بوریان (Burid dynasty) خاندانی ترکتبار ملقب به اتابکان دمشق بودند ، که از سال ۴۹۷ تا ۵۴۹ هجری در دمشق فرمانروایی کردند.
صادق سجادي
بوري، بَنى، خاندانى از اتابكان سلاجقه كه حدود نيم قرن 98-49ق/105-154م در دورة جنگ هاي صليبى بر بخش هايى از شام ، به ويژه دمشق و اطراف آن فرمان راندند و بدين سبب به «اتابكان دمشق» نيز نامبردار شدند. نام آنان به بوري بن طغتكين، دومين حاكم سلسله منسوب است.
درباره آغاز كار ابومنصور ظهيرالدين طغتكين، بنيادگذار سلسله، اطلاع چندانى در دست نيست، جز آنكه مىدانيم وي در جوانى به روزگاري كه الب ارسلان سلجوقى قصد پيكار با روميان را داشت، با گروهى از تركمانان به حضور سلطان رسيد و راهنمايى سپاه او را بر عهده گرفت و گويا پس از آن نيز در خدمت وي ماند؛ چنان كه در جنگ ملازگرد 63ق/071م از او به عنوان سلاحدار سلطان ياد شده است حسينى، 7 – 8؛ ابن عديم، بغية…، 7.
الب ارسلان سپس او را به خدمت فرزند خود، تاجالدوله تتش گمارد و طغتكين به سبب شجاعت و لياقتى كه نشان داد، به سرعت ترقى كرد و معتمد و سپهسالار دمشق و نايب تتش در حكومت شد. آنگاه تتش او را اتابكِ فرزند خردسال خود دُقاق گردانيد. نخستين حكومت نيمه مستقل طغتكين، امارت ميافارقين بود كه در آنجا به عنوان اتابك دقاق رشتة كارها را در دست گرفت و به تدبير و نيك سيرتى و دادگري شهره شد ابن عساكر، /12؛ ابن عديم، زبدة…، /20؛ ابن قلانسى، 13-14.
در 87ق/094م در جنگى كه ميان تتش و برادرزادهاش، بركيارق در ري درگرفت، تتش كشته شد و جمعى از امراي او از جمله طغتكين به اسارت افتادند ، ولى او يك سال بعد آزاد شد و به دمشق رفت (همانجا؛ قس: ابن دواداري، /47:) كه گويا وي در خراسان به حبس بوده است.
طغتكين در دمشق با استقبال دقاق و امراي دولت وي روبهرو شد و دقاق او را سپهسالار دمشق كرد و بسياري از كارها را به او سپرد و طغتكين هم مدتى بعد مادر او را به همسري خود درآورد (ابن قلانسى، 14؛ ابن عديم، همان، /22 ) و به استقرار دولت و توسعة قلمرو دقاق پرداخت.
در اين ايام سرزمين شام وارد يكى از خطيرترين دوران هاي تاريخ اسلامى خود مىشد؛ از يك سوي امرا و شاهزادگان سلجوقى ، منطقه را دستخوش نزاع ها و رقابت هاي بىپايان خويش كرده، و از سوي ديگر صليبيان با انبوهى سپاه گرسنه و خونريز در راه بودند و تقدير چنان بود كه تا چند قرن ، نقش مهمى در سرنوشت شام برعهده گيرند.
دمشق نيز از اين نزاع ها و رقابت ها در امان نبود ؛ چنان كه فخرالملوك رضوان برادر دقاق، براي تصرف دمشق و انطاكيه كوشش ها كرد، ولى اتحاد دمشق با ياغى سيان، امير انطاكيه او را ناكام گذارد و باعث ائتلاف رضوان با سليمان بن ايلغازي، امير حلب شد ابن قلانسى، 15؛ ابن عديم، همان، /30-31، بغية، 39-40.
در همين زمان صليبيان انطاكيه را گرفتند و روي به معرّه نهادند و اين امر موجب شد تا امراي شام مدت كوتاهى متحد گردند (ابنتغريبردي، /47- 48.) از آن سوي، فشار و طمع صليبيان بر تسخير سراسر شام موجب شد تا بعضى از امراي ضعيفتر قلمرو خويش را به فرمانروايان نيرومندتر واگذار كنند، يا امراي بزرگ، امارت هاي كوچك و ضعيف را از ميان بردارند ؛ چنان كه جبله و رحبه و حمص در 94 و 96ق از همين رهگذر به حكومت دمشق پيوستند ابن قلانسى، 26، 29؛ سبط ابن جوزي.
دقاق در 97ق/104م بيمار شد و به پيشنهاد مادرش ، اتابك طغتكين را به نيابت از فرزند خردسال خود، تتش حكومت دمشق داد و در 2 رمضان آن سال درگذشت (ابن قلانسى، 33-34؛ سبط ابن جوزي، /1.)
با آنكه طغتكين پس از آن مىتوانست حكومتى مستقل بنياد كند ، ولى تا كسى از فرزندان تاجالدوله تتش زنده بود ، تن به اين كار نداد. بدين سبب، وقتى رضوان بن تتش – پس از مرگ دقاق – دمشق را محاصره كرد، اتابك طغتكين به رغم توانايى بر رفع او، پذيرفت كه خطبه و سكه به نام وي كند. با اين همه، چون رضوان در دمشق پايگاهى نداشت ، آنجا را رها كرد و به حلب رفت ابن عديم، همان، 49.
