بعد از بازگشت به تهران، دبستان کرولال‌ها را در این شهر تأسیس می‌کند. خودش در این باره می‌گوید:

در سال ۱۳۱۲ که از شیراز به تهران آمدم، حتی خرجی یک ماهم را نداشتم. اما از آنجا که به استعداد و درست‌کاری خود اعتماد داشتم، از دست زدن به کارهای تازه باک نداشتم و امیدوار بودم که بتوانم مشکل زندگی را هرچه زودتر حل کنم.

در ابتدا در فکر بودم که یک کودکستان شبانه‌روزی تأسیس کنم، ولی برخلاف انتظار موفق نشدم. لذا به فکر تأسیس دبستانی برای تعلیم کرولال‌ها افتادم و گمان می‌کردم در ابتدا لااقل پنج شش شاگرد اسم‌نویسی خواهند کرد و پس از مدتی که مردم نتیجه عمل مرا ببینند، به تعداد شاگردان افزوده خواهد شد.

اعلان افتتاح دبستان برای کرولال‌ها را منتشر کردم، ولی با اینکه هیچ‌گونه قید و یا شرط سنگینی در آن اعلان وجود نداشت، جز یک دختر به نام سوفیا لبنان کسی اسم‌نویسی نکرد.

پدر همین دختر، آقای دکتر لبنان، چهار صندلی و یک میز کار کرده به دبستان هدیه کرد و ما با وجود همین یک شاگرد، کلاس خود را دایر کردیم.

چند روز بعد مرد تحصیل‌کرده‌ای که خزانه‌دار کالج آمریکایی‌ها بود و پسر کرولالی داشت به کلاس وارد شد، ولی از وضع آن خوشش نیامد. البته او حق داشت، زیرا کلاس محقر و فقیرانه ما را با مدرسه دکتر جردن که با دلار آمریکا اداره می‌شد مقایسه می‌کرد.

پس از ایرادگیری از میز و صندلی و وسایل کلاس، به‌جای اینکه پیشنهاد کمکی برای اصلاح عیوب دبستان کند، پیشنهاد کرد معلم سرخانه فرزند او بشوم و وعده کرد که اتاق مجهز و پاکیزه‌ای در اختیارم بگذارد و حتی تعهد کرد که چند شاگرد دیگر نیز برایم پیدا کند که در نتیجه اقلاً ماهی سیصد چهارصد تومان عایدی داشته باشم.

پیشنهاد او را نپذیرفتم، زیرا من فقط در فکر معاش خود نبودم که استعداد و توانایی‌های خود را در انحصار او قرار دهم. هدف من بسیار بالاتر از آنها بود و نقشه آن را داشتم که پس از توفیق در کار و شناساندن خود به مردم و کسب درآمد کافی، برنامه‌های تربیت معلم را اجرا کنم.

به هر حال شخص مذکور پس از ناامید شدن از من به آقای دکتر رضازاده شفق که استاد دانشگاه بودند متوسل شد. من باز نپذیرفتم و نظر خود را به دکتر شفق اظهار کردم و گفتم:

«برنامه من بسیار وسیع‌تر از این است که معلم سرخانه باشم. من می‌خواهم آموزگار تربیت کنم تا پس از من این دبستان باقی بماند.»»

«دکتر شفق درباره بلندپروازی‌های من مطالبی اظهار داشت و برای دلگرمی من گفت که سال‌ها زنده خواهم ماند و با صبر و کوشش کارها درست خواهد شد. از آن تاریخ ۲۷ سال می‌گذرد و من که می‌پنداشتم حتی ده سال بعد زنده نخواهم ماند، هنوز زنده‌ام، ولی یک درصد آرزوهایم برآورده نشده

باری، تا آخر سال سه چهار نفر هم به عده شاگردانم اضافه شد.

پس از هشت ماه، در خانه آقای دکتر لبنان جشن امتحانی برای این شاگردان فراهم شد و از آقای دکتر علی‌اصغر حکمت، وزیر فرهنگ وقت، و مدیران کل و عده‌ای از رجال دعوتی به عمل آمد.

آقای وزیر از مشاهده درس و امتحان بچه‌های لال بسیار متعجب شدند و مرا مرهون تعریف و تمجیدهای فراوان خود کردند و مقرر کردند از همان تاریخ ماهانه چهل تومان به دبستان اعانه داده شود.

