نشریه الکترونیکی ائل اوبا

و من آیاته خلق السّموات و الأرض و اختلاف ألسنتکم و ألوانکم إنّ فی ذلک لآیات للعالِمین

طوایف پارسی به هنگام در آمدن به فلات ایران در آیینه اشعار فردوسی


لینک مطلب : http://eloba.ir/?p=1445

به قلم پروفسور محمد تقی زهتابی

ائل اوبا – یکی از دلایل سکوت پژوهشگران آریائیست درباره تمدن ماننا آن است که ماننایان در آن دوران مالک یکی از پیشرفته ترین تمدن های منطقه شرق نزدیک بودند. حال اینکه ده طایفه پارسی که در آن دوران به فلات ایران درآمدند کاملا عقب مانده بودند.

توضیح درباره این دو تمدن که به لحاظ سطح پیشرفت کاملا با هم تفاوت داشتند به نفع آریائیزم نبود ولی با سکوت درباره تمدن ماننا و با مبالغه در بزرگ نمایی تمدن ده قبیله پارسی ، منسوب نمودن دستاوردهای فرهنگی ماننایان به اقوام آریایی میسر می شد و چنین نیز شده است. لیکن واقعیت را نمی توان برای همیشه در زیر پرده تزویر و دروغ پنهان نمود.

 

طوایف پارسی چند قرن پس از ورود به فلات ایران بر ماننایان و مادیها که مدتها پیش از آنان ، تمدن متعالی در این منطقه برآورده بودند غلبه کرده و دستاوردهای فرهنگی آنها را تصاحب نمودند. لیکن مرور زمان پرده از روی حقایق گشود.

بخش های نخست شاهنامه فردوسی مربوط به شاهان سلسله پیشدادی – که از سلسله های افسانه ای پارسیان است – می باشد. این سلسله افسانه ای مربوط به دوران نخستین ورود پارسیان به فلات ایران است. دانسته است که پارسیان به تقریب دو قرن پس از ورود به فلات ایران در قرن نهم ق.م ( از ساکنان محلی منطقه ) خط و کتابت آموخته و نخست به زبان ایلامی و سپس در دوران امپراتوری ماد به زبان خود کتیبه نقر کرده اند.

 

در افسانه های مزبور شاهان پارسی در عهد پیشدادیان خواندن و نوشتن می آموزند. بنابراین دوران بر آمدن سلسله پیشدادیان ، سده نهم تا هفتم ق.م بوده است.

حال ببینیم که نخستین شاهان پیشدادی در شاهنامه چگونه ترسیم شده اند؟

کیومرث نخستین شاه پیشدادی در کوه مسکن می گزیند و پوست پلنگ می پوشد:

 

کیومرث شد بر جهان کد خدای

نخستین بکوه اندرون ساخت جای

سر بخت و تختش بر آمد بکوه

پلنگینه پوشید خود با گروه

 

کیومرث برای خود و قومش در کوه مامنی می سازد و همه پوست پلنگ می پوشند چرا که هنوز تربیت نیافته اند یعنی هنوز نمی دانند که خوراک و پوشاک رسمی چیست.

 

از او اندر آمد همی پرورش

که پوشیدنی نو بود نو خورش

 

شاهنامه ، ج 1 ، مسکو ، 196 ، ص21

 

کیومرث در جهان دشمنی نداشت ، مگر اهریمن بد ذات و حیله گر ، این اهریمن ، دیو بچه ای داشت.

 

به گیتی نبودش کسی دشمنا

مگر بدکنش ریمن آهرمنا

یکی بچه بودش چو گرگ سترگ

دلاور شده با سپاه بزرگ

سپه کرد و نزدیک او راه جست

همی تخت و دیهیم کی شاه جست

شاهنامه ، ج 1 ، مسکو ، 196 ، ص21

 

کیومرث جز این اهریمن بد ذات و حیله گر دشمنی نداشت. این اهریمن بچه ای داشت چون گرگ سترک که سلحشور و دلاور بود و سپاهی بزرگ داشت. او لشکری آراست و در صدد بدست آوردن تاج و تخت کیومرث بر آمد.

 

کیومرث با مشاهده اوضاع به فکر چاره می افتد ، موضوع به گوش سیامک پسر کیومرث می رسد و سیامک برای نبرد با دیو مهیا می گردد. لیکن در اینجا موضوع غیر طبیعی و عجیبی وجود دارد ، چرا که دیو وحشی همه چیز لازم برای دولت و حکومت اعم از لشکر منتظم ، سلاح ، لباس رزم و … را دارد ولی کیومرث شاه هیچ یک از اینها را ندارد. سیامک بدن خود را با پوست پلنگ می پوشاند و با تن برهنه با دیو می جنگد.