آنگاه اتابك، ارتاش ابن خلدون، /44: بكتاش، برادر ديگر دقاق را كه در بعلبك زندانى بود، بياورد و به امارت نشاند؛ ولى ارتاش نيز از اتابك هراسيد و گريخت و بدوئن، شاه صليبيان را به حمله به دمشق تشويق كرد 98ق، ولى كاري از پيش نبرد. تتش، فرزند دقاق نيز چندي بعد درگذشت و اتابك استقلال تمام يافت ابن قلانسى، 34-36.
با تصرف رَفَنيه در همان سال به دست اتابك، و سپس مشاركت با مصريان در جنگ با صليبيان در عسقلان ، و پس از آن گرفتن بُصري از دست گمشتگين ، نايب ارتاش و نيز تصرف صَرخَد، اين استقلال تثبيت و تكميل شد همو، 39-41، 43؛ سبط ابن جوزي، /3؛ ذهبى، العبر، /76؛ ابن دواداري، /65.
ابن تغري بردي /92 آورده است كه در 99ق جنگى سخت ميان اتابك و فرنگان درگرفت، ولى از نتيجة آن ياد نكرده است؛ در حالى كه بعضى از مورخان ديگر تصريح كردهاند كه اتابك در اين سال دوبار بر فرنگان مستولى شد و دمشق را به شادمانى اين پيروزي ها آذينبندي كردند ابن كثير، 2/65؛ ذهبى، همان، /78.
در 00ق كه تاخت و تاز صليبيان بر حوران و جبلعوف شدت گرفت، اتابك به مقابله رفت و بدوئن نيز از طبريه و عكا بيامد. اتابك يكى از دژهاي اطراف طبريه را گرفت و شهسواران آنجا را سركوب كرد، ولى جنگى با بدوئن رخ نداد. سال بعد، اتابك باز به طبريه هجوم برد و ائتلاف امراي صليبى را به سختى در هم شكست و تنى چند از امراي بزرگ آنها را اسير كرد و به دمشق برد ابن قلانسى، 34-44، 58 -59؛ سبط ابن جوزي، /5؛ ذهبى، همان، /83.
پس از آن در 02ق هم جنگهاي متعددي ميان اتابك و صليبيان درگرفت ابن كثير، 2/70، تا آنجا كه بدوئن از در آشتى درآمد و با شرايطى، به مدت سال در ميانه صلح شد ابن قلانسى، 63-64؛ ذهبى، همانجا.
با اين همه، فرنگان در 03ق/109م باز قصد تسخير رفنيه كردند و اتابك هم براي جلبنظر سلطان و خليفه براي جهاد، رهسپار بغداد شد، ولى در راه شنيد كه سلطان محمد سلجوقى بر آن است تا امراي شام را تغيير دهد. پس از بازگشت و در راه، گمشتگين را كه با فرنگان همراه شده بود، تنبيه كرد و بعلبك را از او گرفت و به پسر خود بوري داد ابن قلانسى، 64-67.
آنگاه ميان امراي شام بر جنگ با صليبيان اتحادي پيش آمد و به ويژه ميان اتابك طغتكين و شرفالدين مودود، امير موصل پيمانى منعقد شد. با آنكه در همين زمان با درخواست بدوئن، دوباره ميان اتابك و صليبيان صلح برقرار گرديد، ولى بدوئن در 04ق پيمان را شكست و حمله را آغاز كرد.
مقابلة اتابك و فشاري كه بر صليبيان وارد كرد، آنها را دوباره به پذيرش صلح واداشت همو، 72، 73، 77- 78؛ سبط ابن جوزي، /5.
در اين سال سلطان محمد سلجوقى كوشيد تا امراي شام را براي جهاد متحد گرداند، ولى اين كار با بيمى كه امرا از يكديگر داشتند و نيز به سبب افساد رضوان بن تتش با شكست روبهرو شد.
با اين همه، اتابك طغتكين و ابن منقذ، امير شيزر با شرفالدين مودود متحد شدند و به پيكار با صليبيان برخاستند ابن اثير، التاريخ…، 7- 8؛ ابن عديم، زبدة، /60-61؛ ابن قلانسى، 78-82 و به ويژه اگر ياري هاي شجاعانة اتابك در 05 ق به مردم صور نبود، شهر به دست صليبيان سقوط مىكرد همو، 84- 88؛ سبط ابن جوزي، /8-9.
تهاجم دوم صليبى به صور در 06ق، و مددجويى اميران آنجا از اتابك، باعث شد تا شهر به قلمرو دمشق بپيوندد ابن قلانسى، 90-91؛ اين واقعه بر قدرت و نفوذ اتابك بيفزود.