البته در سال اول که آغاز کار بود، فوق‌العاده در مضیقه بودم، ولی از سال‌های بعد که به تدریج از طرفی به اعانه وزارت فرهنگ و از طرف دیگر به تعداد شاگردان افزوده می‌شد، هر سال نسبت به سال قبل کار دبستان رو به بهبودی می‌رفت

«در اواخر نخستین سال تأسیس دبستان، اسبابی را به نام «تلفون گنگ» اختراع کردم که کرولال‌ها با گرفتن میله آن به دندان می‌توانند از طریق استخوان فک، ارتعاشات صوتی را دریابند.

این دستگاه را در ۲۲ بهمن‌ماه ۱۳۱۲ تحت شماره ۱۱۸ در اداره ثبت شرکت‌ها به ثبت رساندم. تا ده سال این دبستان را به تنهایی اداره کردم. در این مدت من هم مدیر و هم معلم و هم فراش این دبستان بودم

«باری، در آخر سال دهم، عده شاگردان بالغ بر سی نفر می‌شد و توانسته بودم بر اثر کوشش و زحمت فراوان، توجه مردم و وزارت فرهنگ را به این دبستان جلب کنم و از این رو تا حدی از اندیشه معاش فارغ بودم.

ولی کار من بسیار سنگین و توان‌فرسا بود. زیرا درس دادن و اداره کردن سی شاگرد کرولال با دست تنها از جمله کارهایی است که شاید در دنیا کم‌سابقه باشد. از ساعت ۷ صبح تا ۱۰ شب بدون استراحت مشغول تدریس و تعلیم شاگردان خود بودم، ولی با تمام این احوال، در هفته فقط سه ساعت به هر شاگرد می‌رسیدم و به کمک احتیاج داشتم

در حال حاضر در آموزشگاه باغچه‌بان، ۳۱۳ کودک و نوجوان ناشنوا از دوره کودکستان تا دبیرستان به فراگیری اصول لب‌خوانی و اشارات خاص کر و لال‌ها می‌پردازند. هم‌اکنون خانم پروانه باغچه‌بان، فرزند جبار باغچه‌بان، ریاست آموزشگاه را بر عهده دارد که پیش‌آهنگ تعلیم ناشنوایان در ایران است.

بچه‌ای که چند سال در سکوت مطلق زیسته و بارها با نگاه ترحم‌انگیز پدر و مادر و اطرافیانش روبه‌رو بوده است، از سه سالگی به این آموزشگاه وارد می‌شود. در این کلاس به او متون استفاده از زبان مصور و الفبای گویای باغچه‌بان آموخته می‌شود که این آموزش اضافه بر برنامه‌های عادی کودکستان‌های معمولی است.

با آموزش زبان مصور، کودکان مقدمات زبان و لب‌خوانی را می‌آموزند و طی تمرین‌های ویژه‌ای تلفظ آنان اصلاح می‌شود. در این دوره کودکان فقط صداهای آسان را فرا می‌گیرند و با تلاش بسیار مربی، کم‌کم از حالت گیجی بیرون می‌آیند.

گاهی معلم و حرکات لب او برایشان همیشگی می‌شود و مربی سرسختانه و با به کار بردن روش‌های خاص به کودکان یاد می‌دهد که چگونه به یاری گوشی‌های فردی و گروهی، شنوایی اندک خود را به کار بگیرند و برای درک گفتار دیگران و صحیح تلفظ کردن اصوات کوشش کنند.

در این کلاس‌ها معمولاً والدین کودکان نیز شرکت می‌کنند تا با چگونگی آموزش کودکان ناشنوای خویش آشنا شوند.

در حقیقت آنان دنیای ناشناخته کودکان خود را برای اولین بار کشف می‌کنند و خودشان نیز می‌آموزند که چگونه در منزل با فرزند ناشنوای خویش به‌طریقی ارتباط برقرار کنند. پدر و مادرها طرز استفاده از سمعک فردی و نگهداری آن را می‌آموزند. تدریس زبان انگلیسی نیز جزو برنامه درسی آنان است.