 

بپوشید تن را به چرم پلنگ

که جوشن نبود و نه آیین جنگ

پذیره شدش دیو را جنگ جوی

سپه را چو روی اندر آمد به روی

سیامک بیامد برهنه تنا

بر آویخت باپور آهرمنا

شاهنامه ، ج 1 ، مسکو ، 196 ، ص30

 

( سیامک بدن خود را با پوست پلنگ پوشاند ، زیرا جوشن برای رزم نداشت. او اصول و قواعد جنگ را نمی دانست. سیامک چون با سپاه دشمن روبرو شد برهنه به میدان آمد و با پسر اهریمن در آویخت )

 

اوضاعی بسیار عجیب و متناقض ترسیم می شود . شاه و پسرش ، نه لباس ، نه سلاح و نه جوشن ( لباس رزم ) دارند ، لیکن دیو وحشی همه اینها را داراست. این چگونه شاهی است و آن چگونه دیوی؟

 

اقوامی که از سده های نهم تا هفتم ق.م ، در مجاورت طوایف پارسی در نواحی پارس و کرمان می زیستند و کم و بیش با آنان ارتباط داشتند عبارت بودند از ایلامیان ، گوتیان – لولوبیان و ماننایان. بنابراین اهریمنی که دشمن کیومرث بود و نیز دیوی که سیامک با او پیکار می کند ، در واقع همان اقوام اخیرالذکر بوده اند که از چندهزار سال پیش از آن دولت ، سپاه ، هنر ، تکنولوژی و فرهنگی پیشرفته داشته اند. بنابراین در افسانه پارسیان ، حقیقت به کلی واژگونه انعکاس یافته و آنان ایلامیان و ماننایان و … را ” دیو ” و طوایف بدوی و عقب مانده خود را حاکم قلمداد نموده اند.

 

سومریان ، ایلامیان ، گوتیان و لولوبیان و … از چند هزاره پیش از در آمدن پارسیان به فلات ایران آتش را می شناختند و از آن استفاده می کردند. حتی از هزاره دوم ق.م نطفه های زرتشتی گری که با آتش مرتبط بود در میان ماننایان بوجود آمده است.

 

لیکن ، هوشنگ پسر سیامک گویا از جرقه ای که از برخورد دو سنگ چخماق ایجاد می شود ، آتش را کشف می کند و در واقع پارسیان آتش را بوسیله ایلامیان و گوتیان و لولوبیان شناخته اند و بدین سان در زمان کیومرث با استفاده از آتش ” نو خورش ” یعنی غذای جدید درست کرده اند.

 

برآمد بسنگ گران سنگ خرد

همان و همین سنگ بشکست گرد

فروغی پدید آمد از هر دو سنگ

دل سنگ گشت از فروغ آذرنگ

جهاندار پیش جهان آفرین

نیایش همی کرد و خواند آفرین

که اورا فروغی چنین هدیه داد

همین آتش آنگاه قبله نهاد

بگفتا فروغیست این ایزدی

پرستید باید اگر بخردی

شاهنامه ، ج 1 ، مسکو ، 196 ، ص 34

 

( سنگ کوچکی به سنگ بزرگی برخورد ، هر دو سنگ بشکست و جرقه ای پدید آمد که دل سنگ از روشنایی آن به رنگ آتش در آمد … شاه در برابر جهان آفرین که چنین آتشی را به او هدیه داده بود ، نیایش نمود ، سپس همین آتش را قبله گاه ساخت و آن را نور ایزدی خواند که باید پرستیده شود. )

 

هوشنگ همچنین برای قوم خود که لباس نمی شناسد ، از پوست حیوانات گوناگون لباس و پوشش درست می کند:

 

ز پویندگان هر چه مویش نکوست

بکشت و بریشان برآهیخت پوست

چو روباه و قاقم ، چو سنجاب نرم

چهارم سمور است کش موی گرم

برین گونه از چرم پویندگان

بپوشید بالای گویندگان

شاهنامه ، ج 1 ، مسکو ، 196 ، ص35

 

( از چارپایانی که دارای موهای زیبا بودند بکشت ، پوستشان را کند و بدین ترتیب برای کسانی که از پوست این حیوانات صحبت می کردند لباس فراهم ساخته و بر آنان پوشاند.)

 

تمام اشیاء و لوازمی که برای یک فرهنگ متعالی ضروری بود چندین هزاره پیش از دوران مورد بحث ، بوسیله اقوام التصاقی زبان سومری ، ایلامی ، هوری و … پدید آمده و در سرتاسر شرق نزدیک و حتی مصر منتشر شده و از طریق جزیره کرت به اروپا راه یافته بود. گرچه فردوسی کشفیات مورد اشاره را به شاهان افسانه ای پیشدادی منسوب می کند ، لیکن دانسته است که در دوران ورود طوایف پارسی به این منطقه ، همه این لوازم وجود داشت و نو رسیدگان آنها را از ساکنان محلی اخذ کرده اند.