در همين سال رضوان بن تتش، امير حلب از بيم صليبيان، با اتابك طغتكين صلح كرد و او را به حلب خواند و با آنكه اتابك پذيرفت كه در دمشق خطبه و سكه به نام او كند، ولى رضوان به وعدة همراهى در جنگ با صليبيان وفا نكرد و اتابك نيز او را براند ابن عديم، همان، /63-64 و خود با امير مودود به مقابلة بدوئن رفت و در جنگى سخت و خونين او را شكست داد 1 محرم 07.
آنگاه مودود همراه طغتكين به دمشق رفت و اندكى بعد در آنجا، گويا به دست باطنيه، به قتل رسيد ابن قلانسى، 93- 95، 98-99؛ ابن اثير، همان، 9؛ قس: ابن شاكر، 2/1؛ ابن كثير، 2/76.
در همان سال رضوان نيز درگذشت و پسرش الب ارسلان نوجوان، حلب را به اتابك داد، ولى اتابك نتوانست با امراي آن شهر كار كند و آنجا را رها كرد. كوتاه زمانى بعد، اتابك براي ترميم خرابي ها و تأمين راههاي تجارتى و تقويت خويش ، با صليبيان صلح كرد ، ولى در 09ق/115م به لشكر فرنگان هجوم برد و آنها را سخت در هم شكست ابن قلانسى، 01-03، 06.
آنگاه به دعوت لؤلؤ خادم به حلب رفت كه توسط لشكريان سلطان محمد محاصره شده بود. حركت اتابك موجب عقبنشينى لشكر سلطان شد، ولى اتابك كه مىترسيد دمشق به دست آنها بيفتد، از يك سوي، با برخى از امراي مسلمان و مسيحى شام متحد شد، و از سوي ديگر، چنان فرنگان و لشكر سلطان را از هم بيمناك گردانيد كه هر دو گروه پراكنده شدند ابن عديم، همان، /74- 75.
به گزارش ابن شاكر 2/0، سلطان اين سپاه را اصلاً براي سركوب طغتكين و ايلغازي بن ارتق كه مىخواستند برضد او دست به طغيان زنند، فرستاده بود. به روايت ديگر تاخت و تاز آق سنقر برسقى، اميرموصل، به امر سلطان در شام و اسير شدن پسر ايلغازي سبب شد كه اتابك و ايلغازي قصد طغيان كنند، اما اتابك در ذيقعدة 09 به بغداد رفت و مورد تأييد سلطان قرار گرفت و بر حكومت ابقا شد ابن شاكر، همانجا؛ ابن كثير، 2/78-79؛ قس: ابن قلانسى، 07-13.
پس از آن ميان اتابك و آق سنقر دوستى پديد آمد، چنان كه در 10ق اتابك همراه آق سنقر، امير موصل فرنگان را در هم شكست ذهبى، العبر، /95؛ ابن قلانسى، 14- 15 و در 12 و 13ق با همراهى ايلغازي، سپاه بزرگ صليبى به سركردگى امير انطاكيه را به شدت سركوب كرد ابن قلانسى، 18-20؛ ابن اثير، الكامل، 0/43 – 44؛ ذهبى، همان، /00 و آنگاه تدمر و شقيف را گرفت، ولى در 16ق/122م صور را به مصريان واگذارد ابن دواداري، /85، 90.
اتابك در 17ق حماه را تصرف كرد و آنجا را به يكى از سرداران خويش و سپس به نوادهاش، سِوِنج بن بوري داد ابن واصل، /1، ولى در جنگ با صليبيان همراه با آق سنقر برسقى شكست خورد و به دمشق بازگشت ابن قلانسى، 35. به نظر مىرسد كه اتابك بعداً صور را از مصريان باز پس گرفت؛ زيرا در حوادث سال 18ق آوردهاند كه صليبيان آنجا را كه در دست نايب اتابك بود، تسخير كردند ابن ظافر، 7 و به روايتى اتابك خود به ناچار شهر را تسليم فرنگان كرد ابنقاضى شهبه، 0.
در 19 و 20ق نيز جنگ نسبتاً بزرگى ميان سپاه اتابك و احداثِ ه م دمشق با صليبيان در اطراف دمشق درگرفت كه نتيجة مشخصى در بر نداشت ابن قلانسى، 39-40؛ ذهبى، سير…، 9/21. در همان سال اتابك و آق سنقر، كفرطاب را گرفتند ابن عديم، همان، /31 و ظاهراً اين آخرين كوشش هاي اتابك در جنگ با صليبيان و توسعة قلمرو خويش بود؛ چه، پس از آن، فعاليت نظامى چندانى از او ذكر نشده است.
اتابك سرانجام در صفر 22 يا 23 پس از يك بيماري طولانى در دمشق درگذشت و همانجا به خاك سپرده شد ابنقلانسى، 47- 48؛ ابن عديم، همانجا؛ ابن تغري بردي، /34. بيشتر مورخان اتابك طغتكين را به دليري و دادگري ستوده و آوردهاند كه نسبت به اشرار و مفسدان بسيار سختگير بود و در عصر خود بزرگترين مجاهد شام برضد صليبيان به شمار مىرفت ابن عساكر، /12؛ ابن قلانسى، 14؛ ابن اثير، التاريخ، 8؛ ابن تغري بردي، همانجا؛ ذهبى، همان، 9/19.