از جمله شاهکارهای شادروان جبار باغچه‌بان، اختراع وسایل آموزشی برای آسان ساختن تدریس دروس گوناگون بوده است. چنانچه برای تدریس درس جغرافیا وسیله‌ای ساخته بود و در زندگی‌نامه خود چنین شرح می‌دهد:

«آن وسیله‌ای که ساخته بودم، یک وسیله آموزشی کمکی در تدریس جغرافیا بود. وقتی در کلاس جغرافیا درس می‌دادم، به نظرم رسید که ممکن است شاگردان ساختمان اعماق دریا را نتوانند پیش خود مجسم کنند و ته دریا و اقیانوس را مانند ته استخری صاف و هموار تصور کنند. لذا آن وسیله را که یک جور نقشه برجسته بود، برای فهماندن وضع ناهموار دریا ساختم

«ساختمان آن جعبه بسیار طرح آسانی داشت. دو صفحه تخته عیناً مانند تخته‌نرد درست کردم، به نحوی که وقتی بسته بود، کسی آن را به‌جز تخته‌نرد چیز دیگری نمی‌دید.

در داخل آن جعبه که از چوب گلابی و به کلفتی سه سانتی‌متر بود، در یک طرف نقشه قسمت شرقی و در طرف دیگر نقشه قسمت غربی کره زمین را کپی کردم و محل اقیانوس‌ها و دریاها و دریاچه‌ها را با دست خود کندم و دره‌ها و تپه‌هایی ایجاد کردم.

هنگام تدریس آن را با آب پر می‌کردم و عوالم زیر دریاها را برای شاگردان توضیح می‌دادم

زنده‌یاد باغچه‌بان فعالیت‌های تئاتری هم داشت و علاوه بر اینکه یکی از اعضای اصلی هیئت آکتورال

آیینه عبرت در تبریز بود، شش نمایشنامه نیز نوشته که بارها در کودکستان شیراز به روی صحنه آمده‌اند. این نمایشنامه‌ها عبارتند از:

«پیر و ترب»، «گرگ و چوپان»، «خانم خزوک»، «مجادله دو پری»، «شیر باغبان»، «شنگول و منگول».

باغچه‌بان در سال ۱۳۲۳ شمسی تقاضای دریافت امتیاز نشر مجله‌ای به نام «سخن» کرد، اما چون قبلاً امتیاز مجله‌ای به همین نام داده شده بود، امتیاز مجله «زبان» به نام وی صادر شد.

اولین شماره آن که با تصویری از میرزا حسن رشدیه و شرح زندگی او زینت یافته بود، در بهمن‌ماه سال ۱۳۲۳ انتشار یافت. میرزا جبار در این مجله صرف‌نظر از اینکه همیشه یاور و حامی فرهنگیان بود و در مقاله‌های خود از معلم و فرهنگ بی‌دریغ دفاع می‌کرد، در بهای مجله هم برای معلمین و دبیران تخفیف قائل می‌شد.

همان‌طور که قبلاً نیز اشاره شد، جبار باغچه‌بان اولین مؤلف و ناشر کتاب کودک در ایران است. او از سال ۱۳۰۷ شمسی، علیرغم دشواری‌های وسیع چاپ و کلیشه، چاپ کتاب‌های ویژه کودکان را با نقاشی‌هایی که خود می‌کشید آغاز کرد.

گفتنی است که یکی از کتاب‌های وی نیز با عنوان  «بابا برقی» توسط کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان به چاپ رسیده و شورای جهانی کتاب کودک آن را به عنوان بهترین کتاب کودک انتخاب کرد.

این بود شمه‌ای از خدمات و فداکاری‌های میرزا جبار باغچه‌بان به آموزش و پرورش ایران. در صورتی که وی در زمینه آموزش و پرورش کودکان کرولال هیچ کلاسی ندیده و نیز هیچ‌گونه دوره‌ای را طی نکرده بود.

اما عشق او به کودکان و زندگی این کوچولوهای شیرین که اگر از خانواده‌های بی‌نیاز بودند در آینده سربار خانواده می‌شدند و اگر از مردم فقیر بودند به گدایی می‌افتادند، چنان او را در عرصه عمل کارکشته و متبحر کرده بود که هر روز به دانش تازه‌ای در این حدود دست می‌یافت.

بعدها او را به عنوان شارلاتان در تبریز انگشت‌نما کردند، اما وقتی از نتیجه کارش آگاه شدند گفتند: «معجزه‌ای شده است». آری، این مرد نه تنها درد این کودکان استثنایی را از نگاه آنان خواند، بلکه با قوه ابتکاری که داشت، راهی یافت تا به آنان خواندن، نوشتن و حرف زدن بیاموزد.