 

طهمورث گویا کارهای نیکی انجام می داد و دیوها از او خوششان نمی آمد به همین دلیل نیز آن ها حرف شاه را گوش نمی دادند. طهمورث با آنان پیکار کرده و اسیرشان ساخته و در صدد کشتن آنان برمی آید. دیوها امان طلبیده و چنین می گویند که:

ما را نکش تا آنچه را که نمی دانی به تو بیاموزیم. شاه آنان را امان می دهد و آنها خواندن و نوشتن به شاه می آموزند و قلب تاریک او را به نور دانش روشن می سازند. فردوسی در واقع آشکارا می نویسد که شاه نوشتن نمی دانست و بی سواد و بی دانش بود و دیوان او را سواد آموخته اند.

 

یکایک بیاراست با دیو جنگ

نبد جنگشان را فراوان درنگ

کشیدندشان خسته و بسته خوار

بجان خواستند آن زمان زینهار

که ما را مکش تا یکی نو هنر

بیاموزی از ما کت آید ببر

کی نامور دادشان زینهار

بدان تا نهانی کنند آشکار

چو آزاد گشتند از بند او

بجستند ناچار پیوند او

نبشتن به خسرو بیاموختند

دلش را بدانش برافروختند

شاهنامه ، ج 1 ، مسکو ، 196 ، ص 37 – 38

 

دیوها به این شاه بی سواد که تنها زور دارد خواندن و نوشتن آنهم نه فقط در یک زبان بلکه به سی زبان می آموزند. بنابراین دیوها ، کسانی دانشمند ، دانا و بسیار مترقی تر و هنرمندتر از شاه و قوم وی بوده اند و بالعکس شاه فردی بوده بی سواد و عقب مانده و بی فرهنگ.

 

دیوها نه فقط خواندن و نوشتن به زبان خود را بلکه به زبان سی ملت دیگر را هم می دانند ، در حالی که شاه حتی خواندن و نوشتن بزبان خود را هم بلد نیست.

 

نبشتن یکی نه که نزدیک سی

چه رومی ، چه نازی و چه پارسی

چه سغدی ، چه چینی و چه پهلوی

ز هر گونه کان همی بشنوی

 

جمشید که پس از طهمورث شاه شد سلاح جنگ اختراع می کند وی به مردم پشم ریسی و پارچه بافی ، زراعت و پیشه های گوناگون دیگر می آموزد ، برای آنان حمام می سازد و خانه ساختن را به آنان می آموزد و برای خود کاخی بر می آورد.

 

خلاصه اینکه وی قواعد و اصول عادی زندگی را از همسایگان خود ایلامیان و ماننایان می آموزد و به قوم خود یاد می دهد.

 

اگر آثاری که تاکنون از حفاری های باستان شناسی بدست آمده ، مثلا آثار فلزی در منطقه خوزستان متعلق به هزاره هشتم ق.م است ، آثار متعلق به ماد مرکزی مربوط به هزاره ششم ق.م بوده و شهر همدان نیز به لحاظ قدمت دومین شهر ایران ، پس از شوش می باشد. بدیهی است اجتماعی که با فلز آشنا بوده و از آن بهره مند می شده طی چند هزاره پیش از آن از سنگ و سفال استفاده می نموده است. عزت الله نگهبان درباره اشیاء فلزی بدست آمده از قلمرو ماد مرکزی ، از جمله دشت قزوین چنین می نویسد:

 

« نمونه اولیه و ابتدایی مته های فلزی که ساختمان آنها از یک تکه بسیار کوچک مس طبیعی که از سنگ مس مستخرج بوسیله  چکش کاری و کوبیدن بدست آمده و در انتهای استخوان پای پرندگان کارگذارده شده است و در حفاری تپه زاغه در دشت قزوین در فلات ایران بدست آمده و متعلق به اواخر هزاره ششم پیش از میلاد مسیح میباشد از شاهکارهای صنعتی این اجتماع بوده و دلیل واضحی بر پیشرفت این تمدن در زمینه صنایع در این دورانهای باستانی میباشد.

مدارک و آثار استخراج فلز به وسیله سنگ فلز و ذوب فلز در ضمن حفاری تل ابلیس که در نزدیک کرمان واقع شده است و قدمت آن به اواخر هزاره پنجم پیش از میلاد میرسد بدست آمده است. همچنین در ضمن حفاری تپه قبرستان در دشت قزوین در 2 کیلومتری تپه زاغه نیز آثار و مدارک استخراج فلز که شامل بوته ذوب و قالب های مختلف بود مربوط به نیمه دوم هزاره پنجم پیش از میلاد بدست آمده».

نگهبان ، عزت الله ، ظروف فلزی مارلیک ، ص23

نشر دیجیتال : ائل اوبا

تاریخ دیرین ترکان ایران ، نویسنده: پروفسور محمدتقی زهتابی ، انتشارات: اختر ، سال نشر: ۱۳۸۱