پس از اتابك و به وصيت او پسرش، تاجالملوك ابوسعيد بوري در دمشق به حكومت نشست. بوري كه در 78ق/085م زاده شده بود ابن عساكر، /33، از جوانى وارد امور نظامى و سياسى شد. در 94ق/101م در حالى كه 6 سال بيش نداشت، پدرش او را به امارت جبله فرستاد، ولى چنان بدسيرتى نشان داد كه مردم، فخرالملك عمار، حاكم طرابلس را به جبله خواندند.
او نيز لشكري فرستاد كه شهر را گرفتند و بوري را دستگير كرده، به طرابلس بردند، اما فخرالملك او را با احترام تمام روانة دمشق كرد و به اتابك نوشت كه از بيم چيرگى فرنگان بر جبله، آنجا را گرفته است ابن قلانسى، 26؛ ابن اثير، الكامل، 0/11-12. در 01ق/108م بوري مأموريت سفارت به بغداد نزد سلطان محمد سلجوقى را به خوبى انجام داد، و در 03ق كه اتابك خود به بغداد رفت، بوري را بر دمشق گمارد و سفارش كرد كه در برابر صليبيان با حفظ پيمان دوستى، استواري به خرج دهد ابنقلانسى، 57- 58، 65.
در همان سال بوري لشكر به بعلبك برد و آنجا را گرفت و اتابك هم حكومت آنجا را به وي داد كه تا محرم 04 همانجا بماند همو، 66-67، 90. او در 06ق به دعوت انوشتگين افضلى، والى صور كه از فرنگان مىهراسيد، به آنجا رفت و صور را تحويل گرفت، ولى نام خليفة فاطمى را از خطبه نينداخت سبط ابن جوزي، /1-2.
تاجالملوك پس از مرگ پدر و به وصيت او در دمشق به حكومت نشست و سيرت پدر را در پيش گرفت و واليان و امرا را بر مناصب خود ابقا كرد ابن قلانسى، 48؛ سبط ابن جوزي، /28، اما سال بعد 23 ق/129م كه كار اسماعيليه با كوشش هاي طاهر بن سعد مزدقانىِ وزير در دمشق بالا گرفت، و حتى گفتهاند كه وزير با فرنگان دربارة تسليم دمشق وارد گفت و گو شد، بوري بىدرنگ وزير را كشت و دست به قتل عام باطنية دمشق زد.
آنگاه به مقابلة صليبيان كه به دعوت باطنيه، بانياس را گرفته، و غارت كنان روي به دمشق آورده بودند، رفت و آنها را گريزاند ابن قلانسى، 50؛ ابن اثير، همان، 0/56 – 58؛ سبطابنجوزي،/30-31؛ذهبى، العبر، /18، سير، 9/20 – 21؛ ابن خلدون، /29-30. دربارة مزدقانى گفتهاند كه چون وجيهالدولة بن صوفى، رئيس دمشق با او به دشمنى برخاست، وي از بيم به اسماعيليه پيوست تا از پشتيبانى آنها برخوردار گردد ابن تغري بردي، /35.
در اين دوره عمادالدين زنگى، فرمانرواي موصل نك: ه د، آل زنگى، رهبري پيكار با صليبيان را در دست گرفته بود و مىكوشيد از قدرت امراي مسلمان براي ايجاد يك ائتلاف ضد صليبى استفاده كند. يكى از اين كوششها در 24ق پديد آمد و عمادالدين از بوري خواست كه براي جهاد به او بپيوندد و او نيز پسر خود سونج را از حماه با سپاه به اردوي زنگى فرستاد. سونج مورد احترام و استقبال واقع شد، ولى گفتهاند چنان رفتار كرد كه عمادالدين خشمناك شد و او را در حلب به حبس انداخت و حماه را نيز گرفت.
كوشش هاي بوري براي آزادي او به جايى نرسيد ابن اثير، همان، 0/58 -59؛ ابن قلانسى، 61؛ قس: ذهبى، العبر، /17؛ تا آنكه سال بعد بوري دبيس بن صدقه، امير حلّه را گرفته، به عمادالدين تسليم كرد و سونج را باز پس گرفت ابن اثير، همان، 0/68؛ سبط ابن جوزي، /35-36؛ ابن عديم، بغية، 25.
در همين سال جماديالاخر 25، باطنيه، احتمالاً به دستور جانشين و پسر حسن صباح بوري را در قلعة دمشق زخم زدند سبط ابن جوزي، /36؛ ابن اثير، همان، 0/70؛ ذهبى، سير، 9/74 و با آنكه چند ماهى بماند، ولى بر اثر همان زخم درگذشت ابن عساكر، /33؛ ابن اثير، همان، 0/79 -80.
مورخان او را به دليري و بخشندگى و نيك سيرتى ستوده، و شاعرانى چون ابن خياط او را مدح گفتهاند ابن قلانسى، 50؛ ابن اثير، همان، 0/80؛ ذهبى، العبر، /29. همسر او، صفوةالملك زمردخاتون، دختر امير جاولى، خود از كاتبان و حافظان قرآن بود و مدرسة خاتونية دمشق را همو ساخت ابن كثير، 2/45؛ ذهبى، همان، /7.