این مرد مهربان شاگردان کرولالش را هیچ‌وقت ترک نمی‌کرد و همواره برای رفع مشکل آنان با ایشان ارتباط داشت و حتی آنان را تا پای سفره عقد همراهی می‌کرد. میرزا جبار حین آموزش و پرورش به روشی دست یافت که امروزه آن را روش ترکیبی می‌گویند.

از خصوصیات کار او در امر آموزش و پرورش، استفاده از وسایل سمعی و بصری بود. به اعتباری باید این مرد را اولین کسی در ایران دانست که آموزش سمعی و بصری را در دستگاه‌های آموزشی کشور ما راه داد.

او به فرهنگ ملی ایران و پرورش نسلی نواندیش برای جامعه ایرانی دلبستگی بسیار داشت و عمری در کوشش بود تا شیوه‌های نو پدید آورد و نکته‌های تازه به کودکان ایران بیاموزد.

میرزا جبار که دل به تعلیم و تربیت کودک سپرده و به نیاز عمیق کودک امروز به شعر پی برده بود، خود به ساختن شعر ویژه کودکان می‌پرداخت. وی که پاکدل و بی‌ادعا بود و دوستدار واقعی کودک، می‌کوشید تا چیزهای شعرگونه برای کودکان در حد نیازی که باغچه‌اش به آنها داشت، بسازد.

اینک نمونه نظم شعر کودک جبار باغچه‌بان:

دختر دهقان

دختر دهقان، این دو سه روزه

می‌چینه پنبه، از سر غوزه

دید مرغکی، از آن سو گذشت

روی شاخه، پنبه‌ای نشست

یک کمی پنبه، با نکش برچید

بال و پر گشود، از آنجا پرید

دختر صدا کرد: جوجه مرغکم

اندکی بایست، نازی ملکم

این پنبه را تو چه لازم داری؟

مگر می‌خواهی، پنبه بکاری؟

گفتا: می‌برم، به آشیانه

تا درست کنم، با آن یک لانه

تخم گذارم، بچه بار آرم

در دنیا من هم، آرزو دارم

این را مرغک گفت، از آنجا پرید

دختر دهقان، یک آهی کشید

گفتا این مرغ، هم مانند من است

دلخواه او چون، دلخواه من است

می‌چینم پنبه، می‌برم خانه

تا درست کنم، با آن یک لانه

زحمت می‌کشم، پنبه می‌کارم

در دنیا من هم، آرزو دارم

میرزا جبار عسکرزاده باغچه‌بان، این انسان شریف، بعد از عمری استقامت در راه آرمانش، در آذرماه ۱۳۴۵ شمسی رخ در نقاب خاک کشید و در تهران به خاک سپرده شد. با مرگ او، بچه‌ها دلسوزترین پدر خود را از دست دادند. او برای جامعه فرهنگی، آموزگاری بود که تا ابد جایش خالی و خاطرش زنده خواهد ماند.

از آثار چاپ‌شده اوست:

۱. آدمی اصیل

۲. اسرار تعلیم و تربیت

۳. الفبا

۴. الفبای باغچه‌بان

۵. الفبای خودآموز برای سالمندان

۶. الفبای سربازان

۷. بادکنک

۸. بازیچه دانش

۹. برنامه کار یک‌ساله

۱۰. پروانه نین کتابی (ترکی)

۱۱. خیام آذری (ترکی)

۱۲. حساب

۱۳. درخت مروارید

۱۴. دستور تعلیم الفبا

۱۵. رباعیات باغچه‌بان

۱۶. روش آموزش کرولال‌ها

۱۷. زندگانی کودکانه

۱۸. شیر و باغبان

۱۹. عروسان کوه

۲۰. علم آموزش برای دانشسرای مقدماتی

۲۱. کتاب اول ابتدایی (۱۳۲۰)

۲۲. کتاب اول ابتدایی (۱۳۳۵)

۲۳. من هم در دنیا آرزو دارم

 

منابع مورد استفاده:

۱. بررسی ادبیات امروز ایران – محمد استعلامی

۲. تاریخ فرهنگ آذربایجان – حسین امید ج ۲

۳. آذر بجانان آذربایجان – مهدی اکبر حامد

۴. زندگی‌نامه جبار باغچه‌بان – به قلم خودش

۵. مجله جوانان رستاخیز – ۵۷/۶/۱۱

۶. روزنامه کیهان – ۲۱/۱۰/۵۶


error: محتوا محافظت شده است!