نشریه الکترونیکی ائل اوبا

و من آیاته خلق السّموات و الأرض و اختلاف ألسنتکم و ألوانکم إنّ فی ذلک لآیات للعالِمین

چرا امام علي عليه السّلام اشعث بن قيس را از حاكميت آذربايجان عزل نمودند؟


لینک مطلب : http://eloba.ir/?p=621

اشعث بن قيس بن معدي كرب، مكنّي به ابو محمّد، در سال دهم هجرت همراه با گروهي از قبيله كنده كه او رياست آنها را بر عهده داشت بر به خدمت پيامبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ وارد شد و اسلام آورد، بعدها در زمان خلافت ابوبكر مرتد شد. مسلمانان او را اسير كردند پس ابوبكر خواهر خود، ام فروة را به ازدواج او در آورد. پس از خلافت عمر، اشعث با سعد بن ابي وقاص به عراق رفت و در جنگ قادسيه، مدائن، جلولاء و نهاوند حضور داشت و خانه‌اي در كوفه در ميان قبيله كنده بنا كرد و در آن سكونت نمود،[1] وي در زمان خلافت عثمان كارگزار او در آذربايجان بود و عثمان هر سال صد هزار درهم از خراج آذربايجان را به او مي‌بخشيد.[2]

امّا اين كه، چرا امير المؤمنين علي ـ عليه السّلام ـ او را از حاكميت آذربايجان عزل كرد، دو علت مهم و اساسي در كار او بود كه علي ـ عليه السّلام ـ آنها را در كارگزاران خود نمي‌پسنديد؛

1ـ وقتي او از طرف عثمان والي آذربايجان گرديد، در مصرف اموال مسلمين براي خود محدوديتي قائل نبود.[3]

روشن است كه علي ـ عليه السّلام ـ چنين كارهاي افراطي را در كارگزاران خود نمي‌تواند تحمل كند و خود اشعث بن قيس نيز خصوصيات اخلاقي و رفتاري علي ـ عليه السّلام ـ را مي‌دانست و به همين دليل وقتي مردم بعد از قتل عثمان با علي ـ عليه السّلام ـ بيعت كردند، وي رضايت و بيعت خود را از خلافت علي ـ عليه السّلام ـ اعلام نكرد، و حضرت چون از اعمال و افكار او اطلاع داشت، نامه‌اي توسط زياد بن مرحب حمداني براي اشعث فرستاد كه در آن چنين آمده است:

«فلو لا هَناتْ كُنَّ منك كنت المقدم في هذا الامر قبل الناس و لعل آخر امرك يُحمد اوله و بعضه بعضاً اِن اتقيت الله … و اعْلم انَّ عَمَلك ليس لك بطمعه و لكلّه في عنقك امانة مسترعاً لمن فوقك ليس لك اَن تفتات في رعيّه و لا تخاطر الّا بوثيقة و في يدك مال الله و انت من خزانه حتي تسلّمه اليَّ[4]؛ اما بعد، اگر سستي‌هايي در تو رخ نمي‌داد پيش از ديگران در اين امر اقدام مي‌كردي و شايد آخر كارت، باعث جبران اول آن بگردد و بعضي از آن بعضي ديگر را جبران كند اگر از خدا پروا داشته باشي … و بدان كه حكومت، طعمه‌اي براي رزق و خوراك تو نيست بلكه آن امانت و سپرده‌اي در گردن تو است، و تو نگهباني نسبت به كسي كه بالاتر از تو است تو را نمي‌رسد كه در كار رعيت به ميل خود رفتار نمايي و متوجه كار بزرگي شوي مگر به اعتماد امر و فرماني كه به تو رسيده باشد و در دست‌هاي توست مال و دارايي خداوند و تو خزانه دار اموال خدا هستي تا آنها را به من تسليم نمايي.»

2ـ علت ديگر عزل اشعث از سوي امير مؤمنان علي ـ عليه السّلام ـ ، اين بود كه وي شخصي خائن و منافق بود؛ ابن ابي الحديد در شرح نهج البلاغه مي‌نويسد: اشعث در زمان خلافت علي ـ عليه السّلام ـ جزو منافقين بود و نقش او در ميان اصحاب امير المؤمنين مانند نقش عبد الله بن اُبي در ميان اصحاب رسول خدا ـ صلّي الله عليه و آله ـ بود، در زمان خلافت حضرت امير ـ عليه السّلام ـ ، هر توطئه و اضطراب و خيانتي كه به وجود مي‌آمد منشاء آن اشعث بود.[5]

خيانت و نفاق اشعث از اينجا ظاهر مي‌شود كه وقتي حضرت علي ـ عليه السّلام ـ نامه‌اي از طريق زياد بن مرحب به وي فرستاد، چون مرحب نامه علي ـ عليه السّلام ـ را قرائت نمود، اشعث بن قيس برخاست و پس از حمد و ثناي خدا گفت: اي مردم! همانا امير مؤمنان ـ عثمان ـ مرا والي آذربايجان كرد و پس از آن كشته شد ولي آن سرزمين همچنان در دست من قرار دارد، مردم با علي ـ عليه السّلام ـ بيعت كردند و ما از او اطاعت مي‌كنيم؛ همان‌گونه كه از خلفاي پيشين اطاعت كرديم، ماجراي او با طلحه و زبير را مي‌دانيد و علي ـ عليه السّلام ـ بر آن چه كه در اين ماجرا بر ما و شما پنهان مانده، امين است. هنگامي كه اشعث به منزل رسيد، ياران خود را فراخواند و گفت:

نامه علي ـ عليه السّلام ـ مرا بيمناك كرده است، او مي‌خواهد اموال آذربايجان را از من بستاند و من مي‌خواهم به معاويه بپيوندم، يارانش گفتند: مرگ براي تو زيبنده‌تر از رفتن به سوي معاويه است، آيا شهر و عشيره‌ات را رها مي‌كني و راهي شام مي‌شوي؟ اشعث از شنيدن اين سخنان شرمگين شد.[6]

وقتي اين سخنان اشعث به كوفه رسيد، امير المؤمنين علي ـ عليه السّلام ـ طي نامه‌اي كه توسط حجر بن عدي از افراد قبيله اشعث فرستاد و او را توبيخ كرد و دستور داد كه به كوفه بيايد متن نامه حضرت چنين است: امّا بعد فانَّما غرّك من نفسك و جرّأك علي اخرِكَ إملاءُ الله لَكَ إذ ما ذِلْت قديماً تأكُلُ رِزْقَهُ و تُلْحدُ في آياته وتسْتَمتعُ بخلاقك و تَذهبَ بحسناتك الي يومك هذا، فاذا أتاك رسولي بكتابي هذا فأقبل و احْمل ما قَبِلكُ من مال المسلمين إن شاء الله؛[7] امّا بعد، تنها چيزي كه تو را از جانب نفست مغرور ساخته و بر ديگران جرأت داده، مهلت خدا به تو است؛ زيرا تو از قديم روزي خدا را مي‌خوري، امّا نسبت به آيات و نشانه‌هاي او انكار و الحاد مي‌ورزي و از نصيب و بهره خود استفاده مي‌كني و تا به امروزت نيكي‌هاي خود را از بين برده‌اي، پس هرگاه فرستاده من اين نامه را به تو داد، به سوي ما بيا و آنچه نزد تو از اموال مسلمانان مي‌باشد همراه خود بياور، انشاء الله.

آنچه از نامه حضرت علي ـ عليه السّلام ـ استفاده مي‌شود اين است كه اشعث بن قيس خيانت كرده است. حجر اشعث را ملامت كرد و گفت: آيا تو قوم و مردم ديارت و امير المؤمنين را رها مي‌كني و به اهل شام ملحق خواهي شد؟!

حجر همراه اشعث بود تا اين‌كه او را به كوفه آورده چون اسباب او را نزد علي ـ عليه السّلام ـ آوردند در آن صد هزار درهم و بنا به روايتي چهارصد هزار درهم بود، حضرت آنها را گرفت، پس اشعث از امام حسن ـ عليه السّلام ـ و امام حسين ـ عليه السّلام ـ و عبدالله بن جعفر شفاعت خواست، لذا حضرت سي هزار درهم را به او داد، اشعث گفت اينها كافي نيست، حضرت فرمود: يك درهم به آن اضافه نمي‌كنم، به خدا قسم اگر اينها را هم بر نمي داشتي براي تو بهتر بود و گمان نمي‌كنم براي تو حلال باشد و اگر بدانم كه بر تو حلال است، آنها را نمي‌گرفتم، اشعث گفت: آنچه را عطا كرده‌اي با خدعه بگير.[8]

بنابراين، اشعث بن قيس، شخصي خيانت‌كار و منافق و نيز والي بي‌لياقت و بي‌كفايتي بود كه نسبت به اموال مسلمين اهتمام نمي‌كرد، در كل او شخصي، منفي بود و حضرت او را از حاكميت آذربايجان عزل نمود، وي نفرين شده حضرت علي ـ عليه السّلام ـ است.[9]

معرفي منابع جهت مطالعه بيشتر:

– سيماي كارگزاران علي بن ابي‌طالب، علي اكبر ذاكري، ج اول.


[1] . ابو عمر يوسف بن عبدالبر، الاستيعاب، مصر، درا النهضة، بي تا، ج 1، ص 133.

[2] . ابن ابي الحديد، شرح نهج البلاغه، تحقيق: محمد ابو الفضل ابراهيم، قم، انتشارات اسماعيليان، ج 3، ص 145.

[3] . محمّد ذهبي، سِيَر اعلام النبلاء، بيروت، موسسة الرساله، الطبعة التاسعه، 1413ه‍ ، ج2، ص 41.

[4] . مجلسي، بحار الانوار، بيروت، مؤسسة الوفاء، طبعة الثانية، 1403ه‍ ، ج32، ص361؛ و محمودي، محمد باقر، نهج السعادة في مستدرك نهج البلاغه، بيروت، دار التضامن، ج4، ص85؛ و عبد الله بن قتيبه دينوري، الامامه و السياسه، قم، انتشارات رضي، ج1، ص 91.

نصر بن مزاحم منقري، وقعة صفين، تحقيق: محمد هارون، قم، انتشارات كتابخانه آيت الله مرعشي، ص20.

[5] . ابن ابي الحديد، پيشين، ج 1، ص 297.

[6] . مزاحم منقري، واقعه صفين در تاريخ، ترجمه:كريم زماني، تهران، مؤسسة خدمات فرهنگي رسا، ص 32.

[7] . ابن واضح، تاريخ يعقوبي، ترجمه: محمد ابراهيم آيتي، تهران، انتشارات علمي و فرهنگي، چاپ نهم، 1382ش، ج2، ص110؛ جابر بلاذري، انساب الاشراف، تحقيق: محمد باقر محمودي، بيروت، مؤسسة اعلمي، ج2، ص159؛ و محمودي، محمد باقر، پيشين، ج4، ص87.

[8] . هاشمي خوئي، حبيب الله و حسن‌زاده آملي و ..، منهاج البراعة في شرح نهج البلاغه، تهران، انتشارات اسلاميه، ج17، ص183.

[9] . ر.ك: نهج البلاغه، فيض الاسلام، خطبه 19، ص 76.