بوري پيش از مرگ، پسر خود، شمسالملوك ابوالفتح اسماعيل را جانشين كرده بود. وي در جماديالاخر 06 در دمشق به حكومت نشست و يوسف بن فيروز، حاجب بوري وزارت را در دست گرفت.
شمسالدوله محمد، برادر اسماعيل هم بر بعلبك و اطراف آن فرمان مىراند، ولى چون از اجابت درخواست اسماعيل داير بر واگذاري دژهايى مانند حصناللبوة به او خودداري كرد، اسماعيل به زور آن دژها را گرفت ابن اثير، همانجا؛ سبط ابن جوزي، /37؛ قس: ابن خلدون، /31، آورده است كه اسماعيل بعلبك را نيز از محمد گرفت.
شمسالملوك كه از آغاز كار، پيكار با صليبيان را در صدر اقدامات نظامى خويش قرار داده بود، نخست به بهانة مصادرة اموال تاجران دمشقى توسط صليبيان در بيروت، به ناگاه بانياس – از استوارترين دژهاي صليبى – را مورد هجوم قرار داد و طى دو روز با حملههاي سهمناك آنجا را گرفت و بسياري از فرنگان را كشت و اسير كرد ابن اثير، همان، 0/84 – 85؛ سبط ابن جوزي، /45؛ ذهبى، سير، 9/75؛
آنگاه به رغم قدرت و هيبت عمادالدين زنگى، بىآنكه كسى را خبر دهد، به حماه تاخت و به سرعت آنجا را از دست نايب او به در آورد و روي به شيزر نهاد و پس از غارت اطراف آن، مالى از ابن منقذ گرفته، بازگشت ابن قلانسى، 78-79؛ قس: ابن عديم، زبدة، /53؛ ابن واصل، /3.
وي در 28ق/134م دژ شقيف تيرون در مرز قلمرو صليبيان در حدود بيروت و صيدا را از دست ضحاك بن جندل گرفته، فرنگان را سخت به هراس افكند، چنان كه سپاه آراستند و در اطراف دمشق به غارت و ويرانى پرداختند. اسماعيل پس از زد و خورد با آنها، روي به طبريه، عكا و ناصره نهاد و در آن حدود دست به جنگ گشود و بسياري از صليبيان را اسير كرد و عرصه را چنان بر آنان تنگ گرفت كه اطراف دمشق را رها كرده، صلح خواستند.
وي نيز در ذيقعدة آن سال قرار صلح فرنگان با پدرش، بوري را تجديد كرد ابن قلانسى، 82؛ ابن اثير، همان، 1/1-2؛ قس: ابن قاضى شهبه، 9.
گويا در همين دوران خلق و خوي اسماعيل دگرگون شد و به ستمگري و مصادرة اموال امرا و عمال دولت دست زد. از اين رو يكى از غلامان جدش، طغتكين در شكارگاه به او سوء قصد كرد، ولى آسيبى به وي نرسيد. پس از آن نيز يوسف بن فيروز، از امراي بلند پاية دمشق، از بيم او گريخت و به تدمر رفت. اسماعيل بر اثر آن حوادث، به برادر خود سونج بدگمان شد و او را زندانى كرد و چندان گرسنه نگاه داشت تا وي بمرد ابن قلانسى، 82، 86-87؛ ابن عديم، بغية، 23؛ ابن شاكر، 2/83-84؛ قس: ابن قاضى شهبه، 8؛
اما خود نيز چندان نپاييد و در 4 ربيعالاخر 29 به قتل رسيد. در اين باره گفتهاند كه چون وي بدسيرتى و ستمگري آغاز كرد و مردي زشت كار را بر دمشق چيره گردانيد، امراي دمشق از او دل كندند و اسماعيل نيز كه از همه بيمناك شده بود، عمادالدين زنگى را به دمشق خواند تا شهر را به او تسليم كند. آنگاه همة اموال و ذخاير دمشق را به صرخد برد تا خود نيز به آنجا رود؛ اما مادرش، زمرد خاتون كه از احتمال سقوط شهر به دست زنگى يا صليبيان سخت خشمناك شده بود، دستور داد تا او را بكشند.
گزارش ديگر حاكى از آن است كه اسماعيل نسبت به رابطة يوسف بن فيروز و زمرد خاتون بدگمان شد و خواست هر دو را بكشد، اما زمرد خاتون بر پسر پيشدستى كرد ابن اثير، همان، 1/0-1؛ سبط ابن جوزي، /53؛ ابن عديم، زبدة، /55-57؛ صفدي، /8-9؛ دربارة آبادانيهاي او در دمشق، نك: ابن شداد، 8، 92.
چون اسماعيل مقتول شد، زمرد خاتون پسر ديگر خود شهابالدين ابوالقاسم محمود را در دمشق به حكومت نشاند كه از 20 ق از سوي اتابك طغتكين، تدمر را به اقطاع داشت ابن قلانسى، 42؛ ابن عديم، همان، /57؛سبط ابنجوزي، همانجا.
چونشهابالدين بهحكومت نشست، معينالدين اُنَر، از مماليك طغتكين، اتابك او شد ذهبى، العبر، /35. عمادالدين زنگى كه به دعوت شمسالملوك روي به دمشق نهاده بود، پس از مرگ او نيز باز نايستاد و با آنكه گفتهاند از شهابالدين محمود، رسولان او را با احترام و پاسخى شايسته بازگرداند، عماد بيامد و شهر را محاصره كرد. معينالدين انر، فرماندهى نيروهاي دمشق را برعهده گرفت و آمادة دفاع شد.
در اين وقت از سوي الراشد بالله، فرزند مسترشد عباسى، به عمادالدين دستور رسيد كه با دمشقيان صلح كند. علاوه بر آن فرمانرواي زنگى كه مىديد دمشقيان به اطاعت از شهابالدين و مقابله با او همداستانند، دست از محاصره برداشت و صلح كرد و قرار شد كه در دمشق به نام الب ارسلان بن محمود سلجوقى خطبه كنند ابن عديم، همان، /57- 58؛ ابن اثير، همان، 1/1-2؛ ابن واصل، /7 – 8.
در 30ق/136م، امراي شهر و قلعة حمص از بيم حملة صليبيان، آنجا را به شهابالدين تسليم كردند و به جاي آن تدمر را گرفتند. شهابالدين نيز حمص را به اقطاع معينالدين انر داد و با آنكه زنگى در اطراف آنجا دست به غارت و حمله زد، ولى سرانجام در ميانه صلح شد ابن اثير، همان، 1/8.
در همين سال فرمانرواي دمشق، امينالدوله گمشتگين، والى صرخد و بُصري را سپهسالار و اتابك خود گردانيد ابن قلانسى، 98.
عمادالدين زنگى كه براي جنگ با صليبيان نيازمند تسلط بر دژها و شهرهاي مهم، از جمله دمشق و توابع آن بود، باز هم تدابير ديگري براي تحقق اين هدف انديشيد. در 31ق هجوم مجدد و بىنتيجهاي به حمص تدارك ديد و در 32ق چند دژ، از جمله بانياس را كه در دست شهابالدين محمود بود، گرفت و براي تصاحب دمشق، از زمردخاتون مادر شهابالدين خواستگاري كرد و او را همسر خود گردانيد؛ ولى تنها حمص را به دست آورد و به جاي آن دژهاي ديگري به معينالدين اُنر واگذاشت ابن اثير، همان، 1/0 – 1، 5؛ ابن واصل، /1-2، 7؛ سبط ابن جوزي، /58؛ ابن عديم، همان، /68-69.
شهابالدين محمود پس از اين حوادث، در اواخر شوال 33 به دست تنى چند از غلامانش به قتل رسيد ابن قلانسى، 22؛ ابن اثير، همان، 1/8. گفتهاند كه بدرفتاري او با امراي دمشق و همداستانى آنها برضد شهابالدين موجب قتلش شد سبط ابن جوزي،/71. شهابالدين محموداز ياران ودوستان اسامة بن منقذ، امير شيزر و شهسوار مشهور عرب بود نك: اسامة بن منقذ، 91، 93-94.
پس از قتل شهابالدين، امراي دمشق برادر نوجوان او محمد را كه در بعلبك بود، به دمشق خواندند و با لقب جمالالدين به حكومت نشاندند و معينالدين انر – كه به روايتى خود، او را به دمشق آورد – سپهسالار شد ابن قلانسى، ابن اثير، همانجاها؛ ابن عديم، همان، /72؛ سبط ابن جوزي، /72.
زمرد خاتون كه در حمص بود، شوهر خود عماد الدين زنگى را به خون خواهى از قاتلان شهاب الدين محمود برانگيخت و عمادالدين نيز در 0 ذيقعدة 33 با لشكري انبوه بعلبك را به محاصره گرفت و آنجا را گشود سبط ابن جوزي، ابن عديم، همانجاها و آنگاه قصد دمشق كرد 34ق/ 140م و از جمالالدين محمد خواست شهر را تسليم كند و به جاي آن حمص و بعلبك را بگيرد. اما محمد نپذيرفت و كار به جنگ كشيد و زنگى بر لشكري كه دمشقيان بيرون فرستاده بودند، پيروز شد، ولى به شهر دست نيافت؛ آنگاه كوشيد تا با مذاكره بر آنجا مستولى شود.
جمالالدين محمد براي احتراز از خون ريزي مىخواست كه پيشنهاد عمادالدين را بپذيرد، ولى امراي شهر او را بيم دادند و از اين كار مانع شدند. در اين ميان محمد بيمار شد و در شعبان 34 درگذشت ابن قلانسى، 25؛ ابن عديم، همان، /73؛ ابن اثير، همان، 1/3.
امراي دمشق فرزند خردسال او، ابوالمظفر مجيرالدين سعيد مشهور به ابق را به حكومت نشاندند و سوگند وفاداري ياد كردند و معينالدين انر به عنوان اتابك او، رشتة كارها را در دست گرفت. در اين وقت عمادالدين كه پايداري و وفاداري امراي دمشق نسبت به ابق را ديد، از تصرف آنجا نااميد شد و بازگشت ابن عساكر، /79؛ نيز نك: ابن قلانسى، 25، 26، كه نام و كنية او را عضبالدوله مجيرالدين ابق آورده است.
به گزارش ابن اثير التاريخ، 9، وقتى محمد درگذشت، ابق در بعلبك بود و معينالدين انر او را به دمشق آورد و به حكومت نشاند نك: ابن كثير، 2/26؛ قس: ابن قلانسى، 24- 25، كه به صراحت آورده است كه بعلبك در اين تاريخ در دست اتابك زنگى بوده است و ابق نمىتوانسته در آنجا ساكن بوده باشد. ابن اثير الكامل، 1/4 همچنين آورده است كه اتابك زنگى پس از مرگ محمد، حملات خود را به دمشق شدت بخشيد.
ابق نيز با فرنگان مكاتبه كرد و از آنها مدد خواست و عهد كرد كه بانياس را گرفته، به آنها دهد. چون صليبيان روي به دمشق نهادند، زنگى از كنار شهر برخاست. آنگاه دمشقيان به فرماندهى انر به بانياس حمله كرده، آنجا را گرفتند و به فرنگان دادند. اين حادثه سبب شد تا عمادالدين دوباره اطراف دمشق را در معرض تاخت و تاز قرار دهد ابن قلانسى، 27- 28.
با اين همه، به نظر مىرسد كه ابق و اتابكشانر، به خوبى بر امور چيره شده، و حكومتى نيرومند ايجاد كرده بودند و مىتوانستند در برابر حملات عمادالدين مقاومت كنند. اينكه ابن قلانسى ص 43 در وقايع سال 40ق/ 145م، ابق را با القاب و تبجيل تمام ياد كرده، نشان از سيطره و نفوذ او دارد.
آنگاه پس از مرگ عمادالدين زنگى 41ق، مجيرالدين ابق و معينالدين انر، نجمالدين ايوب را كه اقطاع دار و صاحب بعلبك بود، محاصره، و راضى كردند كه شهر را به آنها دهد و املاكى در دمشق بگيرد ابن واصل، /؛ ابن قاضى شهبه، 22؛ قس: ابن اثير، همان، 1/18. در اين احوال ميان نورالدين زنگى و دمشقيان ائتلافى براي مقابله با صليبيان پديد آمد و عقد مودت با ازدواج ميان دو خاندان بوريان و زنگيان مستحكم گرديد؛ چنان كه در 41ق سپاه دمشق و نورالدين، فرنگان را به سختى شكست دادند و صرخد و بصري را گرفتند ابن قلانسى، 50-52.
اتحاد ميان اين دو جبهة نيرومند كه صليبيان را سخت در تنگنا قرار داد، آغاز يك جنگ صليبى ديگر را در 43ق با ورود جنگجويان تازهنفس از آلمان درپى داشت. فرنگانِ تازه از راه رسيده بىدرنگ روي به دمشق نهادند كه تصرف آنجا مىتوانست دروازة تسلط بر سراسر شام را به آنها نويد دهد. اگرچه در نخستين هجوم، پيروزي هايى نيز به دست آوردند، ولى شجاعت فرماندهان دمشق آنان را به عقب راند و آنگاه كه سيفالدين و نورالدين زنگى بيامدند، صليبيان به ناچار از آنجا برخاستند همو، 62-66؛ ابن اثير، همان، 1/29-30.
ابن اثير كه از ستايشگران آل زنگى به شمار مىرود، اين روايت را بدين شكل آورده است كه گويا معينالدين انر به رغم اتحاد با نورالدين، از چيرگى زنگيان بر دمشق هراس داشت و از آن سوي صليبيان را پيام داد كه اگر دمشق را رها نكنند، شهر را به سيفالدين زنگى مىدهد؛ معلوم بود كه تسلط زنگيان بر دمشق، بخش اعظم متصرفات صليبى را در معرض خطر جدي قرار مىداد. بدينسان با ميانجىگري صليبيان شام، آلماني ها دمشق را رها كردند همانجا؛ نيز نك: سبط ابن جوزي، /97- 98.
با اين همه، اتحاد نورالدين و معينالدينانر در 43 و 44ق باعث شكست صليبيان در حصن عريمه و سپس حلب شد ابن قلانسى، 66-67، 72 بب.
در جنگ حلب، معينالدين انر بيمار شد و به دمشق بازگشت و در 3 ربيعالا¸خر 44 درگذشت و مجيرالدين ابق به استقلال رشتة كارها را در دست گرفت و با لغو بعضى ماليات ها موجب خشنودي مردم شد، ولى به سبب تبعيد و قتل رؤساي شهر ذهبى، العبر، /2-3؛ ابن تغري بردي، /00 مجبور شد دو بار شورش احداثِ شهر را سركوب كند ابن اثير، همان، 1/47؛ ابن قلانسى، 76- 78.
به نظر مىرسد كه در اين ايام ميان دمشقيان و صليبيان صلح شد و مقرر گرديد كه يكديگر را در صورت خطر حمايت كنند. از اين رو، وقتى صليبيان در اطراف حوران به تاخت و تاز پرداختند و نورالدين زنگى از ابق خواست براي مقابله با آنها به او بپيوندد، ابق عذر آورد و نورالدين او را به سختى سرزنش كرد و ابق هم پاسخى درشت فرستاد.
با اين همه، مدتى بعد در 45ق ميان آن دو صلح شد و حتى گفتهاند مقرر گرديد كه خطبه و سكه در دمشق به نام نورالدين شود همو، 78-80؛ ابن تغري بردي، /98؛ ولى نورالدين با جنگ و صلح پىدرپى قصد داشت ابق را خسته كند و دمشق را به قلمرو خود بيفزايد.
پس منكوبرس را به تاخت و تاز در اطراف اين شهر فرستاد و بخش ديگري از سپاه خود را در كمين آنجا نگاه داشت. از آن سوي، فرنگان به ياري دمشق سپاه آراستند و بيامدند و نورالدين بر تسخير دمشق بيش از پيش كوشيد.
سفر مجيرالدين ابق به حلب و اظهار اطاعت از نورالدين ابن قلانسى، 82- 86، 88، 91، سود نداد و نورالدين پنهانى به ايجاد اختلاف ميان امراي دمشق پرداخت و در 48ق/153م راه ورود كالا به آنجا را بست و سپس اسدالدين شيركوه را گفت تا برادر خود نجمالدين ايوب را كه اقطاعاتى در دمشق داشت، برضد حاكمان شهر برانگيزد. كوشش هاي نجمالدين ايوب از داخل دمشق كار را بر نورالدين آسان كرد و وي سرانجام، بر آن شهر چيره شد 0 صفر 49، ولى ابق را نواخت و حمص را به او داد همو، 02 – 05؛ ابن اثير، التاريخ، 06- 08، الكامل، 1/97- 98؛ ابن واصل، /0. تسلط نورالدين بر دمشق، او را به يگانه فرمانرواي نيرومند مسلمان در پيكار با صليبيان تبديل كرد و يكى از فصول درخشان تاريخ اسلام از همين زمان آغاز شد.
مجيرالدين در حمص كوشيد تا دمشقيان را به اطاعت خود درآورد. اين معنى بر نورالدين گران افتاد و ابق را از حمص به بالس فرستاد، اما وي نپذيرفت قس: ابن خلكان، /97 و رهسپار بغداد شد. در آنجا خليفه مقتضى او را نواخت و برايش مقرري تعيين كرد ابن اثير، همانجا؛ ابن عديم، زبدة، /04- 05؛ ابن عساكر، /79.
وي همچنان در بغداد بود تا در 64ق/169م درگذشت ابن خلكان، /88؛ ذهبى، سير، 0/66.
مآخذ: ابن اثير، على، التاريخ الباهر، به كوشش عبدالقادر احمد طليمات، قاهره/بغداد، 382ق/963م؛ همو، الكامل؛ ابن تغري بردي، النجوم؛ ابن خلدون، العبر؛ ابن خلكان، وفيات؛ ابن دواداري، ابوبكر، كنزالدرر، به كوشش صلاح الدين منجد، قاهره، 380ق/961م؛ ابن شاكر كتبى، محمد، عيون التواريخ، به كوشش فيصل سامر، بغداد، 397ق/977م؛ ابن شداد، محمد، الاعلاق الخطيرة، به كوشش سامى دهان، دمشق، 375ق/956م؛ ابن ظافر، على، اخبار الدول المنقطعة، به كوشش آندره فره، قاهره، 972م؛ ابن عديم، عمر، بغيةالطلب، به كوشش على سويم، آنكارا، 976م؛ همو، زبدة الحلب، به كوشش سامى دهان، دمشق، 370ق/951م؛ ابن عساكر، على، تاريخ مدينة دمشق، چ تصويري، دمشق، دارالبشير؛ ابن قاضى شهبه، محمد، الكواكب الدرية، به كوشش محمود زايد، بيروت، 971م؛ ابن قلانسى، حمزه، تاريخ دمشق، به كوشش سهيل زكار، دمشق، 983م؛ ابن كثير، البداية و النهاية، بيروت، 405ق/ 985م؛ ابن واصل، محمد، مفرج الكروب، به كوشش جمالالدين شيال، قاهره، 953م؛ اسامة بن منقذ، الاعتبار، به كوشش فيليپ حتى، پرينستن، 930م؛ حسينى، على، زبدةالتواريخ، به كوشش محمد نورالدين، بيروت، 405ق/985م؛ ذهبى، محمد، سيراعلام النبلاء، به كوشش شعيب ارنؤوط و ديگران، بيروت، 405ق/ 984م؛ همو، العبر، بيروت، دارالكتب العلميه؛ سبط ابن جوزي، يوسف، مرآة الزمان، حيدرآباددكن، 370ق/951م؛ صفدي، خليل، الوافى بالوفيات، به كوشش فان اس، ويسبادن، 402ق/982م.
دانشنامه بزرگ اسلامی ، نویسنده : مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی ، جلد : 12 صفحه : 5159
More Stories
شرح ترمیم گنبد حرم امام علی (ع) به دستور نادرشاه و قصاید ترکی آن
تامغای مشترک هون های سرخ با آق قویونلوها
ریشههای تورکی نماد عقاب دو سر ؛ از بینالنهرین تا استپهای قزاق